انجمن های تخصصی  فلش خور
دردنامه ای به قلم یک پزشک - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: دردنامه ای به قلم یک پزشک (/showthread.php?tid=295060)



دردنامه ای به قلم یک پزشک - ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ - 05-03-2021

دردنامه ای به قلم یک پزشک 1




تازه دیروز پی به جهل خویش برده ام.. 
روز گذشته ماشینم را کمی دورتر از یک سوپر مارکت برای خرید پارک کردم هنگامی که از ماشین پیاده شدم پسر بچه ی حدودا ۶ تا ۷ ساله ای بسته ی آدامس را برای فروش به طرفم گرفت پول نقد همراه نداشتم و نخریدم وارد سوپر مارکت شدم 
پسرک رنگ پریده کمی کنار پیاده رو راه رفت و با هر عابری برای فروش آدامسها صحبت کرد کسی چیزی نخرید رفت و روی لبه ی باغچه ی مقابل سوپر نشست من که از داخل سوپر نظاره گر بودم با خودم گفتم یک کیک و ابمیوه برایش بخرم 
(چیزی که اغلب در ماشین برای کودکان کار میگذارم)
 در لحظه تصمیم دیگری گرفتم پسرک را به داخل فروشگاه آوردم و گفتم هر چه دوست داری بردار به حساب من گقت هر چی میخوام؟! گفتم بله رفت داخل ردیفها و چند دقیقه بعد برگشت فکر میکنید چه برداشته بود؟؟!! یک رب کوچک ، یک روغن کوچک ، نخود و لوبیا و سویا از هر کدام یک بسته ! 
پنجه ی بغض آنچنان گلویم را فشرده بود که نتوانستم حرفی بزنم فقط رب و روغن را از دستش گرفتم و بزرگترش را برداشتم همیشه فکر میکردم فقر را می شناسم و کودکی را! در نظر من رویاهای کودکانه همیشه قدرت داشتند و می اندیشیدم کودک همیشه کودک است !
 و رویاها و خواسته هایش از هر چیزی قوی تر! دیروز فهمیدم که لفظ کودکان کار چقدر نامناسب است فقر خیلی زودتر از آنکه این فرشته های معصوم وارد دنیای کار شوند کودکی شان را بلعیده است !
 من گفته بودم هر چه دوست داری! و او مثل یک مرد نان آور فقط به مایحتاج اندیشیده بود!
 حتی لبهای کوچک خشک رنگ پریده اش را به یک آب میوه میهمان نکرد ! گفتم بیشتر بردارم میتوانی ببری؟ پاسخش این بود: من خیلی قوی هستم راست می گفت خیلی قوی بود شاید هم فقر خیلی قوی بود !
 خیلی خیلی قوی تر از رویاها و خواسته های کودکانه من یک پزشک 
این سرزمینم آنچه از رنج و درد و غصه بود در این سالها از بیمارانم دیده و شنیده بودم! ولی در ذهن من رویای کودکی همیشه قوی و زنده بود که " در این قحط سال دمشقی " مرد و پژمرد!