انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) (/showthread.php?tid=65919)



رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - ♣♦♠l♥k♠♦♣ - 25-10-2013

درزندگی انسان گاهی دیگران سرنوشت راتعیین می کنند.زمانی که به گذشته بازمی گردیم به لحظاتی برخوردمی کنیم که بایک اتفاق ساده،دیگران توانسته اندزندگیمان رادگرگون کنند.

این داستانی است ازیک زندگی.
مسافرین محترم ورود شمارابه خاک ایران خوش آمدمی گویم.ساعت 20:30دقیقه به وقت تهران است.هوا،هفده درجه بالای صفروبارانیست.امیدوارم ازپروازلذت برده باشید لطفادرجای خود
نشسته وکمربند؛راببندید.آرزوی دیدارمجدد شمارا داریم.
هومن- دیگه پاموتواین بشقاب پرنده نمی زارم.اسمش روباید میذاشتند شرکت هواپیمایی اتومعلق!خیلی خوب ازمون پذیرایی کردندکه آرزوی دیدار مجددمون رودارن؟!
من- چی میگی هومن؟چراغرمی زنی؟
هومن- می گن داریم سقوط می کنیم .خلبان یادش رفته چرخهای هواپیماروسوارهواپیما کنه .
هربدی وخوبی از من دیدی حلال کن منوفرهاد جون .
من- رسیدیم؟
هومن- آره .اینجا آخرخطه .دیداربه قیامت
من- شام دادند؟
هومن- آره،شام ترومن خوردم .
من- بترکی، گرسنه بود .
هومن- شام کله پاچه دادند با پیازوترشی تودوست نداشتی .
حالا اگه هوس کردی زنگ بزنم یه پرس برات بیارن .نخورده که نیستی .
من- کی می رسیم ازدستت خلاص شم. 
هومن- فعلا که روهوا، آویزونیم .
من- خدابه دادمون برسه با گمرک اینجا .خوب شد به بابا اینا خبرندادیم داریم می آییم .
هومن- جدی فرهادهشت سال گذشت؟باورم نمیشه ما مهندس شده باشیم .
من- با بودن رفیقی مثل تو،برای من هشت قرن گذشت.
هومن- فرهاد حتما تواین هفت هشت ساله،ثروت پدرت هفتاد هشتاد برابرشده
من- بازپشت سرپدرم حرف زدی؟پدرخودت هم پولداره ها!
هومن- نارحت شدی؟انشاالله تواین هفت هشت ساله ثروت پدرت ازبین رفته باشه!امیدوارم بحق این سوی چراغ، بابات به خاک سیاه نشسته باشه!امیدوارم.....
من- لال شی پسر.چی میگی مگه دیوونه شدی؟
هومن با خنده- ترسیدی؟
من- به حرف گربه کوره، بارون نمی آد 
هومن- شوخ کردم خره .پدرت به گردن من حق پدری داره .من که بابای درست وحسابی نداشتم 
من- بازشروع کردی؟
«دراین موقع هواپیما به زمین نشست واز برخوردچرخها با زمین هواپیما تکان سختی خورد.هومن که برای برداشتن ساک خودش بلند شده بود،روی صندلی پرت شد .» 
هومن- آخ گردنم !خدا ذلیلت کنه بااین رانندگیت!
مهمانداردرحالی که خنده اش گرفته بود گفت:لطفا بنشینید وکمربندتون رو هم ببندید 
هومن به کمربند شلوارش نگاه کردوخواست یه چیز دیگه بگه که بلافاصله گفتم:
- هومن،کمربندصند لیتو ببند
وقتی مهمانداررفت،گفتم :
- خدا روشکر،دیگه ازدستت راحت میشم .آبروی منوجلوی همه می بری 
هومن- فکرکردی برسیم ایران ولت می کنم؟
چند دقیقه بعد پیاده شدیم وجلوی باجه ای که گذرنامه؛رومهرمی زدند،صف کشیدیم .
هومن- ببخشیدآقا،اینجا«تذکره ها؛»رومهرمی کنند؟
- ا،انگارخیلی بامزه ای؟چمدونهاتوبریزبیرون ببینم آقای بانمک 
من- خدامرگت بده پسر.ببین نرسیده چه بساطی برامون درست کردی؟!
هومن- آقامن جزاین ساک دستی،هیچی ندارم .اون چمندونها همش مال این رفیقمه .
«یکساعت بعد،درحالی که تمام چمدونها زیر وروشده بودمراحل گمرکی تموم شدوازفرودگاه بیرون اومدیم وبایک تاکسی به طرف خانه حرکت کردیم»

اگه بقیه اش رومیخوای سپاس ونظریادت نره


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - First Star - 25-10-2013

داستانش رو یه جورایی خوندم خیلی قشنگه ممنونHeart


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - mahsa690 - 25-10-2013

man ketabesho daram kheyli ghashange merc Smile


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - 11NO LOVE - 27-10-2013

خیلی قشنگ بودادامه اش روهمبزار


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - ♣♦♠l♥k♠♦♣ - 27-10-2013

من سپاس ونظرمیخوام


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - ''HeisEnbErg'' - 27-10-2013

ممنون


RE: رمان پریچهر نوشته ی م.مودب پور (نخونی ازدس دادیش) - ♛⋰ℒ⋰ɕ⋰ω⋰☂⋰Ձ⋰ ♛ - 13-11-2013

کتابشو خوندم ممنوووووووووونم