![]() |
جنبش های ملی ایرانیان - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +---- انجمن: وسطی و باستان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=46) +---- موضوع: جنبش های ملی ایرانیان (/showthread.php?tid=8432) صفحهها:
1
2
|
جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 07-06-2012 در این پست میخوام هر روز یکی از جنبش های ملی و تاریخی ایرانیان را با کمک شما دوستان بررسی کنم. اینم اولیش: کاوه آهنگر کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. ![]() کاوه که بود؟ کاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی میکرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود میدانست و مردم را به هراس میانداخت. چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پارهها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او میگوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را میکشتند و مغز سر آنها را روی زخمها میگذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی میکرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آنها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش میبندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد میشود. مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد. سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آنها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال میکرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است. در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند. به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز میماند: یکی قارن و دیگری قباد. قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد. کمی از روایت شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیدهاست: چو کاوه برون شد ز درگاه شاه@برو انجمن گشت بازارگاه همی بر خروشید و فریاد خواند @ جهان را سراسر سوی دادخواند از آن چرم کاهنگران پشت پای @ ببندند هنگام زخم درای همی کاوه آن بر سر نیزه کرد @ همانگه ز بازار برخاست گرد خروشان همی رفت نیزه به دست@ کهای نامداران یزدان پرست کسی کو هوای فریدون کند @ سر از بند ضحاک بیرون کند بپویید کاین مهتر اهرمنست @ جهان آفرین را به دل دشمن است به پیش فریدون فرخ شویم @ به جان و تن و چیز یک رخ شویم همی رفت پیش اندرون مرد گرد@ سپاهی برو انجمن شد نه خرد ندانست خود کافریدون کجاست @ سر اندر کشید و همی رفت راست بیامد به درگاه سالار نو @ بدیدندش از دور برخاست غو چو آن پوست بر نیزه بر دید کی@ به نیکی یکی اختر افکند پی بیاراست آن را به دیبای روم @ ز گوهر برو پیکر و زر بوم بزد بر سر خویش چون کرد ماه@ یکی فال فرخ پی افکنده شاه فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش@ همی خواندش کاویانی درفش از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه @ به شاهی به سر بر نهادی کلاه برآن بی بها چرم آهنگران @ بر آنگونه گشت اخیر کاویان که اندر سر نیزه خورشید بود @ جهان را ازو دل پر امید بود RE: جنبش های ملی ایرانیان - 1939 - 07-06-2012 فردوسی واقعا خدمات زیادی به تاریخ ایران کرد RE: جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 08-06-2012 2:هخامنشیان 1.2:جنبش گئومات مغ
گئوماتگئومات یا گومات یا گئوماتا نام مغی بود که به نوشته کتیبه بیستون در غیاب کمبوجیه دوم پادشاه هخامنشی که آن زمان در مصر بود، به عنوان بردیا برادر کمبوجیه، از سال ۵۲۲ تا ۵۲۱ پیش از میلاد بر تخت نشست و خود را شاه خواند. امروزه در برخی از منابع از او به عنوان همان بردیا برادر کوچکتر کمبوجیه یاد میشود که بهدست داریوش مقتول و سلطنت از او غصب شد. گئومات در همان دوران تصدی خود یکی از قدیمیترین جنبشهای اجتماعی ایران را به راه انداخت که با نام جنبش گئومات مغ در تاریخ به یادگار ماندهاست. داستان بردیای دروغین از زبان داریوش بنا به روایتی که در کتیبه بیستون آمدهاست، کمبوجیه پیش از رفتن به مصر برادر خود، بردیا، را کشته بود لیکن مردم از این موضوع خبر نداشتند. از این رو گئومات توانست خود را در نزد عامه، بردیا جا زند و بعد از نشستن بر تخت (در پارس) به کشتن نزدیکان که از این راز اطلاع داشتند پرداخت. کمبوجیه پیش از آنکه بتواند این بردیای دروغین را به زیر کشد، درگذشت. سرانجام داریوش بزرگ به کمک دیگر نجبای پارسی در طی کودتایی گئومات را کشت و خود بر تخت نشست. این واقعه را داریوش بزرگ در کتیبه بیستون خود بیان کرده، کتیبهٔ مزبور به سه زبان نوشتهشده، زبان پارسی قدیم، عیلامی و زبان بابلی و خیلی مفصل است. عین بیان او که به زبانهای اروپائی ترجمه شده، به فارسی کنونی ترجمه و در ذیل درج گردیدهاست. داریوش شاه میگوید، این است آنچه من کردم، پس از آن که شاه شدم، کمبوجیه پسر کوروش از دودمان ما پیش از این شاه بود. از این کمبوجیه برادری بود، بردی نام، از یک مادر و یک پدر با کمبوجیه، بعد کمبوجیه بردی را کشت، با اینکه کمبوجیه بردی را کشت، مردم نمیدانستند او کشته شده، پس از آن، کمبوجیه به مصر رفت، بعد از اینکه کمبوجیه به مصر رفت، مردم بد دل شدند، اخبار دروغی در پارس و ماد و سایر ممالک با شدت منتشر شد. پس از آن گئومات مغ برخاست و مردم را فریب داد که من بردی، پسر کوروش، برادر کمبوجیه، هستم. پس از آن تمام مردم بر کمبوجیه، شوریدند، او تخت را تصرف کرد. پس از آن کمبوجیهٔ مرد، به دست خود، کشته شد. این اریکهٔ سلطنت که گئوماتای مغ از کمبوجیه انتزاع کرد، از زمان قدیم، در خانوادهٔ ما بود بنابراین گئوماتای مغ، پارس و ماد و ممالک دیگر را از کمبوجیه گرفت و به خود، اختصاص داد. او شاه شد. کسی از پارس و ماد و یا از خانوادهٔ ما پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماتای مغ باز ستاند. مردم از او میترسیدند، چه عدهٔ زیادی را از اشخاصی که بردیا را میشناختند، میکشت. از این جهت میکشت که خیال میکرد، کسی مرا نشناسد و نداند، من پسر کوروش نیستم. هیچکس جرئت نمیکرد چیزی دربارهٔ گئوماتای مغ بگوید تا اینکه من آمدم از اهورامزدا یاری طلبیدم، اهورامزدا مرا یاری کرد. من با کمی از مردم، این گئوماتای مغ را با کسانی که سر دستهٔ همراهان او بودند، کشتم. در ماد قلعه ای هست که اسمش سی ک ی هواتیش (سیکایاووش) آنجا من او را کشتم. پادشاهی را از او باز ستادم به فضل اهورامزدا شاه شدم، اهورامزدا شاهی را به من اهدا کرد. سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود، برقرار کردم، آنرا بجایی که پیش از این بود، باز نهادم، بعد اینطور کردم، معابدی را که گئوماتای مغ خراب کرده بود، برای مردم مرمت کردم، بازار و حشم و مساکنی را که گئوماتای مغ از طوائف گرفته بود، به آنها رد کردم، مردم پارس و ماد و سایر ممالک را بحال پیش برگرداندم. بدین نحوه آنچه را که از جایش به در رفته بود، به احوال پیش عودت دادم. به فضل اهورامزدا اینکارها را کردم. آنقدر رنج بردم تا طائفهٔ خود را به مقامی که پیش داشت، رسانیدم.[۱] روایت هرودوت روایت هرودوت از به پادشاهی رسیدن داریوش چنین است گئومات یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، اتانس بود. او از دختر خود پرسوجو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد. اتانس یک دستهٔ شش نفره، از نجبای پارس را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهادهاست. [۲] اقدامات گئومات گئومات بعد از رسیدن به پادشاهی فرامینی صادر نمود که برخی از این فرامین به سقوط خود او منجر گردید.اینک به شرح اقدامات گئومات در طول ۸ ماه الی یکسال و نیم دوران پادشاهی او میپردازیم. * بخشیدن سه سال مالیات مردم و لغو خدمت نظام عمومی * ویران کردن معابد: گئومات دستور داد تا تمام معابد ملل تابعه را ویران نمایند. این اقدام نشان میدهد که او یک مغ متعصب و از سیاست بیخبر بوده است زیرا یکی از دلایل سقوط پادشاهی او را میتوان همین اقدام وی حساب نمود. داریوش در کتیبه خود میگوید:« گئومات معابد را ویران کرد و من دوباره آنها را آباد کردم.» * دوری گزیدن از مردم و درباریان: از جمله دستورهای عجیب گئومات که منجر به قتل وی گردید، دوری گزیدن از مردم و درباریان بود. در آغاز این دستور وی چندان عجیب نمینمود زیرا پادشاه به علت تشریفات خاص سلطنتی، در بسیاری از موارد از مردم و درباریان دور بود. لیکن مشکل از زمانی آغاز گردید که گئومات دستور داد که نجبای هفتگانه هخامنشی نیز با وی دیدار ننمایند. * مصادرهٔ اموال و مراتع.[۸] [۹] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند. [۱۰] بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید.[۱۱] شاهنشاهان هخامنشی کوروش بزرگ • کمبوجیه • گئومات (بردیای دروغین) • داریوش بزرگ • خشایارشا • اردشیر یکم (اردشیر درازدست) • خشایارشای دوم • سغدیانوس • داریوش دوم • اردشیر دوم • اردشیر سوم • ارشک • داریوش سوم پانویس 1. ↑ پیرنیا، ص ۱۰۲ و ۱۰۳ 2. ↑ هرودوت، ص ۲۱۳ 3. ↑ :en ![]() 4. ↑ Boyce, Mary (1979), Zoroastrians: Their Religious Beliefs and Practices, Routledge, ISBN 0710001215 5. ↑ مراجعه کنید به آخرین پاراگراف از مقاله داندامایف در ایرانیکا: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.iranica.com/articles/bardiya-son-of-cyrus 6. ↑ زرین کوب، ص ۱۴۰ 8. ↑ زرین کوب، ص ۱۴۰ 9. ↑ پیرنیا، ص ۱۰۴ 10. ↑ از زبان داریوش، خانم پروفسور هاید ماری کخ / مترجم: دکتر پرویز رجبی 11. ↑ هرودوت، ص ۲۲۲ جنبش گئومات مغ
جنبش گئومات مُغ یکی از قدیمیترین جنبشهای اجتماعی در تاریخ ایران است که یکی از بزرگان مغان(از کتیبه های داریوش زرتشتی بودن او بر نمی آید "من پرستشگاه هایی را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم" [۱] از این سخن می توان دریافت که او به مذهب مغان یا آیین مهرپرستی بوده ) به نام گئوماتای مغ در زمان شاهنشاهی کمبوجیه آغاز کرد.[۲]داریوش و قتل گئومات داریوش با ترور بردیا که ادعا شد غاصب است، با همکاری شش خانواده اشرافی ایرانی دیگر، بر تخت نشست و صبح روز بعد تاجگذاری کرد به گفته هرودوت[۳]، داریوش قبل از بدست گرفتن قدرت "بدون هیچ نتیجه ای در آن زمان"، بعنوان یک نیزه دار در عملیات حمله کمبوجیه دوم به مصر شرکت کرده بود و بعد امپراطور ایران شد [۴] به سلطنت رسیدن داریوش دو روی متفاوت از داستان دارد. منابع ما (کتبیبه بیستون و هرودوت) هر دو داستان مشابهی را که در زیر می آید نقل میکنند. با اینحال تاریخ دانان از این دو چنین نتیجه میگیرند که احتمالا به قدرت رسیدن داریوش غیرقانونی بوده است. محتمل به نظر میرسد که "گوماتا" (گئومات) در اصل همان بردیا بوده باشد، که داریوش زیر پوشش شورش، وارث سلطنت را کشت و خود آن را بدست گرفت. این حقیقت که در آن زمان (طبق کتیبه بیستون) پدر و پدربزرگ داریوش هنوز زنده بودند حاکی از این حقیقت است که او در مراتب سلطنت موروثی در نوبت بعدی نبوده است متن صفحه.[۴] روایت هرودوت از جریان بردیا چنین است که: گئومات یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (اوتانه یا هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، اتانس بود. او از دختر خود پرس و جو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد. اتانس یک دستهٔ شش نفره، از نجبای پارس را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهادهاست.[۵] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند.[۶] بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید.[۷] با اینحال برخی از دانشمندان مدرن (برای نمونه اولمستد) اعتقاد دارند مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گوماتا (گئومات) نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد[۸].[۹] بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد[۱۰].[۱۱] شاهنشاهی گئومات مغ کَمبوجیه یا کامبوزیا (کامبیز)، پسر بزرگ کورش بود و هنگامیکه به پادشاهی نشست دستور داد برادرش، بَردیا، را که فرمان روای نواحی شرقی ایران بود بکشند و سپس خود به سوی مصر لشکر کشید. وی پس از شکستها و تحمّل تلفات بسیار توانست دولت فرعونهای مصر را که بیش از سه هزار سال حکومت کرده بودند براندازد و وارد مصر شود. در راه بازگشت هنگامی که شنید شخصی به نام بَردیه قیام کرده و خود را پادشاه ایران خواندهاست به خود زخمی زد که موجب مرگش شد.[۲] نشستن بر تخت شاهی با بهرهگیری از نبود کمبوجیه، گئومات ضمن آگاهی از راز کشتهشدن بردیا، با کمک شماری از زرتشتیان معتصب و برادرش که در از نگهبانان کاخهای شاهی بود، به پایتخت آمد و خود را که به بردیا شبیه بود، شاه ایران خواند. گئومات در کتیبهٔ بیستون توسط داریوش بزرگ فرصتطلبی شمرده شده است که آرزوی بازپسگیری قدرت و واگذاری آن به خاندان ماد را در سر میپروراند. داریوش بزرگ مینویسد: «کسی پیدا نشد تا پادشاهی را از گئوماتای مُغ بازستاند تا آن که من آمدم.» مورخان یونانی نیز آوردهاند که گئومات از ترس شناخته شدن، با آشنایان خود قطع رابطه کرد.[۲] حمایت از طبقات فرودست او بر خلاف کورش و کمبوجیه نسبت به ادیان و دیگر مذاهب مدارا نداشت. همهٔ معابد و بتخانهها را جز آتشکدههای زرتشتی ویران ساخت. این معابد همه آراسته به سنگها و فلزات گرانبها و مهمترین کانونهای ثروت و تجمل بودند، اما گئومات به جای اشراف و بزرگان به طبقات پایینتر و کشاورزان روی آورد، و آنان را از پرداخت مالیات برای سه سال بخشید و برای گسترش کشاورزی و دامداری به اصلاحاتی سودمند دست زد. زمینهای بزرگ و گلّههای بی شمار و بردگان متعدّد را از اشراف و ثروتمندان گرفت و، در نظامی که گونهای آزادی و مساوات در آن رعایت میشد، همه را به کشاورزی و آبادانی گماشت.[۲] او در بدو جلوس به تخت تمام ملل را در مدت سه سال از دادن مالیات و سپاهی معاف داشت فقط در ماه هشتم مردم دانستند که او پسر کوروش نیست.[۱۲] کشته شدن گئومات مغ خبر بر تخت نشستن گئومات مغ (بردیای دروغین)، در حالی به کمبوجیه رسید که در حال بازگشت از مصر بود. هرچند که کمبوجیه پیش از رسیدن به پایتخت درگذشت، ولی داریوش با همکاری شش سردار برجسته از ارتش کمبوجیه که نامشان: وینددفرنه، اوتن، گائوبرووه، ویدرنه، بغ بوخش، اردومنش بود بر ضد شاه دروغین قیام کردند و وی را مجازات کردند. سپس یکی از هفت تن سردار ایران که داریوش بزرگ بود، به مقام پادشاهی رسید. به گفته هرودوت سه سال نخست سلطنت وی برای سرکوب شورشیان و برقراری ایران یکپارچه صرف شد.[۱۳][۱۴] هرودوت نوشته است که از کشته شدن گئوماته مغ همهٔ مردم آسیا جز پارسیان اندوهگین بودند و برای او میگریستند.[۲] شاهنشاهی داریوش بزرگ جامعهٔ ایرانی، در دوران کورش بزرگ به چنان قدرت مرکزی و ثروت و تجملی دست پیدا کرده بود که نیاز به نظامی که منافع همهٔ طبقات را در نظر بگیرد در آن به شدت احساس میشد. به همین روی، با کشته شدن گئوماته مغ، اشراف هفتگانهٔ پارس بر سر تعیین نوع حکومت و انواع قدرت و حدود اختیارات شاه به بحث نشستند. اوتن (Otanes)، که یکی از بزرگان بود پیشنهاد نظامی بر پایهٔ مردمسالاری را ارائه کرد که مورد اقبال قرار نگرفت.[۱۵] این پیشنهاد در حالی مطرح میشد که سالها بعد، سخن از حکومت مردمسالارانه در یونان پیش آمد.[۲] تامین منافع عمومی در دوران داریوش با نشستن داریوش بزرگ بر تخت شاهنشاهی ایران، وی با نُه یاغی دیگر که از پادشاهان محلی بودند رزمید و در دو سال همهشان را که اندیشههایی همانند با اندیشه های گئومات داشتند سرکوب کرد و سپس به وضع قوانینی دست زد که از جهاتی حافظ منافع عمومی بود.[۲] داریوش در کتیبه خود گوید: «گئومات معابد را ویران کرد و من از نو آنها را تعمیر کردم.»[۱۶] روایت دیگر، گئومات مغ همان بردیای واقعیست[17] طبق این نظریه داریوش با ترور بردیا که ادعا شد غاصب است، با همکاری شش خانواده اشرافی ایرانی دیگر، بر تخت نشست و صبح روز بعد تاجگذاری کرد. [۳] [۴] برخی از دانشمندان مدرن برای نمونه آلبرت اومستد اعتقاد دارند مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گوماتا (گئومات) نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد. بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجههٔ قانونی ببخشد. [۵] عبدالحسین زرین کوب مینویسد، با وجود بعضی مسایل که شاید این استنباط را موجه جلوه دهد، در حال حاضر روی هم رفته کشته شدن بردیای واقعی به دست داریوش سوءظنی بیش نیست.اصل هر دو خبر راجع به قتل بردیای واقعی به دست کمبوجیه و طغیان یک بردیای دروغین بدون کمترین مظنهٔ بدگمانی و با وجود اختلاف در جزئیات، توسط مورخان یونانی نیز نقل شدهاست.[۶] در واقع چون احتمال تبانی بین تمام روایات موجود در آنچه به اصل خبر مربوط است، منتفی است، اصل خبر را میتوان به عنوان خبری شایع پذیرفت نهایت آنکه در قبول جزئیات آن البته باید آنچه را جعل و کذب و مبالغه به نظر میآید، کنار گذاشت.[۷] پانویس: 1. ↑ [متن كامل كتيبه بيستون دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.chn.ir/news/?section=2&id=3263 ] 2. ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ «جنبشهای اجتماعی» (فارسی). بنیاد مطالعات ایران. بازبینیشده در ۱۰ آبان ۱۳۸۸. 3. ↑ جلد3 صفحه 139 نسخه انگلیسی 4. ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ Cook, J. M. (1985), "The Rise of the Achaemenids and Establishment of their Empire", The Median and Achaemenian Periods, Cambridge History of Iran, vol. 2, Cambridge University Press. 5. ↑ هرودوت، ص ۲۱۳ 6. ↑ از زبان داریوش، خانم پروفسور هاید ماری کخ / مترجم: دکتر پرویز رجبی 7. ↑ هرودوت، ص ۲۲۲ 8. ↑ A. T. Olmstead, History of the Persian Empire,Chicago, 1948, pp. 107-10. 9. ↑ مراجعه کنید به مقاله محمد داندامایف در دانشنامه ایرانیکا در لینک زیر: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.iranica.com/articles/bardiya-son-of-cyrus 10. ↑ هرودوت جلد3 صفحه 88 11. ↑ مراجعه کنید به آخرین پاراگراف از مقاله داندامایف در ایرانیکا: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.iranica.com/articles/bardiya-son-of-cyrus 12. ↑ لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ «گئومات مغ». 13. ↑ روزنامه ایران، شماره ۴۱۶۱، ۱۷ اسفند ۱۳۸۷، صفحه ۱۰ (فرهنگ و اندیشه). 14. ↑ «داریوش ایرانی و گئومات رواسانی» (فارسی). بانک اطلاعات نشریات کشور. بازبینیشده در ۱۳ آذر ۱۳۸۸. 15. ↑ هرودوت، تواریخ، ۳٫۸۰-۳٫۸۴ 16. ↑ تاریخ ایران باستان، ج ۱، صص ۵۱۶ - ۵۳۶. 17. ↑ زرین کوب، ص ۱۴۱ منابع: * پیرنیا، حسن. ایران باستان. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲. * زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام. چاپ اول. تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴. * جنبشهای اجتماعی، بنیاد مطالعات ایران، برداشت شده در ۱۰ آبان ۱۳۸۸. * دهخدا، علیاکبر، لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ «گئومات». * پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۵. * روزنامه ایران، شماره ۴۱۶۱، ۱۷ اسفند ۱۳۸۷. * en ![]() RE: جنبش های ملی ایرانیان - 1939 - 08-06-2012 تاریخ کمترین طرفدار را دارد دوست من لطفا اینقدر اسپم ندید RE: جنبش های ملی ایرانیان - aCrimoniouSs - 08-06-2012 واقعا فردوسی چها درباره تاریخ ایران نکرده... RE: جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 09-06-2012 2: هخامنشیان 2.2: جنبش سپتامان
برای شرح جنبش سپتامان بهتر دیدم چون این جنبش بعد از سقوط هخامنشیان رخ داد، ابتدا درباره ی این سلسله و آخرین پادشاه آن توضیخاتی ارائه بدهم:داریوش سوم داریوش سوم دوران: ۳۳۶ تا ۳۳۰ پیش از میلاد (۶ سال) تاجگذاری: ۳۳۶ پیش از میلاد زادروز: ۳۸۰ پیش از میلاد زادگاه: ایران، پارسه مرگ: ۳۳۰ پیش از میلاد (۵۰ سالگی) محل مرگ: دامغان پیش از: اسکندر مقدونی پس از: ارشک دودمان: هخامنشیان پدر: آرشام مادر: سیسیگامبیس فرزندان: استاتیرای دوم، دریپهتیس دین: مزدیسنا ![]() داریوش سوم یا دارا آخرین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی بود. او فرزند آرشام (نوهٔ داریوش دوم)، و سیسیگامبیس، دختر اردشیر دوم بود. او در سال ۳۸۰ پیش از میلاد در پارسه متولد شد و در سال ۳۳۰ پیش از میلاد در دامغان بدست بسوس کشته شد. در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته میشود و پدر او داراب معرفی شدهاست.[۱] بر تخت نشستن هنگامی که در زمان اردشیر سوم دربارهٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داریوش بر زبان نمیآمد و اردشیر سوم وقتی که میخواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد، او را به یاد نیاورد و این نشان از آن دارد که در آن دوره عنوان ممتازی نداشتهاست. داریوش در جنگ با کادوسیان در روزگار اردشیر سوم رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان» نامید و او را ساتراپ ارمنستان کرد. دربارهٔ اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست، سخن بسیار گفتهاند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر مینماید این است که باگواس خواجه وزیر بزرگ دربار اردشیر سوم او را با هر حیلهای بود، به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادهٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. داریوش سوم در هنگام چلوس تقریباً چهل و پنج سال داشت و کسی نبود که در آن سن و سال بازیچهٔ دست یک خواجهٔ حرم واقع شود.[۲] داریوش به اشارات و نظرات باگواس توجهی نمی کرد و وزیر بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود، برآن شد که داریوش را از میان بردارد. داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را فراخواند و جام زهری به او نوشانید. وقایع دوران سلطنت داریوش آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود. طغیان مجدد در مصر قتل باگواس خواجه داریوش را با یک طغیان مجدد در مصر مواجهکرد. درست در همان اوقات اسکندر بیست ساله در مقدونیه به آرام کردن طوایف شمالی سرزمین خویش سرگرم بود، داریوش در صدد تسخیر مجدد مصر برآمد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش طغیان مصر را فرو نشاند و از آنجا به پارس بازگشت تا جهت خویش قصرهایی بسازد و حتی در آسایش و فراغت، بنای مقبره ای را هم برای خود بنیاد نهد طرحی که بروز حوادث آن را ناتمام گذاشت.[۳] درخواست کمک آتنیها برای مقابله با اسکندر در بازگشت از مصر داریوش به آتنیهایی که از وی کمک مالی درخواست کردند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که بخاطرش نمی رسید، یک جوان بیست ساله بتواند، نقشههایی را که فیلیپ مقدونی از آن دم می زد، دنبال کند. وقتی هم اهمیت خطر را دریافت و مبلغی هم ازین بابت به یونان فرستاد، دیگر خیلی دیر شدهبود و مقاومت آتن هم نمی توانست، از اینکه یونان از زیر سلطهٔ اسکندر درآید، جلوگیری کند. اسکندر و عبور از دروازههای بدون نگهبان از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیلهای برای نیل به قدرت بکار بردهبودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شدهبود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیاندازد. تسامح کوروش بزرگ مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود و دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقهای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نمانده بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازههای آسیا را کرد، دروازههایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.[۴] نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گرانیک ![]() در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد، در حوالی آسیای صغیر، در کنار رود گرانیکوس که آنسوی تنگهٔ داردانل به دریای مرمره میریزد، اولین تلاقی جدی بین دو سپاه ایران و اسکندر بنام نبرد گرانیک یا گرانیکوس رخ داد. در حین این نبرد و یک برخورد تن به تن خود اسکندر، به زحمت از آسیب زوبین مهرداد، داماد داریوش، جان بدر برد که برادر مهرداد، برای انتقام مرگ برادرش با شمشیر به اسکندر حمله کرد که اگر کلیتوس دوست صمیمی اسکندر، درینجا دست ضارب را از شانه قطع نکرده بود، زندگی اسکندر در خطر قطعی بود. جنگ در نهایت به پیروزی اسکندر تمام شد. پس از شکست، سپاه ایرانیان که در صفوف مقدم جا گرفتهبودند، فرار کردند ولی اسکندر به تعقیب آنها نرفت بلکه به سپاهیان یونانی که در سپاه ایران خدمت میکردند و در در این جنگ، در قسمت ذخیره بودند، تاخت و به استثنای دو هزار نفری که اسیر گردیدند، همهٔ این یونانیان به دست سپاه اسکندر کشته شدند.[۵] با این پیروزی، آسیای صغیر به تسخیر اسکندر درآمد و شهرهای یونانینشین این ناحیه، غالباً وی را همچون رهانندهای تلقی کردند و به آسانی دروازههایشان را بر روی او گشودند.[۶] دومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد ایسوس ![]() بعد از پیروزی در نبرد گرانیک اسکندر به آسانی توانست سایر ولایات آسیای صغیر را یک به یک تسخیر کند و تا نزدیک به سوریه به سرعت پیش برود. فقط در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه بود که لشکر وی برای ورود به خاک سوریه با مقاومت تازهای مواجه شد. در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، دومین جنگ بین اسکندر و سپاهی که داریوش در بابل تجهیز و آماده کردهبود، به نام نبرد ایسوس درگرفت. داریوش که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفتهبود، نتوانستهبود این نکته را درک کند که کثرت و تنوع سپاه او ممکن است در جنگ با یک سپاه منظم و محدود و در تنگنایی بین کوه و دریا دست و پا گیر باشد و چنان جای نامناسبی را برای نبرد انتخاب کرده بودند که سواره نظام ایران، میدان عمل نیافت. کم مانده بود که خود داریوش در هنگام نبرد اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند، اسکندر به شاه برسد و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. یکی از سردارهای اسکندر، چادرهای داریوش را که خانوادهٔ داریوش شامل مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند، همراه با غنائم فراوان تصرف کرد.[۷] بعد از این شکست داریوش به اسکندر تقاضای صلح داد و شرائط صلح، پرداخت غرامت از طرف ایران و ازدواج با خانوادهٔ سلطنتی ایران و واگذاری آسیای صغیر به اسکندر بود و درازای این گذشتها از اسکندر خواسته شدهبود که خانوادهٔ داریوش را مسترد دارد. این شرائط را اسکندر نپذیرفت.[۸] تسخیر فنیقیه و مصر توسط اسکندر اسکندر تصمیم گرفت اول فنیقیه (لبنان) را تسخیر کند تا داریوش نتواند از طریق دریا برای او مشکلی بوجود بیاورد و بعد به تسخیر مصر بپردازد. شهر صیدا که سابقاً شدیداً توسط ایرانیها سرکوب شده بود، بدون خونریزی تسلیم شد اما در صور مقاومت ناوگانهای ایرانی و فنیقی هفت ماه طول کشید و اسکندر را چنان عصبانی کرد که بعد از فتح هشت هزار نفر از اهالی آنجا را قتل عام کرد و سی هزار تن را به بردگی فروخت. غزه نیز که دروازهٔ آسیا محسوب میشد آنقدر در برابر فاتح مقاومت نشان داد تا تمام مردانش کشته شدند و زنانش به دست سربازان اسکندر افتادند. بیت المقدس نیز بدون مقاومت تسلیم شد. در سال ۳۳۲ پیش از میلاد ساتراپ ایرانی مصر که از ناخرسندی مصریها از حکومت پارسیها واقف بود، تقریباً بدون کشمکش خود را کنار کشید و در تمام درهٔ نیل از اسکندر همچون یک منجی آسمانی استقبال شد. در مصر کاهن آمون سلطنت تمام روی زمین را به وی وعده داد و به یونانیها و مقدونیها که با اسکندر به معبد آمون آمده بودند، توصیه کرد، تا او را همچون خدا پرستش کنند. اسکندر بقول یوستن در اثر سخنان کاهن، دچار چنان نخوتی شد که حد نداشت. قسمت عمدهٔ دشواریهایی که او بعدها در بابل و هند با یونانیان همراه خویش پیدا کرد، ناشی از همین تلقینات کاهن آمون دانستهاند.[۹] سومین نبرد اسکندر و ایرانیان یا نبرد گوگمل ![]() در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، همسر داریوش استاتیرای دوم که یونانیان از وی به عنوان زیباترین زن جهان، یاد کردهاند، در طی اسارت و در اثر زایمان درگذشت.[۱۰] و داریوش در این زمان در یک حالت یأس و درماندگی، به سبب اسارت خانوادهاش در درست اسکندر فرو رفته بود. داریوش بجای هرگونه مجاهدهٔ جدی در جهت جلوگیری از پیشرفت یونانیها، در بین النهرین آنسوی دجله منتظر اسکندر شد و جنگی را که می بایست جنگ سرنوشت باشد، به داخل ایران کشاند. در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، در نبرد گوگمل اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش برخورد. وقتی جنگ در گرفت کثرت سپاه ایران در ابتدا باعث وحشت و دغدغهٔ اسکندر شد و به نظر می آمد که این بار ایرانیها فاتح می شوند اما اسکندر که پافشاری ایرانیان را دید، حمله را بر شخص داریوش، متمرکز کرد و جراحتی بر وی وارد آمد. داریوش فرار کرد و فرار او، باعث فرار قسمتی از قشون گردید و بابل بلافاصله به دست اسکندر افتاد. ورود اسکندر به بابل به سبب لطمههایی که در دورهٔ خشایارشا به معابد بابل وارد شده بود نزد کاهنان و عامه با خوشحالی تلقی شد.[۱۱] آتش در کاخ ![]() اسکندر در بابل فقط آن اندازه توقف کرد که لشکرش از خستگی راه بیاساید و بعد از یکماه استراحت فتح شوش و پرسپولیس را الزام کرد. فتح شوش پایتخت زمستانی هخامنشیان، بیست روز بعد میسر شد. اسکندر به دنبال تسخیر پایتخت دیگر داریوش پرسپولیس که بقول دیودور مؤرخ، در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود بلافاصله راه سرزمین پارس را پیش گرفت. پس از فرار داریوش و سقوط شوش مقاومت در مقابل این بیگانه بیفایده بنظر می رسید، بااینوجود یک سردار پارسی به نام آریوبرزن در مقابل او مقاومتی جسورانه و شدید، در تنگهای که موسوم به دربند پارس است، از خود نشان داد. او باعث شد که اسکندر نتواند از این تنگه بگذرد. سپاه اسکندر مجبور شدند، بهمان ترتیبی که ایرانیها در جنگ ترموپیل اقدام کرده بودند، عمل کرده و از پشت سر ایرانیهایی که تنگه را بسته بودند، به آنها حمله کرده و راه را باز کند. بطوریکه می نویسند دفاع آریوبرزن، یگانه مدافعهٔ صحیح و درستی بوده که ایران در آن زمان، بعمل آورد.[۱۲] اسکندر با فتح پرسپولیس به مهمترین هدف فتوحات خود دست یافت و از اینکه تختگاه یک امپراتور که سالها پیش با آتش زدن آتن تمام دنیای یونان را عرضهٔ اهانت و تحقیر کرده بود اکنون به یک اشاره او می تواند در آتش انتقام بسوزد خود را فوق العاده مغرور و خرسند می یافت. از این رو برخلاف نصایح پارمنتون که او را از آتش زدن قصر سلطنتی پرسپولیس برحذر داشته بود قصر را طعمهٔ یک حریق عمدی کرد و بعد چون از این انتقام وحشیانهٔ خویش چنانکه پلوتارک می گوید پشیمان شد یا آنگونه که کورتیوس می گوید «چون مقدونیها از اینکه شهری به عظمت پرسپولیس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند و واقعه را به تأثیر شراب و تحریک یک روسپی منسوب کردند.» بعلاوه شهر نیز بر دست سربازان مقدونی که از پایان مأموریت خود و رسالت عظیم «ضد بربر» اسکندر خوشحال بودند، عرضهٔ غارت و تجاوز گشت.[۱۳] سرانجام داریوش سوم ![]() در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان (همدان) ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب می شد و عده ای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغان بسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر چهارم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش رسید او از آن زخمها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد.[۱۴] بسوس در باختر و آنسوی جیحون یکچند همچنان به دعوی خود ادامه داد. اسکندر او را تعقیب و سپس مجازات کرد. این اقدام اسکندر در واقع برای انتقام گرفتن از قاتل داریوش نبود بلکه بدان سبب بود که ادعای او ممکن بود در ولایات شرقی پایگاه تازه ای برای تجدید حیات امپراتوری هخامنشی ساخته شود. بدین ترتیب و با مجازات بسوس به عنوان یک قاتل و غاصب چهرهٔ داریوش سوم در هالهای از قدس فرو رفت. با مرگ داریوش و پیروزی اسکندر بر بسوس امپراتوری هخامنشی، بعد از ۲۳۰ سال منقرض شد.[۱۵] نام دختر داریوش سوم استاتیرای سوم بود. او یکی از سه زن ایرانیای بود که اسکندر به عقد خود درآورد. روشنک یا رکسانا دختر والی باختر و پروشات دوم، دختر اردشیر سوم دو همسر دیگر او بودند.[۱۶] جنبش سپتامان جنبش سپتامان نام جنبشی است که از سال ۳۲۹ تا ۳۲۷ پیش از میلاد در برابر حملهٔ اسکندر مقدونی به ایران به مقاومت پرداخت. با حملهٔ اسکندر مقدونی به ایران، و قتل داریوش سوم هخامنشی، دوران دودمان هخامنشیان به پایان رسید، اما اسکندر در ادامهٔ حرکت خود به سمت شرق به ویژه در سغد و باختر در همه جا با مقاومتهای سختی مواجه شد. یکی از سرداران جنگی داریوش سوم به نام سپتامان در راس جنبش همگانی مردم، بیش از دو سال در برابر مهاجم خارجی ایران مبارزه کرد. در این ناحیه مردم به شکلی مکرر بر علیه ساتراپهای اسکندر قیام میکردند. هرچند که در نهایت نیروهای مجهز اسکندر توانستند به سرکوب این جنبشها بپردازند، اما از این زمان به بعد بود که اسکندر به ناچار مجبور شد روش خشونتآمیز خود را تعدیل کند و با نرمش رفتار کند. پانویس: 1. ↑ تاریخ اساطیری ایران، ص ۷۷. 2. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۱ 3. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۲ 4. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۳ 5. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۲ 6. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۵ 7. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۴ 8. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۵ 9. ↑ زرین کوب، ص ۲۰۹ 10. ↑ ویکیپدیای انگلیسی، Stateira I 11. ↑ زرین کوب، ص ۲۱۰ 12. ↑ پیرنیا، ص ۱۶۱ 13. ↑ زرین کوب، ص ۲۱۵ 14. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۹ 15. ↑ پیرنیا، ص ۱۵۹ 16. ↑ پیرنیا، ص ۲۰۳ منابع: * پیرنیا، حسن. ایران باستان. چاپ اول. دنیای کتاب، ۱۳۶۲. * زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام. چاپ اول. تهران: مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴. * آموزگار، ژاله. تاریخ اساطیری ایران. تهران: سمت، ۱۳۸۶. * قیامهای مردمی در ایران و نقشآفرینی مذهب در آنها، وبگاه راه توده، برداشت شده در ۱۰ آبان ۱۳۸۸. * ویکی پدیا RE: جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 10-06-2012 3:جنبش پارتیان اشکانیان اشکانیان
امپراتوری پارت
پایتخت: ارشاک, صددروازه, تیسفون، هگمتانه, تیسفون, شوش, نسا, آمل,زبان: فارسی میانه شامل زبان پارتی دین : زردشتی دولت: شاهنشاهی بنیانگذار: ارشک قانونگذار: فئودال، سلطنتی تاریخچه: - تاسیس ۲۷۴ پیش از میلاد - فروپاشی ۲۲۴ میلادی یکا پول: درهم ![]() امپراتوری اشکانیان (۲۵۰ پ.م. ۲۲۴ م.) که امپراتوری پارتها نیز شناخته میشود، یکی از قدرتهای سیاسی و فرهنگی ایرانی در ایرانزمین بود[۱] که به نام موسس آن بنیان گذاشته شد.[۲] این امپراتوری در قرن ۳ پیش از میلاد توسط ارشک رهبر قبیله پرنی پس از فتح ساتراپ پارت در شمال شرقی ایران تاسیس گردید.[۳] وی سپس علیه سلوکیان قیام کرد. مهرداد یکم (۱۷۱–۱۳۸ پ.م) با تصرف مناطق ماد و بینالنهرین قلمرو اشکانی را تا حد زیادی گسترش داد. پهناوری دولت اشکانی در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس را شامل میشد. به دلیل قرار گرفتن جاده ابریشم در گستره حکومت اشکانی و قرار گرفتن مسیر تجاری بین امپراتوری روم و حوزه مدیترانه و امپراتوری هان در چین، این امپراتوری به مرکزی برای تجارت بدل گشت. اشکانیان از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود شرق دریای خزر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پَرثَوَه آمدهاست که به زبان پارتی پهلوی میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران، آمل میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.آمل در آن زمان پایتخت اقلیمی اشکانیان بود. در عهد اشکانی جنگهای ایران و روم آغاز شد. حاصل عمده فرمانروایی اشکانیان، رهائی کشورایران از سلطهٔ همه جانبهٔ یونانی که هدف نابودی ایران گرائی را در سر میپروراند و حفظ تمدن ایران از تهاجمات ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز، حفظ تمامیت ایران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود. در هر سه مورد، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظهای برای تاریخ ایران داشت. جنگهای فرساینده با روم عامل عمدهای در ایجاد ناخرسندیهایی شد که بین طبقات جامعه حاصل میشد. نظام ملوک الطوایفی (استان مداری) که اسباب فقدان تمرکز در قدرت بود، اختلافات خانوادگی که همین عدم تمرکز آن را مخاطره آمیزتر میکرد و نفرت و مخالفت موبدان زرتشتی که سیاست تسامح و اغماض دینی (یا به عبارت صحیح تر نفرت و مخالفت مغان به سیاست آزادی دینی اشکانیان که متضاد با انحصار طلبی ایشان بود) اشکانیان را به نظر مخالفت میدیدند، از عوامل انحطاط دولت اشکانیان شد. اشکانیان در اثر اختلافات داخلی و جنگهای خارجی در مدت پنج قرن در شرق و غرب به تدریج ضعیف شدند تا سرانجام به دست اردشیر مغ اردشیر اول ساسانی منقرض گردید. اشکانیان به یاری و پشتیبانی بزرگانی که مانند خود آنها از تیرهٔ ایرانی شمالی داهه بودند، با سربازگیری و لشکرکشی، نخست بر بخش پارت چیره شدند و پس از آن به گشودن سراسر ایران پرداختند و دولت ایرانی تازهای به میان آوردند و باز هم آداب و آیین هخامنشی و ایرانی را رواج دادند. قدرت نخست از غرب و جنوبغربی به سوی شمال کشور، جابجا شد و مردم آنجا (شمالشرق) صفات ایرانی را پاکتر نگه داشته بودند. بنابر این دولت اشکانی با وجود رنگ یونانی اندکی که داشت، از دیدگاه ایرانی بودن حتا پاکتر از دولت هخامنشی بود.[۴] به قدرت رسیدن یک امپراتوری ![]() پیش از آنکه ارشک دودمان اشکانی را بنیانگذاری کند، رئیس قبیله پرنی از قبایل ایرانی آسیای میانه و یکی از چندین قبیله عشایر متحد داها بود.[۵] پرنیها برخلاف دیگر ساکنان پارت که به زبانهای ایرانی غربی سخن میگفتند، به احتمال زیاد به زبانهای ایرانی شرقی تکلم داشتند.[۶] پارتها در ابتدا زیر سلطه هخامنشیان و سپس سلوکیان بودند.[۷] پس از فتح منطقه، پرنیها زبان پارتی به عنوان زبان رسمی دربار پذیرفتند و از آن در کنار فارسی میانه، آرامی، یونانی، اکدی، سغدی و دیگر زبانهای مناطق تحت تصرف خود استفاده میکردند.[۸] شایان ذکر است که بسیاری از پادشاهان اشکانی ادعای خویشاوندی با هخامنشیان را داشتهاند. این مدعی در سکهها و دیگر مستندات مکتوب که گویای رنج بردن پادشاهان هخامنشی و اشکانی از بیماری ارثی نوروفیبروماتوسیس است، قابل مشاهده است.[۹] اینکه چرا سال ۲۴۷ پ.م. به عنوان اولین سال حکومت اشکانی اعلام شده، نامعلوم است. آدریان بیور بر این باورست که این سال همان سالیست که سلوکیان کنترل ساتراپ پارت را از دست داده و آنجا را آندروگوراس تصاحب میکند و در نهایت ارشک با قیام علیه او پارت را فتح میکند. از این رو، ارشک شروع سالهای سلطنت خود را از پایان کامل حکمرانی سلوکیان بر پارت محاسبه کرده است.[۱۰] از سوی دیگر وستا سرخوش کورتیس بر این باورست که این سال صرفا سالیست که ارشک به عنوان رئیس قبیله پرنیها انتخاب میشود.[۱۱] هما کاتوزیان[۱۲]، ژن رالف گارتویت[۱۳]، این سال را سال فتح پارت و اخراج مقامات سلوکی میدانند. هرچند کورتیس[۱۱] و ماریا بروسیوس[۱۴] معتقدند که تا سال ۲۳۸ پ.م آندروگوراس مورد حمله و فتح ارشک قرار نگرفت. ![]() (پارت منطقه زرد رنگ در کنار امپراتوری سلوکیان به رنگ آبی و روم به رنگ بنفش در ۲۰۰ پ.م.) جانشین بلافاصله ارشک نامعلوم است. آدریان بیور[۱۵] و کاتوزیان[۱۲] جانشین او را تیرداد یکم، برادر وی میدانند، کسی که بعدها فرزندش اردوان یکم در ۲۱۱ پ.م به سلطنت رسید، اما کورتیس[۱۶] و بروسیوس[۱۷] بر این باورند که اردوان یکم بدون واسطه به مسند قدرت رسید، با این تفاوت که کورتیس سال به سلطنت رسیدن وی را ۲۱۱ پ.م و بروسیوس ۲۱۷ پ.م میدانند. اگرچه بیور اصرار دارد که سال ۱۳۸ پ.م، یعنی آخرین سال سلطنت مهرداد یکم، دقیقا اولین سال تاسیس و شروع دوران سلطنت اشکانیان است.[۱۸] باوجود تمام این اختلافات، تنها بیور به تشریح دوران حکومت اشکانیان که مورد قبول تاریخنگاران است به دو بخش مجزا مینماید.[۱۹] در بازه زمانی که سلوکیان مشغول جنگ در غرب سرزمینهای خود با پتلیموس سوم فرمانده مصر بودند، ارشک از این اوضاع سود جسته و پایههای سلطنت خود را در پارت و هیرکانی محکم میکند. همچنین این نزاع میان بطلیموس و سلوکیان که سومین نبرد از جنگهای سوری بود به دیودوتس در آسیای مرکزی نیز امکان قیام و تاسیس دولت یونانی بلخ را داد.[۱۴] پس از آن دیودوتس دوم، جانشین دیودوتس علیه دولت سلوکیان با ارشک متحد شد، با این وجود ارشک از ارتش سلوکوس دوم شکست خورد و از پارت رانده شد.[۲۰] ارشک مدتی را به قبیله آپاسیاک پناه برد و از آنجا حملهای را برای پسگیری پارت تدارک دید و در نهایت آنجا را مجددا تصاحب کرد. در آن زمان جانشین سلوکوس دوم، آنتیوخوس سوم که نیروهای خود را برای مقابله با شورش در ماد و مولون مستقر کرده بود، از انتقام باز ماند.[۲۰] آنتیخوس سوم در ۲۱۰ یا ۲۰۹ پ.م. برای بازپسگیری مناطق از دست رفته به باختر و پارت لشکرکشی کرد، اما ناموفق ماند و مجبور به عقد توافق صلح با اردوان یکم شد و وی را به عنوان شاه به رسمیت شناخت. [۲۱] پس از حمله جمهوری روم به سلوکیان و شکست آنان در جنگ ماگنزی در ۱۹۰ پ.م، سلوکیان دیگر توان دخالت در امور اشکانیان را نداشتند.[۲۱] فریاپت (دوران حکومت: ۱۹۱–۱۷۶ پ.م) جانشین اشک دوم شد و در نهایت فرهاد یکم (دوران حکومت: ۱۷۶–۱۷۱ پ.م) به تاج و تخت رسید و بدور از دخالت سلوکیان حکم فرمایی کرد.[۲۲] توسعه و یکپارچه سازی ![]() (نقش برجسته مهرداد یکم سوار بر اسب در شهر ایذه، واقع در خوزستان) نام فرهاد یکم به عنوان توسعه دهنده کنترل حکومت اشکانی تا دروازه اسکندر و اشغال کننده آپمیا راجیانا ثبت شده است.[۲۳] با این وجود، بیشترین گستره قلمرو اشکانی و پرقدرتترین دوران حکومت اشکانی به مهرداد اول، برادر و جانشین وی تعلق دارد،[۱۷] کسی که کاتوزیان او را با کوروش کبیر، بنیان گذار حکومت هخامنشیان مقایسه میکند.[۱۲] پس از مرگ دیودوتس دوم، روابط اشکانی و دولت یونانی باختر نیز رو به زوال گذاشت، بخصوص زمانیکه مهرداد یکم به آنجا حمله کرد و دو استان را در زمان حکومت اوکراتید یکم از آنان ستاند.[۲۴] توجه مهرداد یکم به قلمرو سلوکیان و هرج و مرج در ماد به دلیل سرکوب شورشیان توسط تیمارخوس، اسباب حمله به ماد و تصرف هگمتانه را در ۱۴۸ یا ۱۴۷ پ.م فراهم کرد.[۲۵] این پیروزی فتح بابل و سلوکیه را در میانرودان به دنبال داشت، مهرداد یکم در ۱۴۱ پ.م در سلوکیه سکهای ضرب کرد و در مراسمی رسمی با عنوان شاهنشاه تاجگذاری نمود.[۲۶] زمانیکه مهرداد یکم در راه بازگشت به هیرکانی بود، سپاهش امپراتوری الیمائیس و پادشاهی میشان را تحت کنترل و شوش را تصرف کرد.[۲۶] در این زمان قلمرو حکومت اشکانی در شرق تا رود سند گسترش یافته بود.[۲۷] در حالیکه شهر صددروازه به عنوان اولین پایتخت اشکانی انتخاب شد، مهرداد یکم در سلوکیه، هگمتانه، تیسفون و شهر تازه تاسیس خود مهردادکرت اقامتگاههای شاهی نیز بنا کرد، علاوه بر این مهردادکرت محلی بود که در آن مقبرهای برای پادشاهان اشکانی ساخته شده بود و از آن نگهداری میشد.[۲۸] از سوی دیگر هگمتانه به اقامتگاه تابستانی خانواده سلطنتی اشکانی بدل گشت. [۲۹] شهر تیسفون نیز تا پیش از به حکومت رسیدن گودرز یکم به عنوان پایتخت انتخاب نشد،[۳۰] اما به نقل از بروسیوس به عنوان محلی برای تاجگذاریها مورد استفاده قرار میگرفت و شهری نمادین از حکومت اشکانی بود.[۳۱] دولت سلوکی که ناتوان از سرکوب بلافاصله شورش تروفون در ۱۴۲ پ.م بود،[۳۲] به هرشکل در ۱۴۰ پ.م توانست به رهبری دیمتریوس دوم در میانرودان به اشکانیان حمله کند و علیرغم موفقیتهای اولیه، سلوکیان در نهایت شکست خوردند. در نهایت دیمتریوس دوم به دست سربازان اشکانی دستگیر و به هیرکانی برده شد. مهرداد یکم وی را تحت درمان و پذیرایی گرم خود قرار داد و حتی دختر خود، روزگون را به عقد او در آورد.[۳۳] ![]() (سکه نقره مهرداد یکم با ریش و نیم تاج سلطنتی) آنتیوخوس هفتم، برادر کوچکتر دیمتریوس دوم، در نبود برادرش حکومت سلوکی را به عهده گرفت و با همسر برادرش، کلوپاترا تیا نیز ازدواج کرد. آنتیوخوس پس از شکست تروفون در سال ۱۳۰ پ.م به سوی میانرودان برای بازپسگیری مناطق از دست رفته که در آن زمان زیر سلطه فرهاد دوم اشکانی بود، لشکرکشی کرد. او توانست بابل را فتح و شوش را تصرف کند و در آنجایی سکهای ضرب نمود.[۳۴] پس از پیشروی سپاه آنتیوخوس به سوی ماد، دولت اشکانی سعی بر ایجاد صلح نمود، اما آنتیوخوس صلح را نپذیرفت مگر به شرط آنکه دولت اشکانی تمام سرزمینهای تصرف کرده بجز پارت را به دولت سلوکی باز گرداند، مالیات سنگینی بپردازد و دیمتریوس را آزاد کند. فرهاد دوم دیمتریوس را آزاد کرد و وی را به سوریه فرستاد، اما دیگر شرایط آنتیوخوس را نپذیرفت.[۳۵] در زمستان ۱۲۹ پ.م، قیامی علنی علیه آنتیوخوس در ماد شکل گرفته بود، چرا که ارتش او در طول زمستان از منابع روستاییان استفاده میکرد. آنتیوخوس در حالی که سعی بر سرکوب قیام ماد داشت، با هجوم نیروی اصلی سپاه اشکانی غافلگیر شده و در جنگ کشته شد. بدن او در تابوتی نقره به سوریه فرستاده شد، پسرش سلوکوس با خاندان اشکانی وصلت کرد و دخترش به حرمسرا فرهاد پیوست.[۳۶] دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/4/44/Mithridatesiiyoung.jpg/220px-Mithridatesiiyoung.jpg (سکه نقره با تصویر مهرداد دوم) در حالی که دولت اشکانی مشغول بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته خود در غرب بود، تهدید تازهای در شرق شکل میگرفت. در ۱۷۷-۱۷۶ پ.م اتحاد کوچنشینان هیونگنو، عشایر یوئهژی را از سرزمین خود که استان گانسو امروزی در شمالغربی چین باشد[۳۷]، بیرون راندن. یوئهژیها به سمت غرب در باختر مهاجرت کردند و جایگزین سکاها شدند. سکاها ناگزیر به سوی غرب حرکت کردند و به مرزهای شمال شرقی اشکانی یورش بردند.[۳۸] از این رو مهرداد اول پس از فتح میانرودان مجبور به بازگشت به هیرکانی شد.[۳۹] برخی از سکاها علیه آنتیوخوس به سپاه اشکانی پیوستند. با این وجود بسیار دیر وارد نبرد شدند و فرهاد از پرداخت دستمزد آنان سرباز زد. در نتیجه سکاها علیه او شوریدند، فرهاد نیز سعی برسرکوب آنان با استفاده از سربازان سابق سلوکی نمود، اما آنها فرهاد را تنها گذاشته و به جمع سکاها پیوستند.[۴۰] در نهایت فرهاد به سوی این نیروی متحد لشکرکشی کرد، اما در جنگ کشته شد.[۴۱] تاریخنگار رومی، ژوستین نقل میکند، اردوان دوم جانشین فرهاد شد و نبردهای مختلفی با چادرنشینان در شرق داشت. اردوان در نهایت توسط تخارها (که به عنوان یوئهژی شناخته میشدند) کشته شد. اگرچه بیور بر این باورست که ژوستین آنها را با سکاها اشتباه گرفته است.[۴۲] بعدها مهرداد دوم مناطق تصرف شده توسط سکاها را در سیستان پس گرفت.[۴۳] پس از عقب نشینی سلوکی از میانرودان، دربار اشکانی به حاکم بابل، هیمروس، دستور حمله به پادشاهی میشان را داد که در آن زمان هیسپائوسینس در چاراکس سپاسینو بر آن حکمفرایی میکرد. زمانیکه این حمله شکست خورد، در ۱۲۷ پ.م هیسپائوسینس به بابل حمله کرد و سلوکیه را اشغال نمود. در ۱۲۲ پ.م مهرداد دوم، هیسپائوسینس را وادار به عقب نشینی از بابل کرد و از پادشاهی میشان حکومتی دست نشانده ساخت.[۴۴] پس از آنکه مهرداد دوم، کنترل دولت اشکانی را در غرب گسترش داد، دورا اروپوس را در ۱۱۳ پ.م اشغال کرد سپس با پادشاهی ارمنستان وارد جنگ شد.[۴۵] در ۹۷ پ.م، نیروهای ارمنی از سپاه اشکانی شکست خوردند، آرتاواز یکم سرنگون و فرزندش تیگرانس به گروگان گرفته شد.[۴۶] ابریشم چینی متعلق به ماوانگدویی (قرن ۲ پ.م)، ابریشم چینی احتمالا با ارزشترین کالای لوکس مورد معامله توسط اشکانی با غرب از طریق جاده ابریشم بوده است.[۴۷] در ۱ پ.م پادشاهی پارتیان هند که شامل هند، افغانستان و پاکستان امروزی بوده است با امپراتوری اشکانی هم پیمان میشود.[۴۸] در ۴۲ میلادی پس از بازید آپولونیوس، فیلسوف یونانی از دربار وردان پادشاه وقت اشکانی، وردان امنیت کاروان وی را برای سفر به پارتیان هند تامین کرد. زمانی که آپولونیوس به تکسیلا، پایتخت پارتیان هند میرسد، رهبر کاروان نامهای رسمی را که احتمالا به زبان پارتی بوده است از طرف وردان برای مقامی هندی میخواند و آن شخص به گرمی از آپولونیوس مهمان نوازی میکند.[۴۸] بدنبال گسترش روابط دیپلماتیک توسط ژانگ کیان در آسیای مرکزی در دوره حکومت امپراتوری وو، نمایندگانی از طرف امپراتوری هان از چین در ۱۲۱ پ.م به دربار مهرداد دوم فرستاده شدند. این نمایندگان چینی اسباب برقراری روابط تجاری با حکومت اشکانی را از طریق جاده ابریشم فراهم کردند، اما از سوی دیگر نتوانستند اتحاد نظامی علیه کوچنشینان هیونگنو را بدست آوردند.[۴۹] امپراتوری اشکانی به واسطه دریافت مالیات از کاروانهای اوراسیایی و بخصوص کالاهای لوکس وارداتی توسط رومیان، وضعیت اقتصادی بسیاری خوبی را بدست آورده بود.[۵۰] همچنین مروارید که کالایی بسیار ارزشمند بود از چین به امپراتوری اشکانی صادر میشد و آنها نیز از اشکانی کالاهایی چون ادویه، عطر و میوه خریداری میکردند.[۵۱] در این بین هدایایی چون حیوانات از طرف پادشاه اشکانی به دربار امپراتوری هان نیز فرستاده میشد، بطور مثال در ۸۷ میلادی پاکور دوم یک شیر و یک غزال ایرانی برای پادشاه ژانگ فرستاده بود.[۵۲] روابط با رومیان و ارمنیها وجود امپراتوری کوشان در شمال هندوستان امنیت مرزهای شرقی امپراتوری اشکانی را تضمین میکرد.[۵۳] بنابراین از اواسط قرن ۱ میلادی به بعد، دربار اشکانی برروی تامین امنیت مرزهای غربی در برابر حمله رومیان متمرکز شد.[۵۳] یکسال پس از به زیر سلطه در آوردن ارمنیها توسط مهرداد دوم، لوسیوس کورنیلوس سولا، حاکم کیلیکیه با اوروبازوس سفیر اشکانی در کنار رود فرات جلسهای تشکیل دادند و در آن بر سر استفاده از رود فرات به عنوان مرز میان اشکانی و روم به توافق رسیدند.[۵۴] ارتش اگرچه امپراتوری اشکانی نیروی نظامی دائمی نداشت، در عین حال توان جذب سریع نیرو برای مقابله با بحرانهای محلی را دارا بود.[۵۵] از سوی دیگر اگرچه کم تعداد اما محافظینی دائمی متشکل از اشراف، رعیا و مزدوران برای شخص شاه وجود داشت.[۵۶] همچنین پادگانهایی دائمی در دژهای مرزی جهت نگهبانی وجود داشتند که در کتیبههای اشکانی به اهدا درجات نظامی به فرماندهان این دژها اشاره شده است.[۵۶] علاوه بر این نیروهای نظامی برای اهداف دیپلماتیک نیز استفاده میشدند، بطور مثال زمانی که فرستاده چین در قرن ۲ پ.م از امپراتوری اشکانی بازدید میکرد، شیجی مدعیست که ۲۰٬۰۰۰ اسب سوار برای نگهبانی از وی به شرق فرستاده شدند. هرچند احتمالا در رابطه با تعداد این نیروها اغراق شده است.[۵۷] پول رایج جنس سکهها معمولا از نقره بوده است. این سکهها شامل درهم و تترادرهم بوده و پول رایج در سرتاسر امپراتوری اشکانی بوده است. [۵۸] پادشاهان اشکانی در شهرهای صددروازه، سلوکیه و هگمتانه سکههای سلطنتی را ضرب میکردند.[۵۹] به احتمال زیاد این کار در مهردادکرت نیز صورت میگرفته است.[۱۶] در تمام دوره اشکانی از پیدایش تا فروپاشی، وزن سکهها به ندرت کمتر از ۳.۵ گرم یا بیشتر از ۴.۲ گرم میشده،[۶۰] همچنین وزرن تترادرهمها در حدود ۱۶ گرم بوده است. به نظر میرسد با فتح میانرودان توسط مهرداد اول، سکهها منحصرا در سلوکیه ضرب میشده است.[۶۱] فرهنگ یونانی و احیای ایران ![]() (مجسمه اسب سوار پارتی، به نمایش گذاشته شده در کاخ ماداما) اگرچه فرهنگ یونانی در دوره هلنی نزد مردم خاور نزدیک مقبولیت قابل توجهی پیدا کرده بود، اما در دوره اشکانیان شاهد احیای فرهنگ ایرانی در مذهب، هنر و حتی پوشاک هستیم.[۶۲] پادشاهان اشکانی با آگاهی از هر دو ریشه هلنی و ایرانی ممالک زیر سلطه خود، پس از آنکه خود را شاهنشاه خواندند، خود را فیلهلنیسم (یونانی دوست) معرفی کردند.[۶۳] واژه فیلهلنی تا دوره سلطنت اردوان سوم بر روی سکهها ضرب میشد.[۶۴] حذف این واژه از روی سکهها از نشانههای احیای فرهنگ ایرانی در دوره اشکانیان است.[۶۴] بلاش یکم اولین پادشاه اشکانی بود که خط اشکانی و زبان پارتی را مورد استفاده قرار داد و به جای استفاده از الفبای یونانی، سکههایی به خط اشکانی ضرب نمود.[۶۵] با این وجود از الفبای یونانی تا پایان دوره اشکانیان بر روی سکهها استفاده میشد.[۶۶] به هرشکل نفوذ فرهنگ یونانی در دوران امپراتوری اشکانی کاملا از بین نمیرود، بطور مثال مدارکی دال بر لذت بردن اشکها از تئاترهای یونانی وجود دارد. زمانی که سر کراسوس را برای ارد دوم آوردند، او در کنار آرتاواز دوم، پادشاه ارمنستان مشغول تماشای نمایش باکچای اثر اوریپید بوده است. در آن زمان از سرکراسوس به جای سر پنتئوس در نمایش استفاده شد.[۶۷] مذهب امپراتوری اشکانیان از فرهنگها، مذاهب و باورهای گوناگونی، بخصوص بطور عمده از آیینهای ایرانی و یونانی تشکیل میشد.[۶۸] گذشته از اقلیت یهودیان[۶۹] و تازه مسیحیان،[۷۰] بیشتر پارتها چند خدا باور بودند.[۷۱] در اغلب موارد خدایان ایرانی و یونانی شبیه به هم یا مخلوطی از هم بودند. بطور مثال اهورا مزدا با زئوس، اهریمن با هادس، آفرودیت و هرا با آناهیتا، آپولو با میترا و شمش با هرمس شبیه به یکدیگرند.[۷۲] گذشته از خدایان و الهههای اصلی، هر شهر و گروه برای خود خدایی انتخاب میکرد.[۷۱] از سوی دیگر مانند حاکمان سلوکی[۷۳]، پادشاهان اشکانی نیز در آثار هنری خود را خدا نشان میدادند. احتمالا این رسم شایعترین رسم مشترک پادشاهان بوده است.[۷۴] هنر و معماری ![]() (طرحی از یک ایوان متعلق به ۵۰ میلادی در شهر هترا عراق) هنر دوره اشکانی را میتوان به سه بخش جغرافیایی-تاریخی: هنر اشکانی، هنر فلات ایران و هنر میانرودان تقسیم نمود.[۷۵] اولین بخش هنر اشکانی پیدا شده در مهردادکرت، ترکیبی از هنر یونانی و ایرانی در راستای سنتهای هخامنشی و سلوکی است.[۷۵] بخش دوم آن، گویای تاثیر آثار هنری دوره هخامنشی میباشد[۷۶] و بخش سوم بتدریج با گذشتن مرزهای اشکانی از میانرودا شکل گرفته است.[۷۶] نقوش متداول به جا مانده از دوران اشکانی معمولا شامل تصاویری از شکارهای سلطنتی و اهدای نشان توسط پادشاهان است.[۷۷] استفاده گسترده از این نقوش منجر به استفاده حتی توسط حاکمان محلی شده بود.[۷۵] این نقوش معمولا شامل انواع نقش برجسته، فرسکو و دیوارنگاری میشد.[۷۵] همچنین از الگوهای هندسی و طرح گیاهان به صورت گچ بری برو دیوار نیز استفاده میشده است.[۷۶] ساتراپی پارت ![]() (سکه آندراگوراس، واپسین شهرب سلوکی پارت. او در حدود 250 پیش از میلاد ادعای استقلال نمود.) پس از فتح ایران به دست اسکندر مقدونی و مرگ او، ایران به سلوکوس سردار مقدونی رسید؛ نخستین برخورد او با همسایگان ایران در مرزهای جنوب شرقی روی داد که نتیجه آن واگذاری بخش خاوری ایران به چاندراگوپتا پادشاه هند از سلسله شاهنشاهی مائوریا|مائوریا بود. در حدود ۲۸۱ پیش از میلاد اقوام بربر (به گفته منابع یونانی) به شمال شرقی ایران یورش بردند و شماری از شهرها از جمله چند مهاجرنشین یونانی را ویران ساختند. آنتیوخوس یکم پس از دفع این یورشها شمار مهاجرنشینان یونانی را افزایش داد و مرگیان را به صورت سنگر و بارویی درآورد، همچنین دو لشکرکشی به مرزهای شمال شرقی ایران انجام داد، یکی دریایی به فرماندهی پاتروکلس در امتداد کرانههای خاوری دریای مازندران و دیگری زمینی به فرماندهی دموداماس به آن سوی سیردریا (سیحون) که به تأسیس دو استان آنتیوکیس و سلوکیس انجامید. در ۲۵۰ پیش از میلاد آندراگوراس شَهرَب پارت و دیودوتوس شَهرَب (ساتراپی) باکتریا(بلخ) اعلام استقلال نمودند؛ دیودوتوس خود را شاه خواند و قلمرو یونانی - بلخی را تأسیس نمود. پیدایش به عقیده یوزف ولسکی، ارشک (اشک) در سالهای ۲۳۸/۲۳۹ پیش از میلاد و در زمان پادشاهی سلوکوس دوم کالینیکوس به پارت یورش برد و بر آندراگوراس پیروز شد، سپس بر هیرکانی (گرگان) تاخت و آنجا را تسخیر نمود و شالودههای دستگاه اشکانی و پادشاهی پارتها را پی ریزی نمود. ![]() (مجسمه یک شاهزاده پارتی که اعتقاد بر این است شمایل سردار سورنا میباشد. این مجسمه در موزه ملی ایران موجود است.) وی در آساک واقع در استاونه(آستوئن) در بخش شمالی قلمرو پارت که نِسا هم در آن بود تاجگذاری کرد. سلوکوس دوم برای باز پس گیری سرزمینهای از دست رفته پادشاهی سلوکی دست به لشکرکشی به بخشهای شمال شرقی ایران زد، در تلاش برای دست یافتن به این هدف با دیودوتوس یکم شاه یونانی - بلخی پیمان یگانگی بست اما با مرگ دیودوتوس یکم و تغییر سیاست جانشین او، دیودوتوس دوم، که با اشک یکم متحد شد، سلوکوس دوم تنها ماند. اشک یکم به روش استپ نشینان به درون استپها پس نشست تا شاید در دشتهای هموار آنجا از سواره نظامش بهتر بهره گیرد و سپس وارد نبرد شد. نتیجه نبرد پیروزی اشک یکم بود. از آن پس پارتها این روز را به عنوان روز استقلال جشن گرفتند.∗ اشک دوم پس از پدر در سال ۲۱۷ پیش از میلاد بر تخت پادشاهی نشست و روند گسترش قلمرو اشکانی را ادامه داد، وی اکباتان را نیز به قلمرو اشکانی افزود. در واکنش به این امر آنتیوخوس سوم پس از در هم شکستن شورش ساتراپهای باختر ایران رهسپار خاور شد؛ اشک دوم به ناچار اکباتان را رها نمود و همچون پدرش به استپها پس نشست. آنتیخوس پس از باز پس گیری شهرهای تامبراکس و سورینکس و چند پیروزی بر پارتهای در حال عقب نشینی از پیش روی در استپها خودداری نمود و بنا به دلایل نامعلوم (شاید پس از شکست از اوتیدم (جانشین دیودوتوس دوم شاه یونانی - بلخی) با اشک دوم صلح نمود. نکته جالب توجه در این عقب نشینی پارتها، کشتار همه یونانیان شهر سورینکس بود؛ این مساله در تضاد با جملههای حک شده بر پشت سکههای اشکانی در آن دوره (فیل هلن [یونان دوست]) است و این نشانه دهنده سیاست واقع بینانه شاهان اشکانی و آگاهی آنان از پیوندهای میان یونانیان و سلوکیان میباشد. پس از اشک دوم دقیقا مشخص نیست چه کسی جانشین او شده، نامهایی همچون وَردان، وُنون، بلاش، خسرو و پارتامازیس آمدهاند، با این حال بر سر کار آمدن نماینده شاخه فرزند کوچک تر یعنی فریاپت (حدود ۱۹۱ تا ۱۷۵ پیش از میلاد) امری مسلم است. درباره پادشاهی او و جانشینش فرهاد یکم (حدود ۱۷۶-۱۷۵ پیش از میلاد) تقریباً چیزی نمیدانیم، تنها در دو سند درباره پادشاهی فرهاد یکم آورده شده که او پس از شکست دادن قبیله «مردها» در البرز آیشان را به خاراکس نزدیک دروازههای مازندران کوچاند. جانشین او مهرداد یکم (حدود ۱۷۱ تا ۱۳۸ پیش از میلاد) نخستین شاه بزرگ اشکانی است که دولت پارت را به جایگاه یک امپراتوری خاوری رساند. شاهنشاهی ![]() (بازسازی یک کمان دار پارتی کنده کاری شده بر ستون ترایان.) مهرداد یکم (۱۷۱ تا ۱۳۸/۱۳۷ پیش از میلاد) با آگاهی از شرایط نابه سامان دولتهای بلخی و سلوکی نخست به خاور لشکرکشی نمود تا سرزمینهایی که اوتیدم در زمان پادشاهی اشک دوم و لشکرکشی آنتیوخوس سوم گرفته بود بازپس گیرد. در آن زمان در بلخ پس از مرگ اوتیدم، فرمانروایی دوپاره شده بود، دمتریوس پسر او دولتی در هند تشکیل داده و اوکراتیدس غاصب قدرت را در بلخ غصب کرده بود. اما مهرداد یورش اصلی خود را نه به خاور بلکه به باختر انجام داد. از مرگ آنتیوخوس چهارم اپیفان پس از یورش ناکامش به ایران که با پارتها تماسی پیدا نکرد، وضع سلوکیان بحرانی شد و شَهرَب ماد به نام تیمارخوس اعلام پادشاهی کرد. تیمارخوس پس از نبردهای طولانی از مهرداد شکست خورد و مهرداد ماد را نیز به فرمانروایی خود افزود و باکازیس نامی را به حکومت آن نشاند. با تسخیر ماد راه ورود به میانرودان باز شد و مهرداد با بهره جستن از پیکار میان دمتریوس دوم سلوکی و تریفون غاصب به میان رودان تاخت و بابل و سلوکیه را گرفت، وی در سلوکیه با عنوان «شاهنشاه» تاجگذاری کرد در حالی که منطقه نفوذش در ۱۴۱ پیش از میلاد تا شهر اوروک در جنوب بابل گسترش یافته بود. دمتریوس پس از غلبه بر تریفون و دلگرمی از دعوت مادها و شهرهای یونانی خود را آماده جنگ با مهرداد نمود. از سوی دیگر خود پارت مورد تهدید سکاها قرار گرفته بود. مهرداد که با جنگی دو سویه روبرو شده بود، خود با بخشی از سپاه به هیرکانیه رفت و وظیفه رودررویی با دمتریوس را بر دوش فرماندهان خویش گذاشت. دمتریوس پس از کامیابیهای آغازین وارد ماد شد ولی شکست خورد و زندانی شد. او را در ۱۴۱/۱۴۰ پیش از میلاد به هیرکانیه نزد مهرداد فرستادند. مهرداد دختر خود رودوگون را به همسری او درآورد تا بعدها بتواند نقشی مناسب با اهداف شاه پارتها ایفا کند. سپس متوجه جنوب شد و سرزمینهای عیلام، شوش و پارس را در ۱۳۹ پیش از میلاد فرمانبردار خویش کرد. بدین ترتیب مهرداد توانست ظرف ده سال از ۱۴۸ تا ۱۳۸ پیش از میلاد با پیکارهای سخت و به برکت سپاه و سیاست جلب همکاری دودمانهای بزرگ، پارت را به مقام یک قدرت بزرگ برساند، وی نه تنها دولتی بزرگ ساخت بلکه برنامهای برای اشکانیان به ارث گذاشت. مهرداد یکم نخستین «شاهنشاه» اشکانی در ۱۳۹/۱۳۸ پیش از میلاد در گذشت و تاج و تخت را به جانشینش فرهاد دوم (از حدود ۱۳۸ تا ۱۲۹ پیش از میلاد) سپرد. در زمان او دولتش که هنوز به اندازه کافی استوار نشده بود دوباره از دو سو مورد تهدید قرار گرفت؛ خطر یورشی از آسیای میانه و یورش آنتیوخوس هفتم سیدتس که کوشید در سالهای ۱۳۰/۱۲۹ پیش از میلاد سلوکیان را (برای آخرین بار) بر خاور چیره سازد، او توانست پارتها را در سه نبرد شکست دهد و بابل و ماد را تسخیر کند. فرهاد با آنتیوخوس وارد گفتگو شد اما شرایط شاه سلوکی را نپذیرفت و مترصد زمان مناسب شد. آنتیوخوس برای آسان نمودن تهیه آذوقه، سپاه خود را در پایگاههای زمستانی شهرهای گوناگون پراکند. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/6a/ParthianCataphract.JPG/220px-ParthianCataphract.JPG (سوار سنگین اسلحه پارتی در نبرد با شیر. موزه بریتانیا.) فرهاد به یاری تبلیغات ماهرانه ساکنان این شهرها را به هواداری از خود برانگیخت، سپس نقشهای را به اجرا گذاشت که در آن تهاجم همزمانی به سپاهیان آنتیوخوس پیش بینی شده بود که کاملاً کامیاب از آب درآمد و آنتیوخوس در نبرد پس از آنکه سربازانش رهایش نمودند شکست خورد و کشته شد(یا خودکشی کرد)، در نتیجه فرهاد بابل و ماد را گرفت و به طرح نقشهای برای تاختن به سوریه دست زد. فرهاد باقی مانده سپاه آنتیوخوس را به سپاه خود افزود (ولی با آنان رفتاری سخت گیرانه داشت)، پیشتر نیز از مزدوران احتمالاً سکایی بهره جسته بود، فرهاد دستمزد این مزدوران سکایی را پس از پیروزی بر آنتیوخوس نپرداخت پس آنان شوریدند و بر ایران یورش برده حتی بر میانرودان نیز دست انداختند، در جنگ میان فرهاد و سکاها زمانی که مزدوران یونانی سپاه پیشین آنتیوخوس در لحظه سرنوشت ساز نبرد (۱۲۸ پیش از میلاد) به ایشان پیوستند در میدان رزم کشته شد. اکنون ایران در وضع ناگواری قرار گرفته بود چرا که قبایل جنگجوی یو-تشی به دولت یونانی - باختری (بلخی) تاخته و در حدود ۱۳۵ تا ۱۳۰ پیش از میلاد باختر را اشغال نمودند. اردوان یکم در چنین شرایطی جانشین فرهاد دوم شد. او نیز نتوانست خطر را دور نماید و سکاییان توانستند در خاور ایران یعنی زرنگ استقرار یابند؛ از آن پس نام درنگیانه به سیستان تغییر یافت. اردوان در نبردی در حدود ۱۲۴/۱۲۳ پیش از میلاد در نبردی جان باخت. خطر همچنان شاهنشاهی پارت را تهدید مینمود. نشانههای فروپاشی در میانرودان دیده میشد، هوسپائوسینس امیر عرب در حدود ۱۲۷ پیش از میلاد شهر انطاکیه در مصب دجله و فرات در کنار خلیج فارس را گرفت و آنجا را خاراکس هوسپائوسینس نامید. سپس بابل و احتمالاً سلوکیه را گرفت اما هیمروس سردار اشکانی او را پس راند و به نام خود در سلوکیه سکه زد. ![]() 138 تا 126پیش از میلاد سفر ژانگ کیان به غرب، غارهای مانگااُ.) وظیفه نوسازی قدرت اشکانیان بر دوش پسر اردوان یکم یعنی مهرداد دوم (۱۲۳/۱۲۴ تا ۸۸/۸۷ پیش از میلاد) افتاد. او نخست در ۱۲۲/۱۲۱ پیش از میلاد بر هوسپائوسینس لشکر کشید و او را شکست داده تبدیل به امیری دست نشانده کرد. بدین سان میانرودان تا رود فرات از جمله شهر مرزی مهم دورا-اروپوس در سال ۱۱۳ پیش از میلاد به قلمرو شاهنشاهی اشکانی پیوست. سپس دولتهای کوچک شمال میانرودان یعنی گوردی ین، آدیابن و اُسرائن فرمانبردار پارتیان شدند. آنگاه به خاور و سکاییان روی آورد و پس از لشکرکشی پیروزمندانه سکاییان زیر فرمان دودمان سورن را به دولتی دست نشانده تبدیل نمود. وی پا را از مهرداد یکم نیز فراتر نهاد و رهسپار ارمنستان شد، آرتاواز شاه ارمنستان را فرمانبردار خویش نمود و تیگران پسر آرتاواز را به عنوان گروگان به پارت فرستاد. رویدادهای بعدی باعث مداخله دوباره ایران شد و ارتش پارت، تیگران را به عنوان شاهی دست نشانده بر تخت پدر نشاند که او نیز ناچار «هفتاد دره» را در حدود ۱۰۰ پیش از میلاد به ایران واگذاشت. در سال ۹۶ پیش از میلاد نخستین دیدار میان اورباز فرستاده مهرداد دوم و کورنلیوس سولا فرمانده سپاه روم با موضوع ابراز دوستی مهرداد و در حقیقت آگاه شدن از اهداف رومیان روی داد. مهرداد دوم دوباره شکوه را به ایران بازگرداند و همچون نیای همنامش، خود را «شاهنشاه» نامید. او با ووتی فغفور چین از سلسله هان (۱۴۱ تا ۷۸ پیش از میلاد) روابط سیاسی و بازرگانی برقرار نمود و زبان ایرانی را در نوشتارهای پادشاهی باب نمود. دگرگونیهای درونی درباره دوره مهم برپایی شاهنشاهی، منابع فراوان تر، کتیبهها، اسناد خط میخی، خرده سفالها و سکهها پایه گسترده تری برای شناخت شخصیت شاهان، و هدفهای سیاست داخلی و خارجی ایشان نسبت به دوره پیدایش آنان در اختیار میگذارد. فرهنگ و تمدن رشد ایران گرایی را میتوان از دوره مهرداد یکم به روشنی دید. شکل و شمایل ایرانی تر شده چهره مهرداد یکم که با جامهای باشکوه، گیسوانی بلند و ریشی انبوه و تاج بر سر در پشت سکههای آن دوره بی گمان نشان دهنده افزایش پیوندها با محیط ایرانی و جدا شدن از یونانی گرایی است؛ گزیدن نامواره «شاهنشاه» نیز نشانهای دیگر از توجه به سنتهای هخامنشی است. ظاهراً شکی نیست که مدیریت دربار اشکانی برای اداره کشور از زبان آرامی بهره میجستند (مدارک یافته شده در نسا) و این دلیلی است از دید دشمنانه آنان نسبت به زبان یونانی، زیرا سرانجام نیز کاربرد زبان یونانی را منسوخ نمودند. گام بعدی آنان در این زمینه ایجاد زبان اداری ایرانی بود. باتری تیسفون (باتری بغداد) در سال ۱۳۳۰ خورشیدی، باستان شناس آلمانی ویلهلم کونیک و همکارانش در نزدیکی تیسفون ابزارهایی از دوران اشکانیان را یافتند. پس از بررسی معلوم شد که این ابزارها پیلهای الکتریکی هستند که به دست ایرانیان در دوران اشکانیان ساخته شده و به کار برده میشدهاند. او این پیلهای تیسفون را Bagdad Battery نامید.[۷۸] اکتشاف این اختراع ایرانیان به اندازهای تعجب و شگفتی جهانیان را بر انگیخت که حتی برخی از دانشمندان اروپایی و امریکایی این اختراع ایرانیان را به موجودات فضایی و ساکنان فراهوشمند سیارات دیگر که با بشقابهای پرنده و کشتیهای فضایی به زمین آمده بودند، نسبت دادند، و آن را فراتر از دانش اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی دانستند. برای ایشان پذیرفتنی نبود که ایرانیان ۱۵۰۰ سال پیش از گالوای ایتالیایی(۱۷۸۶ میلادی) پیل الکتریکی را اختراع نموده باشند.[۷۸] یونانیان و مصریان با الکتریسیته ساکن آشنایی داشتند. پارتیها (اشکانیان) در بغداد در فاصله سالهای ۲۵۰ق.م تا ۲۲۴ پ.م. باتری الکتریکی ساختند. شرکت جنرال الکتریک این باتریها را شبیه سازی کرده است[۷۹] ![]() باتری بغداد 2 . ![]() ۲۰۰۰ سال پیش از اینکه کنت ولتا الکترودهای مشهور خود را به پای قورباغه متصل کند، باتری الکتریکی مورد استفاده ی پارتیان (اشکانیان) بوده. این باتریها به باتریهای بغداد مشهورند. با روش “تعیین عمر کربنی (Radiocarbon dating)”دریافتند که قدمت این پیلها به ۲۰۰ پ.م. می رسد. این پیلها دارای بدنهی بیرونی از جنس ارتن ور بوده که حاوی میلهای آهنی است و به وسیلهی بخشی از بدنهی مسی (میلهی آهنی درون استوانهی مسی) ایزوله شده است. زمانی که درون محفظه با محلولی الکترولیت مانند آبلیمو پر شود، این وسیله جریان الکتریکی خفیفی تولید میکند. آزمایشهای بعدی نشان داد که این وسیله ممکن است برای آبکاری جواهرات به کار می رفته[۸۰] در سال ۱۹۳۸ باستان شناس آلمانی ویلهلم کونیگ که در آن زمان ادارهی موزهی بغداد را به عهده داشت، در زیر زمین این موزه به جعبهای برخورد که شیئ (اشیا) عجیبی در خود داشت. او پس از تحقیقاتی به این نتیجه رسید که این وسیله شبیه یک باتری مدرن است. او در مقالهای این مطلب را منتشر کرد و از این وسیله با عنوان باتری باستانی یاد کرد که برای آبکاری و انتقال لایهای از طلا یا نقره از سطحی به سطح دیگر به کار میرفته. وی همچنین این تئوری را مطرح کرد که احتمالا با اتصال چند باتری باستانی قادر بودند که (ولتاژ) خروجی بیشتری تولید کنند. ویلارد گری (Willard Gray)، یک مهندس برق شرکت جنرال الکتریک در ایالت ماساچوست، پس از مطالعهی مقالهی کونیگ تصمیم گرفت این باتری را بازسازی کند. زمانی که او درون کوزهی سفالین را با آب انگور، سرکه یا محلول سولفات مس پر کرد موفق به تولید ولتاژ حدود ۱٫۵ تا ۲ ولت شد. در ۱۹۷۸ دکتر اگبرشت مصر شناس مشهور نمونهای از باتریهای بغداد را بازسازی کرد و آن را با آب انگور پر نمود و توانست ولتاژ ۰٫۸۷ ولت تولید کند که از آن برای طلاکاری یک پیکرهی نقرهای استفاده کرد. او از این آزمایش نتیجه گرفت که بسیاری از اشیای باستانی که در موزهها به عنوان طلا در نظر گرفته می شوند ممکن است نقرههایی باشند که آب طلا داده شدهاند. نمونههای بیشتری از این باتریهای باستانی در سال ۱۹۹۹ توسط دانشجویان دکتر Marjorie Senechal، استاد ریاضیات و تاریخ علم در Smith College ماساچوست، ساخته شد. آنها با پر کردن کوزهی آن با سرکه قادر به تولید ولتاژ ۱٫۱ ولت بودند. علاوه بر تئوری استفاده از این باتریها برای آبکاری فلزات، تئوریهای دیگری مبنی بر استفادهی پزشکی یا موارد دیگر داده شده[۸۱] ایرانیان از این پیلهای الکتریکی جریان برق تولید میکردند و از آن برای آبکاری اشیا زینتی سود میجستند. اما در پهنه دریانوردی ایرانیان از این اختراع جهت آبکاری ابزارهای آهنی در کشتی و جلوگیری از زنگ زدن و تخریب آنها استفاده میکردند.[۷۸] ارتش ![]() (تندیس سوار پارتی، پالاتزو ماداما، تورین. همچنین ببینید: تیراندازی پارتی) اشکانیان نخست روش جنگی سلوکیان را به کار بستند و پیادهنظام سنگین اسلحه و سوارهنظامی مرتب پدید آوردند ولی به زودی این روش را کنار گذاشته و شیوهٔ دیرینهٔ خود را به کار بردند. در این شیوه پیادهنظام تنها برای نبرد در بلندیها استفاده میشد و سوارهنظام نیروی اصلی سپاه را تشکیل میداد. سوارهنظام اشکانی به نیزهداران سبکاسلحه و سواران سنگیناسلحه تقسیم میشدند. سواران سبکاسلحه ماهرترین تیراندازان زمان خود بودند. سواران سنگیناسلحه زرهی داشتند که سرتاپای ایشان را میپوشانید و اسبانشان نیز چنین زرهی داشتند. از آنها برای درهم شکستن صفوف دشمن و از سواران سبکاسلحه برای پشتیبانی و تیراندازی از دور استفاده میشد. شیوهٔ مخصوص اشکانیان و به خصوص سواران سبکاسلحهٔ ایشان شیوهٔ جنگ و گریز بود. ولی ارتش اشکانی دچار ضعف مرکزی بود. سپاه اشکانی از تربیت نظامی و صفوف متشکل، متمرکز و سازمان یافته ترکیب نمییافت. در نبردها سپاه کشور از سربازانی تشکیل میشد که زیر دست آزادگان و فرمانروایان محلی هر کدام از گوشهای از کشور به درگاه شاه میآمدند و بیشتر به فرمانروایان محلی خود وفادار بودند تا به شاه. این جوهر فئودالی و نداشتن نظام فرماندهی متمرکز در نبردهای اشکانیان بارومیان و به خصوص در دورههایی که دچار جنگهای داخلی بودند تأثیر گذار بود. اشکانیان ابداع کنندهٔ جنگ چریکی بودند. سیاست آنچنان که از زنجیره رویدادها و حرکت اشکانیان (به ویژه مهرداد یکم) برمی آید، سیاست آنان زنده نمودن شکوه گذشته شاهنشاهی هخامنشی بودهاست.∗ ساختار اقتصادی و تولید مهمترین عوامل تعیینکنندهٔ اقتصاد در دوران اشکانی کشاورزی و بازرگانی بودند. کشاورزی راه امرار معاش اکثریت جامعه بود و در روستاها دامپروری نیز با کشاورزی پیوند داشت. صنایع و تولیدات کارگاهی سهم کوچکی در اقتصاد این دوران داشتند. وضع طبقاتی بر طبق مدارک باستانشناسی گمان میرود که از سال ۵۰پ.م. یعنی زمان استحکام یافتن فرمانروایی اشکانیان نا سال ۱۵۰ میلادی سطح زندگی در ایران بسیار بالا بودهاست. پس از این دوران بر اثر نبردهای داخلی و عوامل انحطاطی در درون جامعهٔ فئودالی اشکانی و همزمان با آنها جنگهای پیاپی با روم وضع اقتصادی آشفته شد و سطح زندگی در ایران به تدریج نزول کرد. در جامعهٔ اشکانی پس از شاه و خاندان شاهنشاهی فرمانروایان و شاهان و پس از آنها نجبا و دیوانیان بلندپایه در مراتب بعدی قرار داشتند. پس از این گروهها بازرگانان و گروه بزرگ کشاورزان و پیشهوران بودند. آداب و رسوم اشکانیان سعی در احیا و پیروی از آداب و رسوم اصیل ایرانی میکردند و میکوشیدند تا از تأثیرات فرهنگ یونانی بکاهند. البته فرهنگ یونانی و آداب دیگر ملل نیز علاقهمندانی داشت. اشراف و بزرگان در دروران اشکانی با اسب عجین بودند و شیرینترین تفریح برای آنها شکار بود. چوگان نیز که در دورهٔ اشکانیان پدید آمد نیز از تفریحات محبوب بود. آنها علاقهٔ بسیاری به جشن و ضیافت داشتند و به همین دلیل موسیقی نیز مورد توجه بود. از زندگی عامهٔ مردم به دلیل کمبود مدارک باستانی اطلاعت زیادی در دست نیست. ادیان دین خاندان اشکانی به دلیل کمبود مدارک روشن نیست. ساسانیان آنها را زرتشتی نمیشمردند و پیداست که این گونه بودهاست ولی از نامهایشان آشکار است که به مهر اعتقاد داشتند. از زمان شاهی بلاش یکم توجه بیشتری به دین زرتشتی شد. این شاه فرمان به جمعآوری متون پراکندهٔ اوستا داد و از زمان او شاهان اشکانی بر یک روی سکههای خود تصویر آتشدانی را نقش میکردند. در این دوره نیز مانند دورهٔ هخامنشیان دینهای مختلف آزاد بودند و هیچ سختگیری در این کار نمیشد. اکثریت مردم ادیان زروانی و زرتشتی داشتند و ادیان دیگر مانند دین بودا، یهود و یونانی نیز پیروانی داشتند. مغان در این دوران رهبران دینی قوم خود بودند و در انجمن مغان که یکی از دو مجلس مشورتی اشکانی بودهاست شرکت میکردند. نبرد با روم حادثهای که خاور را تکان داد جنگ روم با مهرداد ششم، شاه پونت و همپیمانش تیگران، شاه ارمنستان، در زمان پادشاهی سینتروک، شاه اشکانی بود. پس از شکست قطعی این دو شاه از روم، قلمرو روم به طرز خطرناکی به مرز ایران نزدیک شد این شکست همزمان با پادشاهی فرهاد سوم روی داد. سرانجام لیسینیوس کراسوس یکی از سه تریوم ویراتوس روم که در آن زمان فرماندار سوریه بود (همدوره پادشاهی اُرُد دوم) در سال ۵۴ پیش از میلاد همراه یک سپاه هفت لژیونی بدون اعلان جنگ با هدف اشغال ایران از فرات گذشت. اما نتیجه نبرد برای رومیان مصیبت بار بود چرا که سپاه روم در نبرد حرّان (کارهه) از سپاه ایران به فرماندهی سورنا سردار بزرگ ایرانی شکست خورد و خود و سپاهیانش از دم تیغ گذشتند. این نخستین نبرد از رشته جنگهای ایران و روم بود که تا پایان دوره ساسانی به درازا کشید؛ بهانه آغاز بیشتر این جنگها زیر نفوذ درآوردن ارمنستان بود که سرانجام به یمن جنگ آوری و سیاست اشکانیان در زمان بلاش یکم (۵۱ تا ۷۹ میلادی) به منطقه نفوذ ایران تبدیل شد. اما از پس مرگ بلاش یکم بلایی خانمان سوز دامان اشکانیان را گرفت، این بلا همانا سرکشی و سودای تخت وتاج در میان شاهزادگان و امیرزادگان ایرانی بود. بلایی که موجب ناتوان نمودن نیروی رزمی ایران در برابر روم گردید و در نتیجه آن رومیان توانستند سه بار میانرودان و تیسفون را در سالهای ۱۱۶ میلادی (در زمان پادشاهی خسرو و ترایانوس، ۱۶۵ میلادی (به فرماندهی آویدیوس کلسیوس و در زمان پادشاهی بلاش چهارم) و آخرین بار در سال ۱۹۸ میلادی به دست سپتیموس سوروس و در زمان پادشاهی بلاش پنجم تسخیر نمایند. اما شاهان اشکانی با وجود ستیز پیوسته با گردنکشان داخلی هرگز به رومیان اجازه ندادند به سرزمین اصلی ایران نفوذ نمایند. پایان کار اشکانیان سرانجام کشمکشهای داخلی و شکستهای خارجی حیثیت واپسین شاهان اشکانی را بر باد داد. آخرین جنبشی که به پایان کار اشکانیان انجامید از پارس و به رهبری اردشیر بابکان آغاز شد. وی در سال ۲۲۴ میلادی بر اردوان چهارم شورید؛ اردوان در نبرد از اردشیر به سختی شکست خورد و خود نیز هنگام نبرد کشته شد. اردشیر احتمالاً در سال ۲۲۶ میلادی در تیسفون تاجگذاری نمود و خود را «شاهنشاه» خواند. بدین ترتیب دفتر دوره اشکانیان (از حدود ۲۳۸ پیش از میلاد تا حدود ۲۲۶ میلادی) بسته شد اما یاد شکوهشان چنان در جهان زنده بود که یکصد و پنجاه سال پس از سقوطشان امپراتور روم یولیانوس ترجیح داد به او لقب «فاتح پارتها» دهند.∗ گاهشماری رویدادها * ۳۳۴ تا ۳۲۳ پیش از میلاد : اسکندر مقدونی ایران را تصرف میکند، سقوط شاهنشاهی هخامنشی و آغاز یونانی سازی خاور . * ۳۲۹ تا ۳۲۷ پیش از میلاد : شمال شرقی ایران در برابر تهاجم اسکندر با کمک قبایل مرزی میایستد. اسپیتامن قهرمان پایداری است . * ۳۱۲ تا ۳۲۷ پیش از میلاد : سلوکوس یکم سراسر ایران را میگیرد . * ۳۰۴/۳۰۳ پیش از میلاد : چاندراگوپتا پادشاه هند از سلسله ماوریا مورد تهدید امپریالیسم مقدونی قرار میگیرد ولی بر سلوکوس یکم چیره میشود و بخش خاوری ایران را جدا میسازد . آغاز عقب نشینی مقدونیان از خاور . * پیش از ۲۱۸ پیش از میلاد : تهاجم اقوام بربر به ایران . فعالیت آنتیوخوس یکم (سوتر) برای جلوگیری از این خطر . * ۲۵۰ پیش از میلاد : نخستین نشانههای تجزیه خواهی در شمال شرقی ایران. پدیدار شدن دو فرمانروای مستقل: آندراگوراس در پارت و دیودویوس در باکتریا ( باختر ). * حدود ۲۳۸ پیش از میلاد : اعلام پادشاهی دیودوتوس و پیدایش قلمرو یونانی - باختری با کمک اهالی بومی . * حدود ۲۳۸ پیش از میلاد : یورش اشک یکم سرکرده قبیله پارنی به پارت و آغاز فرمانروایی پارت اشکانی. آغاز فروپاشی چیرگی سلوکیان بر ایران. توقف یونانی کردن ایران. * حدود ۲۳۸ پیش از میلاد : اشک یکم یورش سلوکوس دوم (کالینیکوس) را پس میراند. پارتیان لقب «اشک» را باب مینمایند. * حدود ۲۰۸ پیش از میلاد : اشک دوم یورش آنتیوخوس سوم را پس میراند. پادشاهی از شاخه بردار بزرگ تر اشکانیان بیرون میشود. * ۱۷۱ تا حدود ۱۳۸ پیش از میلاد: مهرداد یکم خالق نیروی بزرگ پارت. آغاز استبداد. نخستین نشانههای ایران گرایی. تهدید از دو جبهه، از سوی سلوکیان در باختر و اقوام آسیای میانه از شمال خاور. * ۱۲۳ تا ۸۸/۸۷ پیش از میلاد: مهرداد دوم قدرت پارت را زنده میکند. ارمنستان زیر نفوذ پارتیان قرار میگیرد. ایران باستان زنده میشود. مجموعه ساختمانهای شهر نسا ساخته میشود. * نیمه نخست سده یکم پیش ازمیلاد: پیدایش مدعیان و غاصبان در دولت پارت. خاورمیانه در برابر گسترش جویی روم. ایران اشکانی یگانه نیروی توانا برای پایداری در برابر روم. * ۵۸/۵۷ تا ۳۹ پیش از میلاد: اُرُد اول. پادشاهی پارت با روم وارد جنگ میشود. نبرد کرهه (حران) در سال ۵۳ پیش از میلاد و شکست و مرگ لیسینیوس کراسوس از سه امپراتور (حکومت سه نفره) روم. امپراتوری اشکانی نیرویی برابر با روم در جهان آن روزگار. فرات مرز میان دو امپراتوری. * ۴۱ تا ۳۹ پیش از میلاد : پارتیان اربابان خاورمیانه. شکست و مرگ پاکور شاهزاده پارت در گیندوراس در ۳۹ پیش از میلاد. * حدود ۳۹ تا ۲/۳ پیش از میلاد: فرهاد چهارم . حمله آنتونیوس یکی از سه فرمانروای روم به قلمرو پارت. شکست رومیان و پس نشستن آنها در ۳۶ پیش از میلاد. * حدود ۱۱-۳۷ میلادی : اردوان دوم. برنامه معروف «هخامنشی سازی» تایید شده در منابع کلاسیک. پیشرفت ایران گرایی. حماسه ایرانی و نقش دودمانهای بزرگ پارتی در ایجاد این حماسه. هنر پارت ادامه اهنده هنر هخامنشی. * ۴۲ میلادی : پارتیان شهر سلوکیه را پس از شش سال محاصره تسخیر میکنند. * حدود ۵۱ تا ۸۰/۷۶ میلادی : بلاش یکم. پیکار قطعی بر سر ارمنستان. شکست رومیان در راندیا در سال ۶۳ میلادی. شکل گیری میراث اشکانیان: دولت پارت, مادآتروپاتن, ارمنستان. ادامه پیشرفت ایران گرایی. زبان ایرانی پهلوی جای زبان یونانی را روی سکهها میگیرد. گردآوری و نشر (احتمالی) اوستا. تایید تیرداد از سوی نرون به عنوان شاه ارمنستان. * سده دوم میلادی : حالت دفاعی امپراتوری پارت. * ۱۰۸/۱۰۹ - ۱۲۷/۱۲۸ میلادی : خسرو. حمله امپراتور ترایانوس از سال ۱۱۴ تا ۱۱۷ میلادی به امپراتوری پارت. رومیان پس از موفقیتهای اولیه ناچار میشوند برابر ضد حملههای شدید پارتیان پس نشینی کنند. فرات دوباره مرز دو امپراتوری میشود. * ۱۴۷/۱۴۸-۱۹۰ میلادی : بلاش چهارم. یورش ناکام پارت به ارمنستان و سوریه. ضد حمله رومیان و تسخیر تیسفون. شیوع بیماری طاعون و عقب نشینی رومیان. تسلط رومیان بر بخشی از بین النهرین. * ۱۹۱-۲۰۶ میلادی : بلاش پنجم. یورش جدید رومیان به پارتیان. امپراتور سپتیموس سوروس تیسفون را میگیرد. شکست رومیان در هاترا. بخشی از بین النهرین ضمیمه امپراتوری روم میشود. ناتوانی تدریجی دولت پارت. * ۲۰۷-۲۲۱ میلادی : بلاش ششم. پارتیان در برابر امپراتور کاراکالا. پیروزی پارتیان بر امپراتور ماکرینوس. روم خوار شده وادار میشود خراج سنگینی به ایران بپردازد. شورشهای داخلی بر ضد اشکانیان. * حدود ۲۱۲ میلادی : اردوان چهارم برادر بلاش برضد او قیام میکند. * حدود ۲۲۰ تا ۲۲۶/۲۲۸ میلادی : اردشیر بابکان، نوه ساسان، آغاز به تصرف پارس میکند. نبرد بر سر قدرت در ایران. شکست اردوان چهارم، و احتمالاً در سال ۲۲۸ شکست بلاش ششم از اردشیر بابکان. سقوط دودمان اشکانی و پایان امپراتوری پارت. آغاز فروانروایی ساسانیان. پاورقی 1. ^ گزارش تاسیتوس 2. ^ آمیانوس مارسلینوس 3. ^ یوستینوس پانویس 1. ↑ Waters 1974, p. 424. 2. ↑ Brosius 2006, p. 84 3. ↑ "roughly western Khurasan" Bickerman 1983, p. 6. 4. ↑ محسنی، محمدرضا. پان ترکیسم، ایران و آذربایجان. انتشارات سمرقند، ۱۳۸۹، ص 160. 5. ↑ Katouzian 2009, p. 41; Curtis 2007, p. 7; Bivar 1983, pp. 24–27; Brosius 2006, pp. 83–84 6. ↑ Bivar 1983, p. 24; Brosius 2006, p. 84 7. ↑ Bivar 1983, pp. 24–27; Brosius 2006, pp. 83–84 8. ↑ Curtis 2007, pp. 7–8; Brosius 2006, pp. 83–84 9. ↑ Ashrafian, Hutan. (2011), "Limb gigantism, neurofibromatosis and royal heredity in the Ancient World 2500 years ago: Achaemenids and Parthians", J Plast Reconstr Aesthet Surg 64 (4): 557, DOI:10.1016/j.bjps.2010.08.025, دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.jprasurg.com/article/S1748-6815(10)00521-8/pdf%7C . 10. ↑ Bivar 1983, pp. 28–29 11. ↑ ۱۱٫۰ ۱۱٫۱ Curtis 2007, p. 7 12. ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ Katouzian 2009, p. 41 13. ↑ Garthwaite 2005, p. 67 14. ↑ ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ Brosius 2006, p. 85 15. ↑ Bivar 1983, pp. 29–31 16. ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ Curtis 2007, p. 8 17. ↑ ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ Brosius 2006, p. 86 18. ↑ Bivar 1983, p. 36 19. ↑ Bivar 1983, pp. 98–99 20. ↑ ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ Brosius 2006, pp. 85–86 21. ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ Bivar 1983, p. 29; Brosius 2006, p. 86; Kennedy 1996, p. 74 22. ↑ Bivar 1983, pp. 29–31; Brosius 2006, p. 86 23. ↑ Bivar 1983, p. 31 24. ↑ Bivar 1983, p. 33; Brosius 2006, p. 86 25. ↑ Curtis 2007, pp. 10–11; Bivar 1983, p. 33; Garthwaite 2005, p. 76 26. ↑ ۲۶٫۰ ۲۶٫۱ Curtis 2007, pp. 10–11; Brosius 2006, pp. 86–87; Bivar 1983, p. 34; Garthwaite 2005, p. 76; 27. ↑ Garthwaite 2005, p. 76; Bivar 1983, p. 35 28. ↑ Brosius 2006, pp. 103 110–113 29. ↑ Kennedy 1996, p. 73; Garthwaite 2005, p. 77 30. ↑ Garthwaite 2005, p. 77; Bivar 1983, pp. 38–39 31. ↑ Brosius 2006, p. 103 They most likely operated a mint at Mithridatkert/Nisa as well. 32. ↑ Bivar 1983, p. 34 33. ↑ Brosius 2006, p. 89; Bivar 1983, p. 35 34. ↑ Bivar 1983, pp. 36–37; Curtis 2007, p. 11 35. ↑ Garthwaite 2005, pp. 76–77; Bivar 1983, pp. 36–37; Curtis 2007, p. 11 36. ↑ Bivar 1983, pp. 37–38; Garthwaite 2005, p. 77; see also Brosius 2006, p. 90 and Katouzian 2009, pp. 41–42 37. ↑ Torday 1997, pp. 80–81 38. ↑ Garthwaite 2005, p. 76; Bivar 1983, pp. 36–37; Brosius 2006, pp. 89 91 39. ↑ Brosius 2006, p. 89 40. ↑ Bivar 1983, p. 38; Garthwaite 2005, p. 77 41. ↑ Bivar 1983, pp. 38–39; Garthwaite 2005, p. 77; Curtis 2007, p. 11; Katouzian 2009, p. 42 42. ↑ Bivar 1983, pp. 38–39 43. ↑ Bivar 1983, pp. 40–41; Katouzian 2009, p. 42 44. ↑ Bivar 1983, p. 40; Curtis 2007, pp. 11–12; Brosius 2006, p. 90 45. ↑ Curtis 2007, pp. 11–12 46. ↑ Brosius 2006, pp. 91–92; Bivar 1983, pp. 40–41 47. ↑ Garthwaite 2005, p. 78 48. ↑ ۴۸٫۰ ۴۸٫۱ Bivar 2007, p. 26 49. ↑ Brosius 2006, pp. 90–91; Watson 1983, pp. 540–542; Garthwaite 2005, pp. 77–78 50. ↑ Garthwaite 2005, p. 78; Brosius 2006, pp. 122–123 51. ↑ Brosius 2006, pp. 123–125 52. ↑ Wang 2007, pp. 100–101 53. ↑ ۵۳٫۰ ۵۳٫۱ Brosius 2006, p. 92 54. ↑ Kennedy 1996, pp. 73–78; Brosius 2006, p. 91; Sheldon 2010, pp. 12–16 55. ↑ Brosius 2006, pp. 116 122; Sheldon 2010, pp. 231–232 56. ↑ ۵۶٫۰ ۵۶٫۱ Kennedy 1996, p. 84 57. ↑ Wang 2007, pp. 99–100 58. ↑ Curtis 2007, pp. 7–25; Sellwood 1983, pp. 279–298 59. ↑ Brosius 2006, p. 103 60. ↑ Sellwood 1983, p. 280 61. ↑ Sellwood 1983, p. 282 62. ↑ Curtis 2007, pp. 14–15; see also Katouzian 2009, p. 45 63. ↑ Garthwaite 2005, p. 85; Curtis 2007, pp. 14–15 64. ↑ ۶۴٫۰ ۶۴٫۱ Curtis 2007, p. 11 65. ↑ Garthwaite 2005, pp. 80–81; see also Curtis 2007, p. 21 and Schlumberger 1983, p. 1030 66. ↑ Schlumberger 1983, p. 1030 67. ↑ Bivar 1983, p. 56 68. ↑ Katouzian 2009, p. 45 69. ↑ Neusner 1983, pp. 909–923 70. ↑ Asmussen 1983, pp. 924–928 71. ↑ ۷۱٫۰ ۷۱٫۱ Brosius 2006, p. 125 72. ↑ Garthwaite 2005, pp. 68 83–84; Colpe 1983, p. 823; Brosius 2006, p. 125 73. ↑ Duchesne-Guillemin 1983, pp. 872–873 74. ↑ Colpe 1983, p. 844 75. ↑ ۷۵٫۰ ۷۵٫۱ ۷۵٫۲ ۷۵٫۳ Brosius 2006, p. 127 76. ↑ ۷۶٫۰ ۷۶٫۱ ۷۶٫۲ Brosius 2006, p. 128 77. ↑ Brosius 2006, p. 127; see also Schlumberger 1983, pp. 1041–1043 78. ↑ ۷۸٫۰ ۷۸٫۱ ۷۸٫۲ ماهنامه پیام دریا، ماهنامه اطلاعات علمی، مقاله اختراعات ایرانیان در پهنه دریانوردی و نجوم (جعفر سپهری) 79. ↑ دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://books.google.com/books?id=hISACjsS3FsC&pg=PA66&dq=parthian+battery#v=onepage&q=parthian%20battery&f=false 80. ↑ دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://books.google.com/books?id=5mT06u90nR0C&pg=PA136&dq=parthian+battery#v=onepage&q=parthian%20battery&f=false 81. ↑ دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://books.google.com/books?id=fSbRZunGbF4C&pg=PA130&dq=parthian+battery#v=onepage&q=parthian%20battery&f=false منابع *ویکی پدیا * تاریخ ایران - دکتر خنجی * تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵ * پیگولووسکایا : تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳. * تاریخ اشکانیان - میخایل میخائیلوویچ دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، تهران * تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. ( جلد ۱ ) ۱۳۵۴ * تاریخ ایران باستان. دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. روحی ارباب. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۸۰ * ولسکی، یوزف. شاهنشاهی اشکانی، چاپ اول. ترجمه مرتضی ثاقب فر. تهران: ققنوس, ۱۳۸۳. x- ۴۵۲-۳۱۱-۹۶۴ RE: جنبش های ملی ایرانیان - 1939 - 10-06-2012 این ارسال ها را اگه خودتون مینوشتید ارزش خیلی والاتر بود ولی همین که جمع اوریشون میکنی خیلی خوبه RE: جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 11-06-2012 4:ساسانیان 4.1:جنبش مانی
مانی![]() زادروز: ۲۱۶ میلادی روستای مردینو در اطراف تیسفون درگذشت: ۲۷۶ میلادی ایران، جندی شاپور محل زندگی: تیسفون, بابل ملیت: پارتی نامهای دیگر: ماناگ، مانا پیشه: پیامبر، عارف، نگارگر، نویسنده سالهای فعالیت: قرن سوم میلادی لقب: پیامبر نقاش دوره: اشکانیان و ساسانیان مذهب: گنوسی, الخسائی و مانوی مکتب: ثنوی گنوسی آثار: شاپورگان، رازان، ارژنگ، کوان، گنج زندگان، انجیل زنده والدین: فاتک همدانی و مریم کمسرگانی مانی یک پیامبر ایرانی بود که در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیامآور آیین مانی بود. او از سوی برادران شاپور یکم پشتیبانی شد و شاپور به او اجازه تبلیغ دینش را داد. اما مورد خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی قرار گرفت و سرانجام در زمان بهرام دوم کشته شد. مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی بابل در میانرودان (بخشی از عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از شاهنشاهی ساسانی بود، در (۲۷۶ - ۲۱۰) پس از میلاد مسیح، زاده شد. او واعظ مذهبی و بنیانگذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شدهاست. مانی رتبه شماره ۸۳ در سیاهه موثرترین اشخاص تاریخ، ردهبندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.[۱] زندگانی پدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقههای دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چرا که جذب آنان شده و به میانرودان نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود، پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان الخسائیه (گنوسیان) را آغاز کرد، چرا که دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت بخشی از باورها و وظایف دینی بسیاری از فرقههای گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزههای کودکی او متأثر از باورهای آنان شد، همچنانکه بعدها دین خودش نیز متأثر از باورهای گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شدهاست و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و واپسین فرستاده و پایان پیامبران، که فرمانروایی آدم را با هدایت الهی به سرحد نهایت میرساند، که در بر گیرنده کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است. مانی کودکی با استعدادهای ویژه بود که سرشت تصوف گون را از پدر به ارث برده بود. گفته میشود که شخصی فراطبیعی با وی ارتباط برقرار کرده بودهاست. او سفرهای دور و درازی به ایران، هندوستان باختری و شمال خاوری ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه یاران خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپور شاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی یا منداییگران، موعظههای خود را در سالهای جوانی آغاز کرد. بنابر زندگینامههای بیرونی که در دانشنامه سده ۱۰ام: الفهرست ابن ندیم نگهداری میشود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. در این دوره گروههای بسیار موجود به ویژه مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قویتر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتابهای مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد. گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانیگرایان از پشتیبانی اشخاص بلندرتبه سیاسی برخوردار شدند و به یاری شاهنشاهی ساسانی، مانی میتوانست فرستادگان فراوانی به دیگر بخشهای جهان بفرستد. نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال باختری هندوستان بود (چنانچه نقشهای فراوان دینی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور بر آن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به آموزش پراختهاست. گفته میشود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کردهاست و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآوردهاست. در آن زمان است که به نظر میرسد اثرات گوناگونی از بوداییگری به مانویگری سرایت کردهاست :"نفوذ بوداییگری بر ساخت اندیشه دینی مانی قابل توجه است. حلول ارواح، باور مانیگران شد و ساختار چهار جانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مرد و زن، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی میکردند، تقسیم گردید، که به نظر میرسد این هم بر پایه سنگهای بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن هواداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زرتشتی، گزارش شدهاست که مانی در زندان در انتظار فرمان اعدام شاهنشاه ایران، بهرام یکم، در گذشت. در حالی که در شرحهای دیگر، مرگ او را کندن پوست یا بریدن سر وی اعلام میکنند. والبته در گفتارهای میان زرتشتیان طرفدار مانی از زمان تنسر ، مانی با گذاشتن نوعی نقاشی از خود که جابجا میشد و تغییر میکرد (انیمیشن) از زندان گریخت. کرتیر برای اثبات مرگ مانی سر یکی از نگاهبان ها که شبیه مانی بود را بر تیری در گندی شاپور زد. نوشتههای مانی بخش نخستین یکی از نوشتههای مانی: "دینی که من گزیدم از دین پیشینیان به ده چیز بهتر و برتر است."[۲] مانی که در میان پیروان فرقههای گنوسی بابل و به دور از مادر پرورش یافته بود زبان دینی ایشان یعنی سریانی را کاملا میدانست.او به دنبال دینآوری آٍار بسیار زیادی را به رشته تحریر در آورد که عمدتا به زبان سریانی بودند.بعدها این آثار به دیگر زبانهای منطقه نیز ترجمه شد.همچنین مانی یک اثر بنام شاپورگان به زبان فارسی میانه و یک کتاب نقاشی بدون متن و شرح بنام ارژنگ داشتهاست.آثار مانی به شرح زیر است: 1 * انجیل زنده نام فارسی میانه این اثر اونگلیون (ewangelyon) است. در منابع عربی از آن با عنوان انجیل یاد شده است. بیرونی در آثار الباقیه می نویسد که کتاب انجیل دارای بیست و دو فصل است که هر فصلی از آن با یکی از حروف آرامی به ترتیب ابجدی شروع می شود. یعقوبی مورخ اسلامی در این مورد می نویسد که کتاب انجیل «نماز و آنچه برای نجات روح باید انجام داد» نوشته شده است.[۳] 2 * گنج زندگان ابن ندیم از آن به عنوان «سفرالاحیا» و بیرونی و یعقوبی آن را «کنزالاحیا» یاد کرده اند. در متون پارسی میانه مانوی عنوان آن نیان زندگی به معنی گنج زندگانی است. در این کتاب مانی به توصیف نور و ظلمت و چگونگی پیدایش آنان و جداسازی این دوازدهم پرداخته است و کارهای پست را به تاریکی و کارهای نیک را به روشنی نسبت می دهد.[۴] 3 * سفر الاسفار یا رسالات نامه های از مانی به شخصیت های گوناگون در دست است که در متون اسلامی و از آن جمله ابن ندیم نیز به آن اشاره کرده است. اصل این نامه ها در متون گوناگون پارسی و عربی و سغدی به جای مانده است. متن این نامه ها دربر گیرنده مواعظ و اندرز و سخنان حکیمانه از مانی است و بسیار کوتاه و جذاب نوشته شده است. ابن ندیم فهرست از عنوان های ۷۷ نامه مانی را به رهبران جوامع مانوی در شهرهای گوناگون آورده است.[۵] 4 * رازان ابن ندیم نام این کتاب را سفرالاسرا ثبت کرده است. از فصول کتاب که ابن ندیم آن را نقل کرده است بر می آید که درباره پیامبران پیشین بحث شده است. مسعودی از آن با عنوان «سفرالاسفار» یا «سفرالاسرار» یاد کرده است. بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند مطالبی از آن درباره تناسخ نقل کرده است و با توجه به اینکه مسعودی نیز از «دیصانیه» در این نوشته یاد کرده است می توان نتیجه گرفت که متن کتاب رازها پیرامون اندیشه های دینی پیشینیان بوده است. و برای بررسی تاریخ ادیان می توان مورد استفاده قرار گیرد.[۶] 5 * کتاب کوان 6 * مزامیر و نیایشها 7 * دیبان 8 * شاپورگان مانی این کتاب را به نام شاپور ساسانی پرداخته و نوشته است و در آن مطالب مربوط به مبدا و معاد را نوشته است. از درونمایه کتاب های گوناگون که درباره کتاب شاپورگان نوشته اند برمی آید که این کتاب مشتمل بر مطالبی در شرح زندگی مانی، چگونگی نزول وحی بر او، اصول عقاید، تکوین جهانی و سرانجام آن بوده است. کتاب شاپورگان در سده سوم به زبان فارسی میانه نوشته شده است و از معدود نوشته های مانی است که به غیر از زبان آرامی نوشته شده است.[۷] 9 * ارژنگ یکی از کتاب های پرآوازه مانی که به صورت نقاشی بوده است ارژنگ نام دارد. در زبان پارتی از آن به عنوان «آردهَنگ» یاد شده است و در پارسی «ارتنگ» نیز آمده است. این اثر شامل نقاشیهایی بوده است که به وسیله آن دو جهان روشنی و تاریکی و ساخت جهان کنونی به نمایش درآمده بود. این متن تا سده پنجم هجری وجود داشته است.[۸] در آغاز قرن بیستم نوشتههای بسیاری از پیروان مانی در پرستشگاههای مانوی (مانستانهای) مدفون در شنزارهای تورفان در چین پیدا شد که بخش بزرگی از آنها در انستیتوی خاورشناسی برلین نگهداری میشوند. بخشهایی از این دستنوشتهها خوانده شدهاست و تلاش برای خواندن بقیه آنها همچنان ادامه دارد. آنها به زبانهای گوناگون و به خط مانوی که از نوآوریهای خود مانی بودهاست، نوشته شدهاند. بیشتر این نوشتهها به زبان فارسی میانه (پهلوی) و پهلوانیگ (پهلوی اشکانی) هستند. برگردانهایی قبطی از مصر و ترجمههایی یونانی نیز از کتابهای مانی بر جای ماندهاست. تا در سال ۱۹۶۹ در مصر شمالی یک دستنوشته خطّی کهن یونانی متعلق به ۴۰۰ پس از میلاد پیدا شد و امروزه «نسخه مانی کلن» نامیده میشود چرا که در دانشگاه کلن نگهداری میشود. این نوشته، بازگویی زندگانی مانی و نمو روحانی به همراه آگاهیهایی دربارهٔ آموزههای دینی مانی و دربرگیرنده بخشهایی از انجیل زندهٔ او و نامهٔ او به ادسا میباشد. مانی خود را ناجی و حواری عیسی مسیح معرفی میکرد. در پاپیروس قبطی مانیگری قرن چهارم، مانی به عنوان فارقلیط - روح القدس و عیسای نوین شناخته میشود. این دین تا سده ۱۴ میلادی زنده بود و سپس پیروان خود را زیر فشارهای گوناگون سیاسی و دینی از دست داد. شرح نویسندگان مسیحی بنا بر سیرل اورشلیم، دانش اندوخته شده مانی از سفرهای مردی هندی به نام سیتانوس در ۵۰ پس از میلاد سرچشمه گرفتهاست. پس از مرگ سیتانوس، شاگرد او تربینتوس به فلسطین و یهودا («در آنجا شناخته شد و در یهودا محکوم گردید») و بابل رفت. او از نام بوداس استفاده میکرد که میتوانست خود را بودا معرفی کند و رابطهای نیز میان فلسفه خود و بوداییگری بیان نماید. تربیتوس با خود تالیفاتی از سیتانوس آورده بود که پس از مرگش آنها را به مهماندار خود، بیوهای با یک برده به نام کابریسوس هدیه داد که بعدها نام خود را به مانی دگرگون کرد. مانس در پارسی به معنای سخنران است. گفته میشود مانی آن کتابها را مطالعه نمود که بعد از آن بنمایهای برای دکترین مانی شد. همچنین در سده چهارم، افرائیم به مانی پرخاش کرد که چرا گذاشته مغلوب «دروغی» از هند شود که دو نیرویی که در برابر یکدیگر هستند را معرفی کند. مرگ مانی به گفته نوشتههای مانویان مانی آموخته است که هنگامی که جان آدم نیکوکاری از تن بیرون میرود، ایزدی به پذیرهٔ او میآید که سه فرشته همراه اوست که یکی جامهای و دیگری دیهیمی و سومی پُساکی در دست دارند. جان آدم نیکوکار جامه و دیهیم و پُساک (تاج گل) را میگیرد و از راه کهکشان به ماه و از آنجا به خورشید و از راه خورشید به بهشت نو میرود و در آنجا میماند تا پایان جهان. در پایان جهان، بهشت نو به بهشت کهن پیوند میخورد: «چونان شهریاری که سلاح و جامه از تن به در کند و دیگر جامهٔ شاهوار بپوشد، آن سان فرستادهٔ جهان روشنی، جامهٔ رزمگاهی از تن به در کرد و نشست به ناوی از نور و پذیرفت جامه، دیهیم نور و پساک زیبا، و با شادی بسیار با ایزدان روشن که از راست و چپ شوند، با چنگ و سرود شادی پرواز کرد به اعجاز ایزدی؛ چونان آذرخشی تندرو و شهابی درخشان و تیزرو به سوی کهکشان و [خورشید] انجمن ایزدی.» [۹] پس از مرگ مانی نظر بر این است که پیروان مانی تلاش بسیاری برای مشمول کردن همه آیینهای دینی شناخته شده کردند؛ در نتیجه بسیاری از رسائل ساختگی مسیحی را از جمله: اعمال توماس را حفظ کردند که در غیر این صورت امکان داشت از میان برود. مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند. برخی خردهنوشتههای یک کتاب مانیگرایی به زبان ترکی اویغوری میآورد که در سال ۸۰۳ پس از میلاد خان سلطنت ایغوریان به تورفان میرود و سه دادرس مانیگرا را برای ادای احترام به یک روحانی ارشد مانی در بمبئی میفرستند. یک سرود مانیگرا از سده ۸ میلادی در تورفان نوشته شده در پارسی میانه میآورد که بیشتر خویشاوندان خان دوستدار آیین مانی بودند. بیشتر نوشتههای مانوی که در تورفان پیدا شدهاند، به خط مانوی و به زبانهای ایرانی رایج یعنی پارسی میانه، پارتی و به ویژه سغدی میباشند. این نوشتارها اثبات میکند که سغد (شمال خاور ایران) مرکز بسیار مهم مانیگرایی در آغاز دوران میانی بودهاست و شاید هم که بازرگانان سغدی بودهاند که این آیین را به آسیای مرکزی و چین گسترش دادند. در آغاز سده دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی را تحت اثر بوداییگری پدید میآورد و برخی از پرستشگاههای مانیگرایان را به صومعههای بودایی تبدیل میکند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغوریان مانیگرا بودهاند، نمیتوان انکار کرد. مورّخ تازی (عرب) ابن ندیم میگوید: که اویغورخان همهٔ تلاش خود را برای برجسته کردن آیین مانی در قلمرو پادشاهی آسیای میانه (سامان) کرد. نوشتارهای چینی نیز ثبت کردهاند که روحانیان مانیگرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری در سال ۸۳۴ میلادی باج پرداختند. فرستادهٔ خاندان سونگ به نام ونگ از پرستشگاههای مانیگرایان در گائوچنگ بازدید کردهاست. شواهد حاکی از آناند که از محبوبیت مانیگرایان پس از سده ده میلادی در آسیای مرکزی به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافتهاند که اندیشهٔ مانیگرایان زیرکانه بر باورهای مسیحی تأثیر داشتهاست، در بحث تضاد نیکی و بدی (خیر و شر) و شکل واضح شیطان. سبب این اثر تا حدودی آگوستین هیپو است که پس از مدت کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشتههای او هنوز هم در میان الهیاتدانان کاتولیک، پرنفوذ و تأثیرگذارند. جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا میکرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که آموزههایشان موضعاً یا به دست پیروانشان تحریف شده است، میباشد. مانی اظهار پیامبری کرد و همچنین خود را منسوب به فارقلیط میدانست، عنوانی از انجیل به معنای کسی که تسلی میبخشد یا کسی که بر طرف ما میانجیگری میکند که بنابر رسم ارتودکسی خود شخص روحالقدس بدین نام درک میشود و در دیدگاهی دیگر فارقلیط پیامبری است که از پس عیسی میآید و او را تصدیق میکند؛ که این با ادعای مانی بیشتر هماهنگی دارد. مانی ادعا کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشتهای بر او آشکار ساختهاست. محمد، نیز مانند ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که آموزهها و کتابهای پیامبران پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شدهاست. برای نمونه اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او همچنین ادعا کرد که واپسین پیامبر موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود. با این حال، بیشتر دینشناسان و تاریخنگاران بر این باورند که آن چه در اینجا خواندید، بی پایه و سست است. مانی رتبه شماره ۸۳ در لیست موثرترین اشخاص تاریخ، ردهبندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد. آیین مانی عرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی دارد و شناخت، خودآگاهی و خرد مهمترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهانشناسی او هر چند با اساطیر در آمیخته بود، اما ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به اخترشناسی و دانشهای دیگر بود.[۱۰] در نگره مانوی همان اندازه که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است.[۱۱] یکی از بارزترین باورهای مانویان، باور به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روانهایی که هنوز از رده نیوشایان به رده برگزیدگان ارتقا نیافتهاند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند.[۱۲] منابع و پانویس: ویکیپدیای انگلیسی 1. ↑ Religion of History's 100 Most Influential People 2. ↑ TITUS Texts: Manichaean Reader (arr. by texts): Frame 3. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 4. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 5. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 6. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 7. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 8. ↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور 9. ↑ ابوالقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سازمان سمت، ۱۳۷۳. (صص ۱۹۱ و ۱۹۶) 10. ↑ ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۳ 11. ↑ ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۹ 12. ↑ مهری باقری ادیان ایران باستان RE: جنبش های ملی ایرانیان - *larmes de Feu* - 12-06-2012 4: ساسانیان 4.2: جنبش مزدک
مزدکمزدک پسر بامداد از مردم استخر فارس، درگذشته در ۵۲۴ یا ۵۲۸ پس از میلاد بود. وی در نیمه قرن پنجم میلادی نهضت اجتماعی مهمی ایجاد کرد[نیازمند منبع] بطوریکه ادوارد براون از او به عنوان اولین فیلسوف کمونیسم یاد کردهاست.[۱] شهرت مزدک مقارن شاهنشاهی قباد ساسانی به اوج رسید. اوضاع مملکت در این زمان سخت آشفته بود و هبتالیان از جانب مشرق و شمال پی در پی به ایران هجوم میآوردند. کشمکشهای شدید و خونین مذهبی بین موبدان زرتشتی و یهودیان، فرقههای مختلف مسیحی با یکدیگر و دولت ایران با مسیحیان که آنان را عوامل امپراتوری روم میدانست، در جریان بود. خشکسالیهای پیاپی نیز مردم گرسنه و محروم را به عصیان وامیداشت. مزدک در زمان حکومت قباد دعوی پیامبری کرد. مزدک از روحانیون زرتشتی بود و بر پایهٔ آموزههای مانی در باب آفرینش و جهان دیگر معتقداتی ویژه داشت. وی به دو اصل نور و ظلمت و رهایی نهایی نور معتقد بود و میگفت انسان باید از علایق دنیوی بپرهیزد تا هرچه بیشتر به رهایی نور از بند ظلمت ماده یاری داده باشد. اما وی به خلاف مانی ازدواج را منع نمیکرد و داشتن یک همسر را کافی میدانست. مزدکیان همچینین گیاهخوار بودند و باور داشتند که با کردار نیک و بدون انجام امور ظاهری دینی میتوانند رستگار شود. چنین بر میآید که مزدک ازدواج زنان با مردانی بیرون از طبقات روحانی و اشرافی را جایز دانسته و داشتن بیش از یک زن را ناروا میشمرده چرا که بنا بر گواهیهای متعدد تاریخی در مورد شمار بسیار زیاد زنان در شبستانها و حرم سراهای ساسانی سخن مکرر آمدهاست.[۲][۳] از نظر اجتماعی مزدک از استاد خود، زرتشت خورگان، پیروری میکرد که سالها در بیزانس به سر برده بود و با کتب فلسفی یونان از جمله جمهور افلاطون آشنایی داشت. مزدک با توجه به جنبه علمی این معتقدات میگفت خداوند مواهب حیات را برای استفاده همگان آفریدهاست. اما حرص و زیاده خواهی و انباشتن مال به خشونت و بدرفتاری و نابرابری میانجامد. این گونه باورها با نظام اجتماعی عصر ساسانی به هیچ روی سازگار نبود. زیرا در آن جامعه، طبقات از یکدیگر جدا بودند و کسی نمیتوانست، ولو به لیاقت و استعداد، از حد اجتماعی خود تجاوز کند. مزدک که سخنوری ورزیده بود و نفوذ کلام بسیار داشت به هواخواهی مردم مستمند از درباریان میخواست که دست به تعدیل ثروت زنند. بدین ترتیب، نهضت مزدک به انقلابی اجتماعی تبدیل گردید و، با آن که مزدک پی روان خود را از ستیز و کینه جویی منع کرده بود، کار به خشونت و افراط کشید. اما آنچه که از آن به عنوان اشتراک در زن و خواسته نام برده شدهاست نه دزدیده شدن زنان حرمسرا بوده و نه دزدی مال و اموال نجبا چرا که مزدک خود روحانی معتقدی بودهاست. آنچه که در این قیام رخ داد واکنش روستاییان به فشار و ظلمی بود که بر آنها میرفت. علاوه بر آن آیین عیاشی دسته جمعی به سبب آنکه از آیینهای باستانی روستاییان بوده در میان آنان مرسوم بود. در این میان بعضی نجبا نیز به صف مزدکیان پیوستند. قباد یکم، شاهنشاه ساسانی، نیز خود با اصلاحات اجتماعی موافق بود و از مزدک حمایت میکرد. اما بعدها بر اثر وقایعی تغییر رای داد. در پایان شاهنشاهی قباد، پسرش خسرو اول، که بعدها انوشیروان لقب گرفت، مجلس مناظرهای ترتیب داد که در آن روحانیان زرتشتی و مسیحی حریف مزدکیان بودند. مزدکیان مغلوب و قتل عام شدند. گفتهاند که در یک روز دوازده هزار مزدکی کشته شد. کتابهای ایشان را سوزاندند و اموالشان را مصادره کردند. پیام مزدک ثعالبی از قول مزدک مینویسد: «خداوند وسیله معیشت را در زمین نهاد تا مردم آنها را به تساوی میان خود تقسیم کنند چنانکه هیچ یک از آنان نتواند بیش از سهم خود بگیرد، اما مردم به یکدیگر ستم ورزیدند و در پی آن بر آمدند تا بر دیگری برتری یابند؛ زورمندان ناتوانان را بشکستند روزی و دارایی را برای خود گرفتند. بسیار ضروری است که از توانگران بگیرند و به تهیدستان دهند چنانکه همه در دارایی برابر گردند. هر آنکه در خواسته، زن و کالا فزونی حق او بر آنها بیش از دیگران نیست.»[۴] فردوسی بزرگ چنین میگوید:[۵] همیگفت هر کو توانگر بود/تهیدست با او برابر بود نباید که باشد کسی بر فزود/ توانگر بود تار و درویش پود جهان راست باید که باشد به چیز/ فزونی فزونی توانگر حرامست نیز زن و خانه و چیز بخشیدنیست/ تهیدست کس با توانگر یکیست من این را کنم راست تا دین پاک/ شود ویژه پیدا بلند از مغاک محمد بن عبدالکریم شهرستانی هم مینویسد: مزدک مردم را از مخالفت، دشمنی و کشتار باز میداشت. چون بیشتر درگیریها به سبب مال و ثروت و زن روی میدهد.[۶] بدین ترتیب او خواستار مساوات و برابری مردم و مالکیت و توزیع عادلانه زن و خواسته بودهاست. با بررسی و غور در ساختار نظام ساسانی و قوانین حقوقی مربوط به زنان ساسانی میتوان به درستی فهمید که مزدک برای کاستن امتیازات طبقات بالا، تعدیل و تغییر قوانین به سود تهیدستان تلاش میکردهاست. از جمله توزیع ثروت از طریق تقسیم اراضی بزرگ، جلوگیری از احتکار، تعدیل سهم مالکان از بازده زمین، ادغام آتش مقدس و کاستن تعداد آتشکدهها و ساده کردن سازمان دستگاهی موبدان زرتشتی و به دنبالش کوتاه کردن دست روحانیون در امور اجرایی کشوری.[۷] اما افکار مزدک پس از او قرنها همچنان پنهانی دوام داشت و انتشار مییافت. نیم قرن پس از او، پسر خاقان بزرگ ترکان غربی، به همراهی فقرا و محرومان اطراف، بخارا را متصرف شد و زمین داران و بازرگانان بزرگ را مجبور به فرار کرد اما خود نیز سرانجام سرکوب شد. در قرن هشتم میلادی نیز در خوارزم براساس عقاید مزدک عصیانی صورت گرفت که دیری نپائید و از هم پاشید. « تعالیم مزدک برای همیشه در اذهان تودههای ایرانی ماندگار شد و هر ازگاهی از جائی بهشکلی سر برآورد. در تاریخ ایران چندین متفکر بزرگ تظاهر به مسلمانی میکردند، ولی تراوش فکرشان همان است که مزدک گفته بود. در میان اینها خَیّام و سهروردی (شیخ اشراق) و عین القضات همدانی از همه بارزترند. آندسته از شعرای ایرانی که که ترویج فکر آزادیِ انسان و شادزیستی و دوری از اندوه و آزار انسان و موجودات زنده کردهاند تعالیم مزدک را بازتاب دادهاند. جمعیت «اخوان الصفا» که در سدهٔ چهارم هجری در بصره توسط هفتتن از ایرانیانِ دوزبانه پایهگذاری شد و اصول و فروعِ عقایدشان را در ۵۱ جزوه بهنام «رسائل إخوان الصفاء» منتشر کردند (و بهزودی جریانی بهنام «باطنیان» از درون تعالیمشان بیرون آمد)، از جهات بسیار زیادی بازتابدهندهٔ تعالیم مزدک بودند. حتی در بیرون از ایران نیز آثار تعالیم مزدک را در میان برخی از متفکران ظاهراً مسلمان میبینیم. مثلا، ابوالعَلاء مَعَرّی در سرودههایش یک مزدکی تمامعیار است.[۸] » آرامگاه مزدک ساختاری هشت ضلعی به نام پیر سرخ در شهر لار کهن وجود دارد که به باور برخی دانشمندان و ایرانشناسان[کدام دانشمندان و اریانشناسان؟] آرامگاه و یادمان مزدک است. دینهای رایج در ایران باستان آئین عیلامیان · آئین کهن ایرانی · مهرپرستی · دین زرتشتی · زروانی · کیومرثی · بودایی · مانوی · کیش مزدکی · یهودی · مندایی · نسطوری پانویس 1. ↑ EDWARD G. BROWNE,THE PERSIAN REVOLUTION OF 1905—1909,CAMBRIDGE UNIVERSITY PRESS,1910,PREFACE,page XIV 2. ↑ دکتر مهری باقری، افدیهای هژده گانه خسرو پرویز، صفحه ۱۰۹ 3. ↑ دکتر مهری باقری، دینهای ایران باستان، صفحه ۱۲۸ 4. ↑ ثعالبی، ملوک الفرس وسیرهم، صفحه ۶۰۰ 5. ↑ شاهنامه - داستان مزدک با قباد 6. ↑ شهرستانی، الملل و النحل، چاپ محمد سید کلانی جزء اول صفحه ۸۰ 7. ↑ ابن فقیه، مختصر البلدان، صفحه ۲۴۷ 8. ↑ نهضت بهدینِ مزدک منابع * تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. تهران، ۱۳۵۴ * تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵ * تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳. (10-06-2012، 21:10)1939 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. حق با شما می باشد، ولی متاسفانه من در جایگاهی نیستم که بتوانم درباره ی چنین مطالبی اظهارنظر کنم و فقط همین جمع آوری مطالب از دست من برمی آید. ![]() |