رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆ (/showthread.php?tid=288290) |
رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 17-08-2020 ✿◕.به نام کسی که آفرید این جهان را اما خبر نداشت که این جهان به چه جای خواهد کشید ◕. ✿ نویسنده h.A ژانر :اکشن، غمگین، معمای، عاشقانه زمان شروع : چهارشنبه 1399,9,12ساعت 17:56 (تمامی نوشته های این رمان متعلق به نویسنده است و کپی بدون استفاده از نام نویسنده اکیدا ممنوع است) مقدمه: دنیا درحال چرخشه همه چی تموم میشه آدما میمیرن متولد میشن دوباره میمیرن همیشه همینجوریه بعد از روز ، شبه بعد از شب روز تنها چیزی که تغییر نمیکنه باطن آدم هاست تا حالا شنیدید شیطان تبدیل به فرشته بشه؟؟ نه امکان نداره!! همه نیمه تاریک دارن بعضی ها عاشقشن اما بعضی ها میخوان پسش بزنن اما امکان پذیر نیست شیطان درون ما خیلی قویه ولی خوابه آره خوابیده ولی فکر بکنید کسی که خودش شیطان باشه نیازی به شیطان درونش نداره من کسی هستم که شیطان صدا میشم آره درسته! شیطان من شیطانم شیطانی از جنس سرخ من شیطان سرخم !!! فنجونم رو گذاشتم کنار خیره شدم به منظره جلوی روم هه فکر کنم بهترین انتخاب زندگیم خرید همین خونه بود با صدا شدنم برگشتم عقب ابروی بالا انداختم اشاره کردم به کنارم آمد کنارم نشست !... _خوب ؟ +هیچی همه چیز انجام شد ولی مجبور شدم سر چندتا بچه رو زیر آب کنم نیشخندی زدم خم شدم روش کنار گوشش زمزمه کردم _چه عالی ولی سری بعد منتظر من باش (کمی بلندتر) فهمیدی ؟؟ ازش فاصله گرفتم نفس عمیقی کشید+باشه حالا عصبانی نشو بلند شدم پوکر تر خیره شدم بهش _الان عصبانی نشون میدم؟ +اه ول کن آندیا خواهشاً _من میرم شام نیستم نیم خیز شد +کجا ؟ پوزخندی زدم _ببینم دیوید من نبودم انگاری یادت رفته کیم ؟ با لحن سردی )+متأسفانه یادم نمیره _خوبه از پله ها بالا رفتم وارد اتاقم شدم اتاقی با تم کرم قهوه ای وارد رخت کن شدم امممم با توجه به هوا یه پیرهن خردلی برداشتم تنم کردم دکمه هاشو بستم شلوار لی آبی تیره ای پام کردم جلوی لباسام رو فرو کردم داخل شلوارم کتونی های سفیدی پام کردم جلوی آینه وایسادم یه خط چشم متناسب با چشمام کشیدم رژ گونه آجری به گونه هام زدم رژ مسی به لبام کشیدم موها رو از بالا بستم عطر خنک شیرینم رو زدم کشیدم عقب پوزخندی زدم حتی با این میکاپ ساده بازم فریبنده بودم از رخت کن آمدم بیرون سویچم رو برداشتم سوار لامبورگینی آلبالوی منحصر به فردم شدم خوب کمتر از اینم از آندیا رادمنش انتظار نمی رفت دروازه ها باز شدن با سرعت زیادی زدم بیرون وقتی رسیدم جلوی خونش تک زنگی بهش زدم که در باز شد دختری با لباسی ست نقره ای سیاه آمد بیرون پیاده شدم با دیدنم بغلم کرد +اه دختر کجا بودی دلم برات تنگ شده بود (فرانسوی )_منم بهتره از اون زبون استفاده نکنی اخمی کرد با لحجه غلیظ تری شروع کرد فارسی حرف زدن + میخوام فارسی حرف بزنم توعم حرف زیادی نزن بشین تو ماشین خنده آرومی کردم (فارسی )_اوکی دختر جوش نزن ! سوار شدیم _خوب کجا بریم ؟؟ +بریم بار (...) دلم میخواد برقصم _اوو چه خوب بزن بریم وقتی رسیدیم پیاده شدیم بدون هیچ دردسری وارد بار شدیم صدای آهنگ خیلی بلند بود پشت یکی از صندلی های پیشخوان نشستیم بارمن آمد سمتمون +خوب خانوما چی میل دارین؟ _یه چیز سبک بیار پسره چشمکی زد رفت سمت شیشه های الکل برگشتم سمت لارا با دیدن نگاه خیرش به جای اخم کم رنگی کردم چرخیدم جمعیت دور یه چیزی حلقه زده بودن پسری که سفارشامون رو گرفته بود با دوتا لیوان آمد سمتمون یکی از لیوانارو گرفتم دوباره خیره شدم به سمت جمعیت صدای پسره رشته افکارم رو پاره کرد +همیشه همینجوریه لارا پرسید +چی دقیقا ؟؟.. پسره شونه بالا انداخت +یه پسر دورگه هست که بعضی وقتها اینجاست هر وقتم اینجاست همه میخوان باهاش مسابقه بدن _چه مسابقه ای (پ.ن: ببخیشد گلا که پارازیت انداختم ولی بگم (+)این برای شخص دومه ، (_)این براش شخص اوله ، (&)اینم برای معرفی شخص اوله اگه تعداد شخص های دوم بیشتر از یه نفر بود اسمشون رو اولش مینویسم ممنون از توجهتون ) پسره +رقص ! لارا +رقص؟ چه جالب .... پسره +اوهوم اون محشر میرقصه تو این سه سال کسی نتونسته ازش ببره لیوان خالیم رو گذاشتم روی پیشخون خواستم بگم یکی دیگه اما دستم کشیده شد حرفم تو دهنم ماسیده شد با تعجب به لارا که منو میکشوند بین جمعیت هلم داد وسط حلقه چشم غره ای بهش رفتم که با خنده برام با دوتا دستش لایک نشون داد خواستم برم سمتش ولی با حرف پسره وایسادم +اوو دختر کوچولوی ما میخواد مسابقه بده ؟ پوزخندی زدم نه نه خراب کردی برگشتم سمتش ابروی بالا انداختم _چیه پسر کوچولو ترسیده ؟ +هه چه جالب اوکی ببینم چی کار میکنی دی جی !! دی جدی اهنگ رو عوض کرد پوزخندی زدم هه هنوز بچه ای این ریتم مختص خودم بود.... •••••••••••• سلام دوستان؛ بنا به یه سری دلایلی متن رمان به دلم ننشسته بود، تصمیم گرفتم رمان رو به طور کل عوض کنم. اینبار متن جذاب تر و بهتر از سری قبله و از خوندن رمان پشیمون نمیشید RE: رمان بسیار زیبای {••♡سوار بر اسب سرنوشت...♡••} به قلم خودم☆ - _leιтo_ - 17-08-2020 ادامه شو لطفا بزار RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (دانه برف)♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 18-08-2020 (17-08-2020، 21:47)!...Lavin...! نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.چشم گلم لطفا شما هم رمانم رو به بقیه معرفی کن ادامه رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف♡••} •~•~•~•~• شروع کردم به حرکت حرکاتم در عین ظریف بودن محکم بودن بعد حرکت آخرم وایسادم صدای تشویق بلند شد آهنگ سری عوض شد این دفعه پسره کلاه کپ رو برعکس روی سرش گذاشت شروع کرد به رقصیدن این دومین باریه که از کسی تعریف میکنم اما واقعااا عالی بود میتونستم بگم محشره ولی نه به اندازه من ............نمیدونم راند چندم بود ولی کم نمی آوردیم دیگه پام ذوق ذوق میکرد این مردم چراع نمیرن حتی بیشترم شده بودن اه حرکت آخرم تموم شد وایسادم کنار پسره شروع کرد اه باید تمومش کنم دور اطراف رو نگاه کردم با دیدن دوتا دختر با کفشای پاشنه بلند پوزخندی زدم رفتم کنارشون خیلی ناگهانی ضربه ای به یک ایشون زدم که افتاد با چنگ انداختن به دختر کناریش باعث شد دختره دوم بی افته روی پسرع ایول دستی براش زدم با پوزخندی گفتم _خوب انگار بازی تموم شد پسره+مسابقه جالبی بود !! رفتم سمتش _حیف وجه چند سالت خراب شد بدون کم آوردن شونه ای بالا انداخت +تنوع برای همه لازمه رفتم سمت لارا دستشو گرفتم از بار آمدیم بیرون سویچم رو گرفتم سمت لارا _تو برون پاهام جون ندارع +خوب چراع عقب نکشیدی _واقعا میخوای بمیرم خنده بلندی کرد +راست میگی باخت برات مثله مرگه خواستم سوار شم ولی با سنگینی چیزی روی سرم برگشتم عقب با تعجب دستی به سرم کشیدم با دیدن کلاه کپ همون پسره چشمام شد اندازه قورباغه دور برو نگاه کردم با دیدنش از پشت روی یه موتور سیاه اخمی کردم _هی ؟ برگشت سمتم +ارشامم بعد رفت وا یعنی چی ارشامم عجبا خوب منم اندیام الان که چی خواستم کلاه رو بندازم دور ولی دلم نیومد سوار شدم رفتیم سمت خونه پیاده شدم _ببرش با خودتت فردا میفرستی میاد +باشه بعدا میبینمت مراقب خودت باش _توهم وارد اتاقم شدم شلوارم رو در آوردم موهام رو باز کردم آرایشم رو پاک کردم دراز کشیدم روی تخت اه خستم .... •~•~•~•~•~• سلام عزیزان نویسنده رمان {••♡دانه برف♡••} هستم... برای هر نویسنده ای نظر مخاطبانش مهمه... اگه نظری در مورد رمانم دارید لطفا دریغ نکنید و با من به اشتراک بزارید... نظرتون برای ادامه دادن به نوشتن برام خیلی مهمه RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 18-08-2020 @صبح روز بعد ساعت 8:01 دور لبام رو پاک کردم از پشت میز آمدم بیرون +نوش جان بانو _ممنون ماریا ماریا خدمتکار شخصیم بود رفتم بالا وارد اتاقم شدم بخاطر دوش صبحم نیاز نبود برم حموم پس داخل رخت کن شدم از بین لباسام یه پیرهن سیاه برداشتم مدلش جوری بود که از وسط زیپ میخورد زیپم باید نصفه میکشیدی که یقش روی شونت بی افته شلوار چرم سیاهی پام کردم کفش پاشنه بلند سفیدی پام کردم میکاپ ملایمی کردم موهام رو باز گذاشتم ریختم روی شونه هام عطرم رو زدم گردنبند ضریف سفیدی گردنم انداختم با گوشواره های ستش کت کوتاه چرم سفیدی روی شونه هام انداختم کیف سفید مارکم رو برداشتم داخل کیفم گوشیم بقیه وسایلم رو انداختم رفتم پایین _ماریا ؟ماریااااا ماریا با عجله آمد بیرون از آشپز خونه +بله بانو _به فرانک بگو ماشینو بیاره +چشم بانو داخل اتاق نشیمن شدم روی یکی از کاناپه ها نشستم گوشیم رو آوردم بیرون وارد صحفه مجازیم شدم همون طور که میگشتم با دیدن یه ویدیو تعجب کردم کلیک کردم روش ااا اینکه منم اه این فیلمه دیروزه ،ایندفعه بیشتر به قیافه پسره دقت دادم چشمای رنگی ته ریش کلاه کپ که دست من بود پیرهن سفید کت اسپرت سیاه جذاب بود ولی خیلی شبیه شرقی ها بود یهوی صدای بارمن توی گوشم زنگ خورد ﴿ دورگه ﴾اوه پس بگو دورگست با صدای ماریا نتونستم بیشتر درموردش فکر کنم موبایل رو خاموش کردم بلند شدم از خونه که آمدم بیرون فرانک رو دیدم که تیکه زده بود به هیوندای سیاه با دیدنم درو برام باز کرد +صبح بخیر بانو سرمو تکون دادم سوار شدم _برو شرکت +چشم تیکه دادم به پشتی صندلی منتظر توقف ماشین بودم وقتی رسیدم فرانک درو برام باز کرد پیاده شدم وارد شرکت شدم سوار آسانسور شدم دکمه طبقه 17رو زدم منتظر رسیدن شدم وقتی رسیدم آمدم بیرون منشی شخصیم با دیدنم از جاش بلند شد +سلام صبحتون بخیر خانم درو باز کردم وارد اتاقم شدم کیفم رو گذاشتم کنار پشت میز نشستم مثل همیشه آسمان (منشی ) آمد داخل +خانم گزارش دیروز و صورت جلسه امروز و همچنین فرم استخدام مدلا سرمو تکون دادم _ممنون ازت بزارشون روی میز ورقه هارو گذاشت روی میز کشید عقب +خانم قهوه تون رو راس 9:15بیارم؟ _اره الآنم مرخصی چشمی گفت رفت بیرون ورقه هارو برداشتم شروع کردم به مطالعه شون @چند ساعت بعد 13:10 اه خسته شدم به ساعتم نگاه کردم الان وقت نهار بود ایول زدم بیرون از شرکت آمدن بیرون نزدیکایا یه رستوران مجلل بود از خیابون میگذشتم که گوشیم زنگ خورد تا لارا بود خواستم جواب بدم ولی با صدای بوق بلندی که شنیدم سر جام وایسادم یه ماشین با سرعت داشت میرفت سمت یه دختر سوار دوچرخه پس چراع وای نمی ایسته نه دیگه دیره دویدم سمت دختره بغلش کرد با یه جهش خودمو پرت کردم کنار پیاده رو .......آخ سرم درو برامون رو آدما گرفته بود یه مرد میانسال آمد سمتمون +خانم حالتون خوبه ؟ سرمو مایلیدم _اا آره چیزی نیست نگاهم رو دادم به دختر توی بغلم ترسیده بود فکر کنم زبونش بند آمده بود بلند شدم دختره رو کنارم گذاشتم که دیدم چشماش ور شد جوری نشستم که هم قدش بشم _عزیزم گریه نکن چیزی نیست با صدای ضریف آرومی گفت +دوچرخه شکست اون دو چرخه رو بابام خریده بود ولی شکست سرم ناخورده آگاه گیج رفت تصویر های گنگی به سرم می آمد (+شقایق وایسا تا دخترم آروم _نمیخوامممم میخوام برم اووو +شقایق وایسا مواظب جلوت باش شقایقق!! دختره خورد زمین پاش زخمی شد هق هق های دختره خیلی آروم بود مرد کنارش زانو زد +دخترم گفتم که آروم چراع حرفمو گوش نکردی _باااابا!.!بابا +بله عزیزم _سبد دوچرخم شکست مرده درستی روی سر دختره کشید +عزیزم اشکال ندارد بازم برات میخرم باشه گریه نکن پاشو پاشو بریم خونه ) سرمو تکون دادم اه شقایق کیه آخه سرمو چرخوندم دیدم دختر کوچولو داره گریه میکنه _عشقم بیا بریم خونه باشه اشکال نداره کیفم رو آوردم بیرون یه شکلات بهش دادم _اینو بگیر وایسا اینجا شکلات رو گرفت گوشیم رو آوردم بیرون زنگ زدم فرانک _الو سری بیا (..) +چش...... قطع کردم نزاشتم حرفشو بیشتر بگه دوباره زنگ زدم به لارا +الووووو دختر پس کجای هان چراع جواب نمیدی _قضیش مفصله بعدا میگم بهت +باشه پس بیاد رستوران (...) _اوکی فرانک که رسید دست دخترع رو گرفتم باهم سوار شدیم _عزیزم خونتون کجاست ؟ +(.....) _فرانک برو همون جای که خانم کوچولو گفت •~•~•~•~• سلام عزیزان... shaghayeegh ahmadi هستم نویسنده رمان... هر اگر دوس دارید ادامه ی رمان رو بخونید و به قلم من انرژی بدین... لطفا سپاس و نظر یادتون نره عزیزان... RE: رمان بسیار زیبای {••♡سوار بر اسب سرنوشت...♡••} به قلم خودم☆ - shadi ahmadi - 20-08-2020 ادامشو بزار نفسممممم رمانت خیلی خوبه RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 20-08-2020 همیشه آسمان (منشی ) آمد داخل +خانم گزارش دیروز و صورت جلسه امروز و همچنین فرم استخدام مدلا سرمو تکون دادم _ممنون ازت بزارشون روی میز ورقه هارو گذاشت روی میز کشید عقب +خانم قهوه تون رو راس 9:15بیارم؟ _اره الآنم مرخصی چشمی گفت رفت بیرون ورقه هارو برداشتم شروع کردم به مطالعه شون @چند ساعت بعد 13:10 اه خسته شدم به ساعتم نگاه کردم الان وقت نهار بود ایول زدم بیرون از شرکت آمدم بیرون نزدیکایا یه رستوران مجلل بود از خیابون میگذشتم که گوشیم زنگ خورد لارا بود خواستم جواب بدم ولی با صدای بوق بلندی که شنیدم سر جام وایسادم یه ماشین با سرعت داشت میرفت سمت یه دختر دوچرخه سوار پس چراع وای نمی ایسته نه دیگه دیره دویدم سمت دختره بغلش کرد با یه جهش خودمو پرت کردم کنار پیاده رو .......آخ سرم درو برامون رو آدما گرفته بودن یه مرد میانسال آمد سمتمون +خانم حالتون خوبه به سرم دست کشیدم _اا آره چیزی نیست نگاهم رو دادم به دختر توی بغلم ترسیده بود بلند شدم دختره رو کنارم گذاشتم که دیدم چشماش پر شد روی زانو هامو نشستم که هم قدش بشم _عزیزم گریه نکن چیزی نیست با صدای ضریف آرومی گفت +دوچرخم شکست اون دو چرخه رو بابام خریده بود ولی شکست سرم ناخودآگاه گیج رفت تصویر های گنگی به سرم می آمد (+وایسا دخترم آرومتر _نمیخوامممم میخوام برم اووو +عزیزم وایسا مواظب جلوت باش دخترممم!! دختره خورد زمین پاش زخمی شد هق هق های دختره خیلی آروم بود مرد کنارش زانو زد +دخترم گفتم که آرومتر برو چراع حرفمو گوش نکردی _باااابا!.!بابا +بله عزیزم _سبد دوچرخم شکست مرده دستی روی سر دختره کشید +عزیزم اشکال نداره بازم برات میخرم باشه گریه نکن پاشو پاشو بریم خونه ) سرمو تکون دادم اه این کیه آخه سرمو چرخوندم دیدم دختر کوچولو داره گریه میکنه _عشقم دیگه گریه نداره که ببینم مامانت کجاست RE: رمان بسیار زیبای {••♡سوار بر اسب سرنوشت...♡••} به قلم خودم☆ - حسین کرمانشاهان - 23-08-2020 خوب بود. RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 26-09-2020 کیفم رو آوردم بیرون یه شکلات بهش دادم _اینو بگیر وایسا اینجا شکلات رو گرفت گوشیم رو آوردم بیرون زنگ زدم فرانک _الو سری بیا (..) +چش...... قطع کردم نزاشتم حرفشو کامل بگه دوباره زنگ زدم به لارا +الووووو دختر پس کجای هان چراع جواب نمیدی _قضیش مفصله بعدا میگم بهت +باشه پس بیا رستوران (...) _اوکی دختر کوچولو دوید سمتی با تعجب برگشتم عقب پرید بغل یه خانومی یه چیزای گفت خانومه آمد سمتم +خیلی ازتون ممنونم نمیدونم چطوری تشکر کنم ازتون لبخندی که خیلی کم توی من دیده میشد زدم _کاری خاصی نکردم هرکسی بود همین کارو میکرد شمام یکم بیشتر مواضب دختر کوچولوتون باشین +از این ببد نمی زارم از جلوی چشمام جم بخوره فرانک که رسید دست دختره رو گرفتم _از این ببد به حرف مامانت گوش کن باشه ؟ +چشم خیلی ممنونم ازتون خانم مامان دختره+ روز بخیر _روز شمام بخیر سوار شدم _فرانک برو (..) رسیدم پیاده شدم با دیدن ماشین آشنای که پارک شده بود نیشخندی زدم _فرانک تو فعلا مرخصی دنبالم هم نیا +چشم بانو داخل رستوران شدم دنبال لارا گشتم با دیدنش پشت میز دونفره ای نشسته بود رفتم سمتش کیفم رو گذاشتم کنارم نشستم _سلام جوابم رو نداد شدید توی فکر بود اخمی کردم _لارا ؟ هول کرد برگشت سمتم +ااا آمدی ببخیشد فکرم درگیر بود نبود _ درگیر چی ؟ با آمدن گارسون ساکت شد +چی میل دارید ؟ _من یه پاستای قارچ با سس مخصوص میخوام +منم گارسون +چشم _خوب نگفتی +امروز یه پرونده رو قبول کردم _خوب +اه آندیا من یه غلطی کردم پوکر خیره شدم بهش _چته مگه ماموریت رفتن سخته صدتا رفتی +آخه این فرق داره درمورد ماست اخم کردم _یعنی چی ما ؟ +این شخصی که من میخوام دستگیرش کنم کسی که از گذشته ما خبر داره !! _وایسا ببینم یعنی چی مگه گذشته ما چی دارع که ازش خبر داره ؟ +هیچی هیچی نیست میگم یعنی مارو میشناسه _خوب الان دردت چیه +توعم باید باهام بیای حس میکردم دهنم شده یه خط _ببینم قبل من چیزی که نخوردی ؟ +چه ربطی داره _فکر کنم مسموم شدی گارسون +نه خانم غذا های ما کاملا اُرگانیکه برگشتم سمتش یه ابروم رو بردم بالا فکر کنم خودشم فهمید دخالت کرده +متاسفم از غذاتون لذت ببرید سری از میز مون دور شد چنقالم رو داخل بشقابم کردم یکم از پاستام رو خوردم _به نظرت چراع باید مافوقت قبول کنه منم باشم +من باهاش حرف زدم قبول کرد _چه طور یعنی نمی ترسه برم لوش بدم پوزخندی زد +قبل از اینکه اون کاری بکنه خودم میکشمت خنده آرومی کردم با اینکه جدی بود ولی برای من شوخی بود منو؟ هه فعلا باید توی لیست منتظر باشی عزیزم _اوکی قبوله ولی به یه شرط +چی؟ _مافوقت حق ندارد تو کارم دخالت کنه من کار خودمو میکنم تنها نقطه اشتراکمون هم اطلاعاتیه که رد بدل میشه اوکی ؟ +قبوله _کی شروع میشه +ماموریت توی روسیه ست فکر کنم یه هفته بعد مستقر میشیم ولی فردا تو هم باید بیای مرکز رییس میخواد ببینتت _اه لارا منو تو دردسر انداختی ؟؟چطور شرکت رو ول کنم +توکه همیشه کارای شرکت رو سپردی به دیوید اینم روش _باشه باشه قبول ولی بگو ببینم هدف چیه ؟ +باند (آس ) نیشخندی زدم اس چه جالب آشنا میاد ویسا ببینم بانو اس بزرگترین باند روسیه عجب چه جالب جالب ترم میشه اگه اون بشه باند سرخ چراع که نه ....... +هستی ؟ پوزخندی زدم _من همه رو به زانو در میارم چه با چهرم چه با مهارتم +کمتر از اینم ازت انتظار نمیره ... _اوه سایه عزیزم تو بهترین نفوذی اونجای +خودت که میدونی نفوذ برای من از نوشیدن آب هم اسونتره ما سلامتی من سایه ام جام های شرابمون رو بهم زدیم هر کدوم توی یه فکری بودیم (آس) ......جالبه خیلی جالب RE: رمان بسیار زیبای {••♡سوار بر اسب سرنوشت...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 27-09-2020 _خوب نگفتی +امروز یه پرونده رو قبول کردم _خوب +اه آندیا من یه غلطی کردم پوکر خیره شدم بهش _چته مگه ماموریت رفتن سخته صدتا رفتی +آخه این فرق داره درمورد ماست اخم کردم _یعنی چی ما ؟ +این شخصی که من میخوام دستگیرش کنم کسی که از گذشته ما خبر داره !! _وایسا ببینم یعنی چی مگه گذشته ما چی دارع که ازش خبر داره ؟ +هیچی هیچی نیست میگم یعنی مارو میشناسه _خوب الان دردت چیه +توعم باید باهام بیای حس میکردم دهنم شده یه خط _ببینم قبل من چیزی که نخوردی ؟ +چه ربطی داره _فکر کنم مسموم شدی گارسون +نه خانم غذا های ما کاملا اُرگانیکه برگشتم سمتش یه ابروم رو بردم بالا فکر کنم خودشم فهمید دخالت کرده +متاسفم از غذاتون لذت ببرید سری از میز مون دور شد چنقالم رو داخل بشقابم کردم یکم از پاستام رو خوردم _به نظرت چراع باید مافوقت قبول کنه منم باشم +من باهاش حرف زدم قبول کرد _چه طور یعنی نمی ترسه برم لوش بدم پوزخندی زد +قبل از اینکه اون کاری بکنه خودم میکشمت خنده آرومی کردم با اینکه جدی بود ولی برای من شوخی بود منو ؟؟هه فعلا باید توی لیست منتظر باشی عزیزم _اوکی قبوله ولی به یه شرط +چی؟ _مافوقت حق ندارد تو کارم دخالت کنه من کار خودمو میکنم تنها نقطه اشتراکمون هم اطلاعاتیه که رد بدل میشه اوکی ؟ +قبوله _کی شروع میشه +ماموریت توی روسیه ست فکر کنم یه هفته بعد مستقر میشیم ولی فردا تو هم باید بیای مرکز رییس میخواد ببینتت _اه لارا منو تو دردسر انداختی ؟؟چطور شرکت رو ول کنم +توکه همیشه کارای شرکت رو سپردی به دیوید اینم روش _باشه باشه قبول ولی بگو ببینم هدف چیه ؟ +باند (آس ) نیشخندی زدم اس چه جالب آشنا میاد وایسا ببینم همون اس بزرگترین باند روسیه عجب چه جالب جالب ترم میشه اگه اون بشه باند سرخ چراع که نه ....... +هستی ؟ پوزخندی زدم _من همه رو به زانو در میارم چه با چهرم چه با مهارتم +کمتر از اینم ازت انتظار نمیره ... _اوه سایه عزیزم تو بهترین نفوذی اونجای +خودت که میدونی نفوذ برای من از نوشیدن آب هم اسونتره ما سلامتی من سایه ام جام های شرابمون رو بهم زدیم هر کدوم توی یه فکری بودیم (آس) ......جالبه خیلی جالب RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 20-10-2020 باید بیای مرکز رییس میخواد ببینتت. _اه لارا منو تو دردسر انداختی ؟؟چطور شرکت رو ول کنم +توکه همیشه کارای شرکت رو سپردی به دیوید اینم روش _باشه باشه قبول ولی بگو ببینم هدف چیه ؟ +باند (آس ) نیشخندی زدم( اس )چه جالب آشنا میاد وایسا ببینم آره اس بزرگترین باند روسیه عجبب!! چه جالب جالب ترم میشه اگه اون بشه باند سرخ چراع که نه ....... +هستی ؟ پوزخندی زدم _من همه رو به زانو در میارم چه با چهرم چه با مهارتم +کمتر از اینم ازت انتظار نمیره ... _اوه سایه عزیزم تو بهترین نفوذی اونجای +خودت که میدونی نفوذ برای من از نوشیدن آب هم اسونتره نا سلامتی من سایه ام جام های شرابمون رو بهم زدیم هر کدوم توی یه فکری بودیم (آس) ......جالبه خیلی جالب.......... از رستوران آمدیم بیرون لارا سویچ رو پرت کرد سمتم توی هوا گرفتمش +منو برسون خونه ماشینم با خودت _اوکی سوار که شدیم با سرعت بالای رفتم سمت خونه لارا خونش زیاد از خونه من دور نبود هر دوتا خونه توی خیابون شانزر لیزه (یکی از خیابون های عیان نشین پاریس) بودن وقتی رسیدیم پیاده شدیم بغلش کردم که کنار گوشم گفت +فراد ساعت 10بیا مرکز _اه باشه از هم جدا شدیم با دوتا دستاش هر دوتا لپم رو کشید +اا اندیا خودتو لوس نکن مگه تو دنبال هیجان نبودی نیشخندی زدم هه هیجان تو نمیدونی من خودم باعث بانی ترشح ادرینالم دستاشو از صورتم جدا کردم _من که چیزی نمیگم فقط خستم +باوشه فقط هی نخور بخواب یکم ورزش کن بابا چاق شدی نزاشت حرفی بزنم با خنده دوید سمت خونه دویدم سمتش _واسا ببینم دختره ..... اا خدا لارا دستم بهت برسه درو بست مشتی به در زدم (فارسی )_دختره بیشعور |