مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] (/showthread.php?tid=297159) |
RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 14-06-2021 مانند دو خورشید که بالای زمین است چشم تو ، سفر کردنم از شک به یقین است روشن شده شبهای پریشانی شعرم اینها همه از دولتی این دو نگین است ای معنی هر واژهی مبهم ! چه نیازی با تو به لغتنامه ، به فرهنگ معین است ؟! آتش بزن ای عشق ! همه زندگیام را آوارگی و در به دری بهتر از این است ! من عکس تو را باز در آغوش گرفتم چون برکه که با خاطرهی ماه ، عجین است آری ! نرسیدیم به هم ، حیف ، ولی نه "تا بوده همین بوده و تا هست همین است ! RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 14-06-2021 تطاولی که تو کردی به دوستی با من من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم اگرچه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 14-06-2021 دلخـوشم گـویـا دوبـاره انتخابم ڪرده ای بـازهم گـویـا شما شاعـر خطابم ڪرده ای بـاده مینوشم! و سرمستم از این دلدادگی سرخوشم گویا شماعاشق حسابم ڪرده ای دربـه در بـودم بـه دنبـالت، تمـامِ شهر را از تـو ممنـونم مـرا خـانـه خرابم ڪرده ای گرچه بے نـام و نشانم پیشِ چشمِ عالَمی پیشِ چشمِ عـاشقـان عالیجنابم ڪرده ای ساده مے گویم بـدانے عشق را بـاور ڪنی گرچه تو در گیرو دارو پیچ و تابم ڪرده ای RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 15-06-2021 یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم کم اگر با دوستانم می نشینم جرم توست هرکسی را دوست دارم در تو رؤیت می کنم فکر کردی چیست موزون می کند شعر مرا؟ در قدم برداشتن های تو دقت می کنم ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت می کنم توی دنیا هم نشد، برزخ که پیدا کردمت می نشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 15-06-2021 مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان حسنت میان عاشقان نک دوستکامت میکند ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت میکند ای دل چه مستی و خوشی سلطانی و سلطان وشی با این دماغ و سرکشی چون عشق رامت میکند آن کو ز خاکی جان کند او دود را کیوان کند ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت میکند بستان ز شاه ساقیان سرمست شو چون باقیان گر نیم مست ناقصی مست تمامت میکند از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون میجهد اندازه لب نیست این این لطف عامت میکند ماه از غمت دو نیم شد رخسارهها چون سیم شد قد الف چون جیم شد وین جیم جامت میکند در عشق زاریها نگر وین اشک باریها نگر وان پخته کاریها نگر کان رطل خامت میکند ای باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او بر جان حلالت میکند بر تن حرامت میکند پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم کان شوم ای دل مترس از نام بد کو نیک نامت میکند بس کن رها کن گفت و گو نی نظم گو نی نثر گو کان حیله ساز و حیله جو بدو کلامت میکند RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 15-06-2021 دردِ دوری می کشم گرچه خراب افتاده ام بارِ جورت می برم گرچه تواناییم نیست ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دستِ بالاییم نیست بر گلت آشفته ام بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی می کنم چون بلبل آواییم نیست طبعِ تو سیر آمد از من، جای دیگر دل نهاد من که را جویم؟ که چون تو طبع هرجاییم نیست سعدیِ آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - shahid - 15-06-2021 تمام آیہ قرآن ھمین است بقرآن حرف یزدان این چنین است (ادامش بدردتون نمیخورہ) RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 15-06-2021 تا دل از سیر و سلوکِ رهش آگاهی یافت راهِ بیرونشدن از ورطهی گمراهی یافت هرکه ره یافت بدین در به گدایی روزی منصبِ دولت و منشورِ شهنشاهی یافت ای گل! از مرغ سحر قدرِ شب وصل بپرس کاین سعادت به دعاهای سحرگاهی یافت پای در ره بِنِه و دست ز خود کوته کن که درازیّ اَمَل دست ز کوتاهی یافت ای «خیالی!» غرض خویش ز فیض کَرمش خواه، چون هرچه از او میطلبی خواهی یافت RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - shahid - 15-06-2021 توانا بود ھر کہ دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 15-06-2021 درون دل به غیر از یار و فکر یار کی گنجد خیال روی او اینجا در او اغیار کی گنجد من و آزردگی از عشق او حاشا معاذلله دلی کز مهر پر باشد در او آزار کی گنجد |