![]() |
داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام (/showthread.php?tid=31177) |
داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - aLiReZaZ-iM - 26-03-2013 پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,, او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟ پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم ,,, و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,,, پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟ پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب قرآن گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,, پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,, پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,, عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,,, و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,, پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟ پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند." هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.... ![]() ![]() ![]() ![]() RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - bi kas - 26-03-2013 بسيار زيبا! ![]() ![]() RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - LOVE KING - 26-03-2013 ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() بیچاره دکتره RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - عارفه - 05-04-2013 ![]() ![]() ![]() ![]() RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - mehrdadً - 06-04-2013 (26-03-2013، 11:05)علیرضا آبی پوش نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. دقیقاااااااا RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - ჩяσOσкєη ժяєαм - 06-04-2013 دکتربیچاره دلم براش سوخت ![]() RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - علی جوکر - 26-04-2013 امسال به اندازه ی کافی بیمارستان رفتم که بدونم پزشکا-البته شاید فقط تو ایران-به هیچ وجه اینطوری نیستن ![]() RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - maha. - 27-04-2013 قشنگ بود RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - arooos - 27-04-2013 ممنون خیلی قشنگ بود اما تکراری بود RE: داستان غم انگیز قضاوت زود هنگام - ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ - 27-04-2013 قشن بود ولی بیچاره دکتر ![]() |