مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] (/showthread.php?tid=297159) |
RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 18-06-2021 اول صبح غزل روی لبم گل کرده بوسه ای از لب تو پای مرا شُل کرده باز کن پنجره و شعر مرا زمزمه کن کوچه باغم هوس نغمه ی بلبل کرده RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - آمین - 18-06-2021 هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد هر جا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 18-06-2021 دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی بینم دمی با همدمی خرّم ز جانم بر نمی آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم مرا رازیست اندر دل، به خونِ دیده پرورده ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمی بینم قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه که من تا آشنا گشتم، دلِ خرّم نمی بینم نمِ چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم چرا گریَم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد به امید دمی با دوست، وان دم هم نمی بینم RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - آمین - 18-06-2021 میروم من که در این شهر ندارم کاری میروم این همه عاقبت بیداریست شهر خاموش و مصیبت زده ی بی فردا شهر زن های خیابانی دور از رویا شهر مردان عبوس و گره در پیشانی شهر دختر پسرانی همه با هم تنها روزی این شهر پر از مرد اهورایی بود همه رفتند و همه خاطره هایم فرسود همه رفتند که با دست پری برگردند برگشتند ولی این همه قصه نبود RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - מַברִיק - 18-06-2021 دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد باشد که خود به زحمت یاد آورند ما را ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد ؟ بی حاصل است یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآید RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 18-06-2021 دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش از دست دیگران چه شکایت کند کسی سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده ای که نبیند خطای خویش RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - ѕααяeη - 19-06-2021 ﺷﮑﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﻧﻌﻤﺘﺖ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﮐﻨﺪ ﮐﻔﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺯ ﮐﻔﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﻨﺪ RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - آمین - 19-06-2021 دردم از يار است و درمان نيز هم دل فداي او شد و جان نيز هم RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - z_farhad - 19-06-2021 مرا به خلسه می برد، حضور ناگهانی ات سلام و حال پرسی و شروعِ هم زبانی ات فقط نه کوچه باغ ما،فقط نه اینکه این محل احاطه کرده شهر را شعاع مهربانی ات RE: مُـشـاعِـرِه نُـسـخِـه [ 4 ] - آمین - 19-06-2021 تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است |