انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان زیبا و عاشقانه بلای جانم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان زیبا و عاشقانه بلای جانم (/showthread.php?tid=288048)



رمان زیبا و عاشقانه بلای جانم - mahkame - 09-08-2020

مقدمه:
من هم دخترم،دختری مانند دیگران،
اما تو با رفتنت دنیایم را ویران کرده ای،
نمیدانم بی تو میشود یانه؟ کسی جایت را می گیرد یانه؟
اما شنیدم می گویند:
جای خالی عشق با عشق پر میشود.
«»
مشت های پی در پی ام روی کیسه بوکس فرود می امد،
دونه های عرق از سرر و ررورتم م یه می کرد اما نمی خواسرتم بیمیاا شرم باید
انقدر تمرین می کردم که توی مسابقه برترین باشم حتی اگه کل روزهای هفته رو
مجبور به تمرین می شدم ون هیچ وقت نابرده رنج گنج میسر نمی شه.اشنیدن ردای استاد باشدت بیشتری مشت هام رو زدم:
آفرین دختر داری عالی پیش میری دنا ادامه بده.
برای اینیه بهتر پیش برم تموم حرص هایی رو که از بقیه داشتم سر کیسه بوکس
قرمز رنگ جلوم که از سقف آویزون بود خالی می کردم خیلی خوب جواب می داد!
و توی ذهنم با خودم حرف می زدم:
دانیاا باعث شد شایان بمیره
اون دنبالم امد.
مشت محیمی به کیسه بوکس زدم طوری که انگار دارم دانیاا رو می زنم،
همینطور به ضربه زدن ادامه می دادم که باشنیدن دوباره ی ردای استاد در حالی
که نفس نفس می زدم از کاردست کشیدم:
کافیه دنا واسه امروز بسه خسته نباشی.
نفس عمیقی کشیدم وسرم رو تیون دادم.
به سرررمت بطری آب بزرگم رفتم و همه ی باقی مونده که مقدار کمی بود سرررر
کشیدم.
جلوی کولر توی باشگاه ایستادم تا گرما ازبدنم خارج بشه،
نفس عمیقی کشیدم ودستم رو پشت گردنم گذاشتم وتیونی به گردنم دادم.
باشنیدن ردای کیمیا نگاهم رو بهش دوختم:
وای دنا وای! هالک شدم قدر تو اعصاب و تحمل داری واقعا!
پوزخندی زدم و نگاهش کردم:
من اعصاب دارم؟ مطمئنی؟
سر بطری آب توی دستش رو باز کرد و یک نفس هر ی توه بود سر کشید:خب، االن که فیر میینم حرفم رو پس می گیرم آماده شو زودتر بریم.
سرم رو تیون دادم و مانتوی هار خونه ی آبی سفیدم رو تنم کردم شاا وشلوارم
رو هم پوشیدم و بابرداشتن کیف مشیی ورزشیم از باشگاه خارج شدم.
داشتم توی حیاط باشگاه آروم آروم قدم بر می داشتم که کیمیا اروم ردام کرد و
ازپشت خوده رو بهم رسوند:
می خوای برسونمت؟
سرجام ایستادم، سرم رو به طرفین تیون دادم و گفتم:
نیازی نیست پیاده می رم.
-باشه عزیزم هرطور راحتی می بینمت.
می بینمت آرومی گفتم و راهم رو به سمت خونه در پیش گرفتم.
کم کم بارون گرفت و قطره هاه روی سرم فرود آمد،
سرم رو به سمت آسمون گرفتم و بادیدن بارون که لحظه به لحظه شدتش بیشتر
میشد با عصبانیت قدم هام رو تند تر کردم و زیر لب گفتم:
همین رو کم داشتیم!
از بارون به شدت متنفر بودم وهمچنین خیس شدن،
بنابراین برای یک تاکسی دست تیون دادم و سواره شدم آدرس خونه رو دادم.
همینطور که از پنجره ی تاکسی به بارون نگاه مییردم گذشته توی ذهنم مرور شد:
****فلش بک****
-دنا ببین بیا زیر بارون.
وسپس دستم رو کشید و و باخوده زیر بارون برد با اعتراض گفتم:
شایان من از بارون بدم میاد!خندید و دوتا دست هام رو توی دست هاه گرفت.
باهم زیر بارون می رخیدیم و با رررردای بلندی می خندیدیم! مدل دیوونه هایی
که دلشون خوه بود و هیچی براشون مهم نبود.
با قطره ا شیی که روی گونه ام سر خورد از فیر خارج شدم و سریع ا شیم رو پاک
کردم.
نباید گریه می کردم باید محیم می موندم ضرررعیف بودن توی دنیای من وجود
نداره و نبایدم داشته باشه.
با شنیدن ردای راننده از فیر خارج شدم: رسیدیم خانم.
سری تیون دادم و بعد از حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شدم،
هنوزم بارون میومد و انگار قصد بند امدن هم نداشت!
کلیدم رو از کیفم در آوردم و درحیاط رو باز کردم و داخل شدم.
به ف ضای داخلی حیاط نگاه کردم تقریبا بزرگ بود و ن صف حیاط باغچه بود با گل
های رنگارنگ مامان که جای جای حیاط کاشته شده بود.
سه تا پله ی نیم دایره میمورد تا به در خود خونه برسی که روی نرده های سالن
و سقف همه با گل کارشده بود.
نگاهم رو از این فضا گرفتم و زیر لب زمزمه کردم:
جایی که شماها توه زندگی کنید هر قدرم زیبایی داشته باشه،
واسه من جهنمه.
دستگیره در رو پایین ک شیدم و داخل شدم مامان مدل همی شه روی مبل ن شسته
بود با دیدنم نگاه غمناکش رو بهم دوخت:
خسته نباشی دخترم. قدر عا شق مامانم بودم قدر ازته دا می پر ستیدمش ولی ع شقی که به شایان
داشتم شمم رو به همه یز کور کرده بود.
فقط سرررم رو تیون دادم وجوابی ندادم و یک راسررت از پله ها باال رفتم و داخل
اتاقم شدم.
هیچ جایی مدل اینجا آرامش بمش نبود! وارد حموم شررردم و بعد از گرفتن یک
دوه روزانه ی ساده از حموم خارج شدم.
پیراهن دکمه دار سفیدم رو همراه شلوار ورز شی م شیی پو شیدم و موهای قهوه
ای روشن بلندم رو که تا کمرم میرسید نصف و نیمه خشک کردم وبقیه اه رو بی
خیاا شدم ون حورله اه رو نداشتم.
روی تمت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم، کاه االن شایان پیشم بود اگه اون
بود همچین اتفاقایی نمی افتاد.
اون ها حق نداشتن بماطر خوب نبودن وضع مالیش اینطور تحقیره کنن!
من من مرد بود و روی پای خوده
پوا ندا شت ولی غیرت دا شت، نامرد نبود شایا
ایسرررتاده بود خانواده ی من باعث مرگش شررردن عذاب وجدان هیچ وقت ولم
نمیینه برعیس اون ها.
هدف هاه رو دنباا میینم دوست داشت ورزه بوکس رو ادامه بدم و رتبه بیارم
مشتاقانه ادامه میدم و رتبه هم میارم.
هیچ وقت پاپس نمییشم.
باردای دانیاا از فیر خارج شدم:
دنا بیا برای شام.
هوف کالفه ای کشیدم و بلند گفتم:
نمی خورم.
دانیاا در اتاق رو باز کرد و کالفه نگاهم کرد:مسمره بازی درنیار از بس غذای بیرون می خوردی روز به روز الغر تر می شی!
پوزخندی زدم وهمونطور که نگاهش می کردم با تمسمر گفتم:
نه که براتون مهمه!
من حاضرم هر قدر که بگی غذای بیرون بمورم اما باشماها سر یک سفره نشینم
-شوره رو درنیار دیگه بسه!
با جدیت گفتم:
دانیاا ازاتاقم برو بیرون دیگه هم وارده نشرررو اررررال دلم نمیمواد باهات حرف
بزنم!
با حرص نگاهم کرد، از اتاق خارج شد ودر رو بهم کوبید.
زیرلب وحشررری بهش گفتم و از روی تمت بلند شررردم حاال که فیر می کردم می
دیدم واقعا گشنمه!
جلوی آینه ایستادم وموهام رو باالی سرم دم اسبی جمع کردم و سیوشرت سرمه
ایم رو که تا پایین ران هام بود پو شیدم، شلوار جین زغالی رنگم رو تنم کردم و با
گذاشررتن شرراا و پوشرریدن کتانی تیپم رو تیمیل کردم کیفم رو هم روی دوشررم
انداختم و از اتاقم خارج شدم.
همونطور که از پله ها پایین می رفتم شماره ی کیمیا رو گرفتم.
تنها دو ستم بود هیچیس جز کیمیا نمی تون ست با من کنار بیاد البته منم باک سی
کنار نمی امدم.
باردای مامان نگاه کوتاهی بهش انداختم:
کجا میری مدنا؟
کوتاه جواب دادم:
بیرونبعدم از در خونه خارج شردم و دکمه ی اتصراا رو زدم که بعد از ندبوق رردای
ظریفش توی موبایل پیچید:
بله؟
_کیم شام خوردی؟
ییم میث کرد:
_نه خیر کسی خونه نیست تنها ام کوفت بمورم؟
لبمند محوی زدم و رو به روم خیره شدم:
خودت بلد نیستی یزی درست کنی؟
_دنا زوره ولین زنگ زدی اینارو بگی؟
تک خنده ای کردم و در حالی که به سمت در حیاط می رفتم گفتم:
نه می خواستم بگم بریم بیرون شام بموریم گشنمه.
-توهم که همیشه خدا گشنه ای!
کالفه از حرفاه پرسیدم:
می آی یانه؟
_اوف...خیلی خب بیا خونمون باهم می ریم.
باشرره ای گفتم و موبایل رو قطع کردم و پیاده به سررمت خونه ی کیمیاشررون راه
افتادم.
بعد از تقریبا نیم ساعت رسیدم آیفون رو فشار دادم که ند ثانیه بعد در باردای
تییی باز شد، وارد حیاط سرپوشیده ی خونشون شدم.
ردای پاشنه ی کفش هاه که تند تند از پله پایین میومد به گوه می رسید.
در حالی که ریموت ماشینش رو دور انگشت اشاره اه می رخوند گفت:اال نمی آی؟
ابروهام رو به نشونه ی منفی باالانداختم:
نه بیا بریم.
سررره رو تیون داد و ریموت ماشرین رو زد، ریموت رو توی جیب کاپشرن خزدار
کرم رنگش انداخت و سوار شد.
در پارکینگ رو باز کردم تا از پارکینگ خارج شرریم و بعد ازاینیه خارج شررد در رو
بستم خودم هم سوار شدم.
کیمیا دستش رو روی فرمون گذاشت وگفت:
خب کجا بریم؟
نگاهم رو به بیرون دوختم:
ساندویچی
سره رو تیون داد و به سمت ساندویچی حرکت کرد بین راه بودیم که کیمیا به
یک جا اشاره کرد وگفت:
-مدنا اینجارو ببین بچه های دانشگاه میگن تصمیر شده است.
تک خنده ای کردم:
تصمیر شده؟ اونم این مرکز تفریحی؟
رت وپرت نگو این یز ها وجود نداره!
کیمیا پاه رو روی گاز گذاشت و گفت:
-من نمی دونم می گفتن هرکی رفته یا برنگشته یا برگشته از ترس بی هوه شده
بود وایی ارال نمی خوام بهش فیر کنم تمام موهای تنم سیخ می شه!
در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می کردم گفتم:بچه های دانشگاه خیلی غلط کردن
شیطون میگه پاشم برم بهتون ثابت شه دروغه.
کیمیا سریع پاه رو روی ترمز گذاشت که ماشین با ردای بدی ایستاد و باعث در
هم رفتن هره ام شد.
کیمیا به طرفم برگشت و با جیغ گفت:
ی؟بری اونجا؟ دیوونه ای تو؟
اخم کمرنگی کردم:
ه خبرته؟
آره می رم تا به شما ترسو ها ثابت کنم.
این رت وپرتا یه آخه؟
-غلط کردی دختر ه ی دیوونه!
لبمند کمرنگی زدم:
خیلی خب حرکت کن
باتردید نگاهم کرد:
-باشه دیگه حرکت کندنا منمی ریا!
سره رو تیون داد و دوباره حرکت کرد.
بارسیدن به ساندویچی از ماشین پیاده شدیم و وارد ساندویچی شدیم
کیمیا روبهم گفت:
مدل همیشه کالباس دیگه؟
سرم رو به معنای آره تیون دادم که گفتاوکی منمیرم سفاره بدم.
روی رندلی زر شیی رنگی ن ش ستم و با انگ شت هام روی میز رو ضرب گرفتم و
منتظر کیمیا شدم.
بعد از دو دقیقه کیمیا به سررمتم امد و درحالی که روی رررندلی رو به روییم می
ن ش ست گفت: االن میارن، را ستی تو نمیموای دان شگاه رو ادامه بدی؟بی ست و
دوسالت شد دختر!
سرم رو به عالمت منفی تیون دادم:
فعال نه، انگیزه ای برام نمونده که بموام برم.
سری از روی تاسف تیون داد:
دیوونه ای دیگه، نمیدونم طوری تا االن کیک بوکسینگ رو وا نیردی!
پوزخندی زدم و نگاهش کردم:
به خاطر شایان.
ساکت شد، فقط نگاهم کرد و یزی نگفت.
ند دقیقه بعد ساندویچ هامون رو با نوشابه سیاه آوردن ومشغوا خوردن شدیم.
انقدر گ شنه بودم که تا آخره رو خوردم و پولش رو ح ساب کردم و منتظر شدم
کیمیا تموم کنه ولی انقدر آروم آروم میمورد که باید فعال اینجا می نشرررسرررتم
بنابراین با تمسمر گفتم:
کیمیا اگه دلت میمواد یک ذره تند بمور البته اگه زحمت نمیشه!
ابروهاه رو باال انداخت و با شیطنت گفت:
عزیزم، آدم باید مزه ی تموم لقمه هاه رو حس کنه نمیشه تند بموره که!
سرم رو تیون دادم:
باشه، تو بشین مزه ی تک تک لقمه هات رو حس کن من می رم خونه.و خواستم از جام بلند شم که باردای بلند گفت: نه!
نگاه های متعجب به سمت مابرگشت.
شم غره ای بهش رفتم و آروم لب زدم:
ردات رو بیار پایین دیوونه!
-باشه باشه تو بشین من االن سریع می خورم.
پ پ نگاهش کردم و یزی نگفتم.
بعد از این که کیمیا ساندویچش رو تموم کرد سوار ماشین شدیم و به سمت خونه
ی ما رفتیم.
وقتی رسیدیم دم در خونه ی ما کیمیا نگاهم کرد وبا لحن مظلومانه ای گفت: دنا؟
به طرفش برگشتم و نگاهش کردم که لبش رو آویزون کرد:
ما امشب خونمون کسی نیست، مامان و بابام رفتن روستا فردا می آن. من خونه
تنهام...
خواست ادامه بده که بین حرفش پریدم: و تومی ترسی تنها بمونی؟
باهمون لب های آویزون سره رو باال وپایین کرد که خندیدم:
بیا پایین دختر لوس، بیا.
خودم هم از ما شین پیاده شدم و کیمیا در حالی که می خندید ما شین رو دور زد،
به سمتم امد و محیم بغلم کرد:
وایی دنا تیی دوست بداخالق من.
خندیدم و یزی نگفتم.
بعد از ندثانیه از بغلم خارج شد.
باکلید در رو باز کردم و باهم داخل شدیمتمامبرق ها خاموه بود وفقط آباژور حاا روشن بود.
این نشون دهنده ی این بود که همه خوابن شونه ای باالانداختم و باهم به سمت
طبقه ی باال رفتیم و وارد اتاقم شدیم.
دیگه در رو قفل نمی کردم ون می دونسرررتم اتاق رو دیدن و یزی هم نبود که
بموام پنهان کنم.
برق اتاق رو روشن کردم که کیمیا نگاهش رو روی دیوار ها رخوند وگفت:
هنوز این عیس هارو برنداشتی؟
با جدیت جواب دادم:
قرار نیست برشون دارم.
درحالی که کاپشنش رو از تنش در می اورد ابرویی باال انداخت و یزی نگفت.
تنش یک ُبلیز مشیی ساده یقه اسیی بود که کامال سبیده به بدنش بود از هییل
و هره ی کیمیا خوشم می امد.
شم های عسلیش انگار خاص بودن
و ابروهاه رو هم خیلی دوست داشتم ون حالتش دوست داشتنی بود، پوست
گندمیش و گونه های برجستش که بانمک تره مییردن.
شالش رو از سره گرفت وموهای قهوه ایش که رگه های ع سلی رنگ هم توه
داشت باز کرد و تابی بهشون داد:
می شه پیش تو روتمت بموابم؟
در حالی که لباس هام رو عوض می کردم گفتم:
اگه جفتک نندازی آره.
زیر لب بی تربیتی بهم گفت وروی تمت دراز کشید.
جلوی آینه ایستادم کش موهام رو باز کردم و روی میز آرایش گذاشتم،د ست هام روی میز گذا شتم و خودم رو به سمت آینه متمایل کردم و به هره ام
نگاه کردم به قوا شایان هره ام خوشگل، مظلوم وجدی بود.
سوراخی که روی ونه ام قرار داشت هره ام رو جدی تر مییرد و شم های آبیم
مظلوم و بقیه ی اجزای رورتم مدل ابروهای قهوه ایم بینی متنا سب با رورتم و
لبای قلوه ایم بهم زیبایی میدادن.
باورم نمیشد شایان دیگه نیست که این حرف هارو بهم بزنه هنوز باورم نشده بود
مرده.
باردای کیمیا از نگاه کردن به خودم دست برداشتم:
خشک شدی اونجا؟بیا دیگه!
نگاهم رو از آینه بردا شتم و به سمت تمت رفتم و کنار کیمیا دراز ک شیدم که بی
هوا پرسید:
خیلی دوستش داشتی؟
پوزخندی زدم و نگاهش کردم: داشتم؟ دیوونه وار دوسش دارم!
کیمیا نگاه غمگینش رو بهم دوخت:
_وای بمیرم الهی منم باورم نمیشه شایان مرده فقط دوبار دیدمش ولی پسر خوبی
بود.
می شه از بحث شایان بیایم بیرون؟
عصابم بهم می ریزه.
لبمندی زد:
باشه هرطور دوست داری.
یزی نگفتم و پتو رو روی هردومون کشیدم:
بگیر بمواب ربح باید بری دانشگاه منم از ربح تا غروب میموام برم باشگاه-بس که بییاری! قدر تمرین میینی آخه؟
-بمواب کیمیا، درضمن جفتیم ننداز.
با حرص بی ادبی گفت و پشتش رو به من کرد و خوابید.
تک خنده ای کردم و شمام رو ب ستم وبا فیر کردن به هدفم تو بوکس به خواب
عمیقی فرو رفتم.
*********
دوباره تیونی بهش دادم و باردای بلند گفتم:
_کیمیا پاشو دیگه ساعت نه شد احمق!
با این حرفم کیمیا به سرعت روی تمت ن ش ست و با شمان گرد شده به اطر اف
نگاه کرد.
_ُنه شده؟ وای کی برم خونه کتابام رو بگیرم!
ونگاهش به ساعت افتاد که عدد هشت رو نشون میداد.
باحرص نگاهش رو به من دوخت وجیغ زد:
کدافت ساعت ُنه شده؟
شونه ای باال انداختم و خونسرد نگاهش کردم:
اینطوری بلند نمی شدی حاالهم پاشو تا همه خوابن یک یز بموریم.
نگاه پرحررش رو ازم گرفت و با غرغر وارد دستشویی شد.
تک خنده ای کردم و تاپ سرمه ایم رو تنم کردم و شلوارکش رو همراه بطری آب
توی کیف ورزشیم انداختم مانتو و شلوارهم پوشیدم که کیمیا از دستشویی خارج
شد ومشغوا حاضرشدن شد.
شالم رو آزادانه روی سرم انداختم وروبهش گفتم:آماده شدی بیا پایین من می رم یک یزایی حاضر کنم.
سرررره رو تیون داد که کیفم رو برداشرررتم و کتانی هام رو پام کردم و از پله ها
پایین رفته و وارد آ شپزخونه شدم، در یمچاا رو باز کردم، پنیر و مربارو گذا شتم
روی میز نون رو هم کناره و دو لیوان ای ریمتم.
که ردای پای کیمیا به گوه رسید،
کنارم ظاهر شد، روی رندلی نشست و با گرفتن لقمه برای خوده مشغوا شد.
تییه ای نون برداشتم و برای خودم پنیر ساندویچ کردم و همراه ای خوردمش.
روبه کیمیا گفتم: بجنب دیر میشه!
ظرف هارو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم و دست به سینه به کیمیا نگاه کردم که
سریع لیوان خوده رو توی ماشین ظرفشویی گذاشت و از آشپزخونه خارج شد.
هردمون وارد حیاط شدیم و سوار ماشین کیمیا شدیم اوا من رو باشگاه رسوند و
بعد خوده به سمت خونه حرکت کرد تا وسایلش رو برداره.
در باشررگاه رو به طرف داخل هل دادم و وارد شرردم، یک عده از بچه ها مشررغوا
تمرین بودن.
به طرف رختین رفتم و مشررغوا عوض کردن لباس هام شرردم که حرف های بچه
ها توجهم رو به خوده جلب کرد:
دیشب هم ییی پسره از دانشگاه رفت انقدر ادعای قلدری مییرد رفته بود برگشته
میت شده بود طفلی
بود شبیه مم !
پگاه حرفش رو ادامه داد:
_آره بیچاره عرفان خشک شده بود! ارال نمی تونست حرف بزنه وایی موهای تنم
سیخ شد اخه طور اینطور شد؟
من خودم ارال به روح اینا اعتقاد نداشتم ولی االن...بین حرفشون پریدم:
االنم نداشته باه اگه هم وجود داشته باشن ما نمی بینمشون
بهاره پوزخندی بهم زد و نگاهم کرد:
تو قدر ادعات میشه دختر؟
ندین نفر رفتن برنگشتن یا برگشتن شبیه میت بودن تو ی میگی این وسط؟
به سمتش رفتم و باهمون پوزخند گفتم:
می خوای بهت ثابت کنم همتون رو به بازی گرفتن وهمچین یزی وجود نداره؟
خنده ی بلندی کرد:
_ یه نینه میموای بری اونجا دختر شجاع؟ورژن جدید پسر شجاع شمایی؟
وهمه زیر خنده زدن که سرم رو تیون دادم و گفتم: می رم.
ردای خند ها شون کم کم قطع شد و باتعجب بهم نگاه کردن، پگاه زیر لب گفت:
تو دیوونه ای!
بهاره خوده رو جمع و جور کرد و گفت:
خیلی خب، اگه راست میگی برو
امشب باهم قرار می زاریم ما ییم پایین تر از اون مرکز وایمیستیم تو برو تو ببینیم
ی میشه!
-قبوله ساعت هفت قرار بزاریم روز ها کوتاهه.
وبی توجه به نگاه متعجب شون وارد خود با شگاه شدم و روبه روی کی سه بوک سم
ای ستادم، نفس عمیقی ک شیدم و ضربه هام رو شروع کردم با پاهام ود ست هام
هر نوع ضربه ای که می تون ستم به رورت متوالی میز دم نمی دونم قدر ادامه
دادم که دیگه جونی تو بدنم نموند و خسته روی زمین نشستم بادست عرق هام
که همینطور ازتنم میریمت پاک کردم و سر بطری آب رو باز کردم وسر کشیدم.به ساعت روی دیوار نگاه کردم که ساعت ده و سی دقیقه رو نشون می داد و این
می گفت به اندازه کافی انرژی استفاده کردم و وقت استراحتم رسیده.
******
شالم رو روی سرم انداختم که ردای بهاره از پشت سرم امد:
حاضری؟ ساعت نزدیک هفت شده.
به طرفش برگشتم و با جدیت نگاهش کردم:
ماشین که داری باهم می ریم، من رو اونجا پیاده میینی و خودت می ری عقب تر
ون میترسی! اگه تا یک ساعت برنگشتم برو.
واگه واقعی باشه یا برنمی گردم یا برگشتم وضعم مدل بقیه میشه درست؟
سره رو تیون داد که پوزخندی زدم وگفتم:
پس منتظر باشین تا وجود نداشتن ارواح به همتون ثابت شه.
کیمیا با لب های آویزون شده رو به روم ایستاد:
مدنا توروخدا نرو! من می ترسم اینا ارزه ندارن خودت رو توی خطر بندازی!
شمیی بهش زدم:
نترس من یزیم نمی شه دختر لوس!
همونطور که نگاهم می کرد کم کم نم اشرک توی شرم هاه دیده شرد و اشرک
هاه روی گونه هاه ریمت!
متعجب نگاهش کردم که خوده رو توی بغلم انداخت و با بغض گفت:
دنا اگه تو یزیت بشه من ه کار کنم؟ خواهش می کنم نرو!
فیر نمی کردم کیمیا انقدر دوستم داشته باشه! واقعا از این حرکتش متعجب شده
بودمدسررت هام رو که همونطور کنارم آویزون بود رو باال اوردم کیمیا رو آروم ازخودم
جدا کردم:
کیمیا مطمئن باه من سالم و سرحاا برمیگردم، اتفاقی هم برام نمیوفته فقط قرار
بهشون ثابت کنم، همین. دیگه گریه نین لطفا.
با حرص پاه رو روی زمین کوبید وگفت:
خیلی کله شق و دیوونه ای!
من هم باهاتون می آم.
وبدون اینیه بذاره حرفی بزنم از باشگاه خارج شد.
پوف کالفه ای کشیدم، از در باشگاه خارج شدم وسوار ماشین بهاره شدم.
کیمیا روه رو ازم برگردونده و به بیرون زا زده بود حرفی بهش نزدم و رو به
بهاره گفتم: حرکت کن.
سره رو تیون داد و ماشین رو روشن کرد وبه سمت همون پارک تفریحی قدیمی
روند.
تقریبا نیم سرراعتی تو راه بودیم که ماشررین بهاره جلوی در میله ای پارک ایسررتاد
تارییی پشتش واقعا تو شم بود.
کیمیا ترسیده خوده رو توی بغلم پنهون کرد:
نرو مدنا، ببین ه ترسناکه!
مصمم نگاهش کردم:
کیمیا آروم باه، شما ها برین جلوتر اگه تا یک ساعت دیگه نیومدم برین.
با شم هایی که نم اشک دره واضح بود نگاهم کرد و از بغلم خارج شد.
با پوزخند خطاب به بهاره که ترسیده نگاهم می کرد گفتم:
منتظرم باش.


RE: رمان زیبا و عاشقانه بلای جانم - _leιтo_ - 25-08-2020

ادامه نداره؟