![]() |
ماجرای سیب - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: ماجرای سیب (/showthread.php?tid=64037) |
ماجرای سیب - "K!nd~G!Яl" - 13-10-2013 و اما از زبان سیب بشنویم: دخترک خندید و پسرک ماتش برد ! که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم، بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان ِ تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام ! هر دو را بغض ربود… دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد . سالهاست که پوسیده ام آرام آرام ! عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ! جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم، همه اندیشه کنان غرق در این پندارند: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت..... و اما ناگفته های باغبان پدر : من گمانم این بود من چه می دانستم، کاین گریزت ز چه روست؟ که یکی بیگانه با دلی هرزه و داسی در دست - در پی کندن ریشه از خاک سر ز دیوار درون آورده مخفی و دزدانه... تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت و فکندم بر تو نگهی خصمانه! من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست غیر این سیب و درختان در باغ به دلم بود هراسی که سترون ماند شاخ نوپای درخت خانه... و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب دختر پاکدلم، مستانه! من به خود می گفتم: «دل هر کس دل نیست!» هان مبادا که برند از باغت ثمر عمر گرانمایه تو گل کاشانه تو آن یکی دختر دردانه تو ناکسان، رندانه! و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست بعد افتادن آن سیب به خاک... بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم... تو رفتی و هنوز سالها هست که در قلب من آرام آرام خون دل می جوشد که کسی در پس ایام ندید باغبانی که شکست بیصدا، مردانه... |