من و دوستم داستان خیلی ترسناک - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +--- موضوع: من و دوستم داستان خیلی ترسناک (/showthread.php?tid=85227) |
من و دوستم داستان خیلی ترسناک - I LOVE YOU FARHAD - 03-02-2014 دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد. من هم بی معطلی پریدم توش. اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!! داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمیتونستم حتی جیغ بکشم ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره. تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده. نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم. دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین. بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو. یکیشون داد زد: علی نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - لی مین هو3 - 03-02-2014 خخخخخ RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - bieber fan - 04-02-2014 بدجور سرکار رفته بودم RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - ♥CRAZY G!RL♥ - 04-02-2014 خخخخخخ RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - ( DEYABLO ) - 04-02-2014 خخخخخخخخ RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - asal.hz - 04-02-2014 من این داستانو قبلا هم شنیده بودم. خیلی باحاله RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - LIBERT - 04-02-2014 چند بار یه مطلبو میذارن؟ RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 04-02-2014 یه چیز بگم خیلی خنده دار و باحال بود و اما تکراری بود ببخشید که ناراحتت کردم (04-02-2014، 10:41)LIBERT نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. خیلی خب حالا شما جوش نیار لطفا چای دم کرده میشی RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - armin^ - 04-02-2014 اسگل کردی؟؟؟؟؟ RE: من و دوستم داستان خیلی ترسناک - arwin.o - 04-02-2014 هههههههههههه |