انجمن های تخصصی  فلش خور
خودتون عنوان براش بذارین - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: خودتون عنوان براش بذارین (/showthread.php?tid=43175)



خودتون عنوان براش بذارین - نیلوفر23 - 03-08-2013

يک روز يکپسر و دختر جوان دست در دست هم از خياباني عبور ميکردند


[b]جلوي ويترين يک مغازه مي ايستند
[/b]


[b]دختر:واي چه پالتوي زيبايي
[/b]


[b]پسر: عزيزم بيا بريم تو بپوش ببين دوست داري؟
[/b]


[b]وارد مغازه ميشوند دختر پالتو را امتحان ميکند وبعد از نيم ساعت ميگه که خوشش اومده
[/b]


[b]پسر: ببخشيد قيمت اين پالتو چنده؟
[/b]


[b]فروشنده:360 هزار تومان
[/b]


[b]پسر: باشه ميخرمش
[/b]


[b]دختر:آروم ميگه ولي تو اينهمه پول رو از کجا مياري؟
[/b]


[b]پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
[/b]


[b]چشمان دختر از شدت خوشحالي برق ميزند
[/b]


[b]دختر:ولي تو خيلي براي جمع آوري اين پول زحمت کشيدي
[/b]

ميخواستيگيتار مورد علاقه ات رو بخري


[b]پسر جوان رو به دختر بر ميگرده و ميگه:
[/b]


[b]مهم نيست عزيزم مهم اينکه با اين هديه تو را خوشحالميکنم
[/b]

براي خريدگيتار ميتونم 1سال ديگه صبر کنم


[b]بعد از خريد پالتو هردو روانه پارک شدن
[/b]


[b]پسر:عزيزم من رو دوست داري؟
[/b]


[b]دختر: آره
[/b]


[b]پسر: چقدر؟
[/b]


[b]دختر: خيلي
[/b]


[b]پسر: يعني به غير از من هيچکس رو دوست نداري ونداشتي؟
[/b]


[b]دختر: خوب معلومه نه
[/b]


[b]يک فالگير به آنها نزديک ميشود رو به دختر ميکند وميگوييد بيا فالت رو بگيرم
[/b]


[b]دست دختر را ميگيرد
[/b]


[b]فالگير: بختت بلنده دختر زندگي خوبي داري و آيندهاي درخشان عاشقي عاشق
[/b]


[b]چشمان پسر جوان از شدت خوشحالي برق ميزند
[/b]


[b]فالگير: عاشق يک پسر جوان يک پسر قدبلند با موهايمشکي و چشمان آبي
[/b]


[b]دختر ناگهان دست و پايش را گم ميکند
[/b]


[b]پسر وا ميرود
[/b]


[b]دختر دستهايش را از دستهاي فالگير بيرون ميکشد
[/b]


[b]چشمان پسر پر از اشک ميشود
[/b]


[b]رو به دختر مي ايستدو ميگوييد :
[/b]


[b]او را ميشناسم همين حالا از او يک پالتو خريديم
[/b]


[b]دختر سرش را پايين مي اندازد
[/b]


[b]پسر: تو اون پالتو را نميخواستي فقط ميخواستي او راببيني
[/b]


[b]ما هر روز از آن مغازه عبور ميکرديم و هميشه
[/b]

تو ازآنجا چيزي ميخواستي چقدر ساده بودم نفهميدم چرا با من اينکارو کردي چرا؟

[b]دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتي پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد


[/b]