![]() |
خلاصه داستان لیلی و مجنون - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: خلاصه داستان لیلی و مجنون (/showthread.php?tid=63385) |
خلاصه داستان لیلی و مجنون - Mᴏsᴇs - 09-10-2013 ![]() بی شک بارها نام لیلی مجنون را شنیده ومی خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست وحتی ضرب المثل کوی وبرزن شده است . می خواهم خیلی خلاصه داستان را بیان کنم هر چند شما دوستان عزیز استاد مایید . امیدوارم طوری بیان کنم که در اخر معلوم شود لیلی زن بود یا مرد! لیلی ومجنون نام یکی از منظومه های نظا می گنجوی شاعر بزرگ ایران است . لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند چرا که او دیوانه بار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود اما از آنجا که قصه دل را نمی توان مخفی نگاه داشت ،رسوای عالم شدند قصه دلدادگی ان دو به همه جا رسید . پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و چون بعضی از(( رجال امروزی!)) حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فرد بی سر و پایی چون قیس دهد که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بودو بس . پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت .مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت . بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود عروسی مفصلی بر گزار شد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی نوش جان کرد . مردی خبر این ازدواج را به مجنون رسانید و خود بهتر میدانید در ان موقع چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد ، غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد . لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و به زور با او سر می کرد تا اینکه ابن سلام بیمار شد وپس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست!! . این خبر را به مجنون رساندند ، مجنون دو تا پا داشت دو تای دیگر هم غرض گرفت و به دیدار لیلی شتافت شاید می خواست شریک غم لیلی پدرش باشد ! سرتان را درد نیاورم این دو مدتی در کنار هم بودند واز عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیبا روی خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد . قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت . مجنون بر سر قبر لیلی انچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند و این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند . باید گفت صد احسنت به این عشق . اما نتایج این عشق برای عاشقان : 1-عزیزان مواظب باشید در راه مدرسه ، دانشگاه و.. عاشق نشوید و اگر شدید چون لیلی و مجنون شوید 2- حال که عاشق شدید بدانید عشق مخفی کردنی نیست پس شهره آفاقید 3- در راه عشق خود استوار و صبور باشید حتی از خویشان معشوقه خود نترسید 4- هرگز تن به از دواج کسی که دوستش ندارید ،ندهید 5- در راه عشق باید رنج ها و سختی ها بکشید(( که عشق آ سان نمود اول ولی افتاد مشکل ها)) آه چه غرقاب مهیبی است عشق مهلکه پر ز نهیبی است عشق غمزه خوبان دل عالم شکست شیر دل است آن که از این غمزه رست زندگی عشق عجب زندگی است زنده که عاشق نبود زنده نیست RE: خلاصه داستان لیلی و مجنون - elnaz-s - 09-10-2013 ولی میگنن لیلی خیلی زشت بوده ![]() RE: خلاصه داستان لیلی و مجنون - ارتادخت - 10-10-2013 درسته می گن خیلی زشت بوده اون طور که همه به مجنون می گن لا اقل عاشق یه ادم زیبا تر می شدی و وقتی پادشاه از عشقشون سر در میاره لیلی رو خبر می کنه تا اون رو ببینه بعد: گفت لیلی را خلیفه کان تویی کز تو مجنون شد پریشان و غوی از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش، چون تو مجنون نیستی و البته نظامی این داستان زیبا رو برای همسرش نوشته.................. RE: خلاصه داستان لیلی و مجنون - jinger - 24-10-2013 نظامی توی شعراش لیلی رو خیلی زیبا توصیف کرده اما مولانا توی یکی از مثنوی هاش گفته که هارون الرشید مجنونو میبینه میگه لیلی به این زشتی تو چطوری عاشقش شدی!که ارتادخت جون شعرشو نوشته. ![]() انقد ازین مولانا حرصم میگیره!خجالت نمیکشه داستان مردمو میدزده و تغییرش میده! ![]() |