![]() |
داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +--- موضوع: داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن (/showthread.php?tid=35847) |
داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - !erfan - 17-05-2013 پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی ازگذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سرقرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تواتاق نشسته و گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام!!! RE: داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - ایزابل777 - 17-05-2013 ممنون RE: داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - دخترزیبا - 17-05-2013 تکراری ![]() RE: داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - shahad - 17-05-2013 تکراری ![]() RE: داستان عاشقانه پیرمرد و پیرزن - ERF@N - 24-07-2013 تکراری نبود قدیمی بود |