![]() |
╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: ╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ (/showthread.php?tid=93069) |
╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 03-03-2014 ![]() ![]() ![]() ![]() می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!... با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!... بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!... بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!... مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!... از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند !!! RE: ╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 23-03-2014 ![]() تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن . . . نمک روی زخم ست بارانی که بی تو ببارد . . . ! . . . تـــو این روزهــا برایـم حکم باران را داری درست وســط کـویـر همون قدر زندگی بخش همون قدر مــحــال . ![]() . . زندگی تعداد نفس هایی که می کشیم نیست تعداد نفس هائیه که از عشق به شماره افتادنِ . . ![]() . خیال آغوشت ، یک لحظه هم دست از سرم بر نمیدارد بی انصاف هر شب به خوابم نیا !! . . . غفلت کردم لحظه ای دلــــــم جایی گیر کرد و تمام زندگی ام نخ کش شد . . ![]() . سـختـه بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ، نـه هیـچ رفتنی نابودت . ![]() . . به باران سپرده ام وقت آمدنت هوای کوچه را داشته باشد گوشم به زنگِ در است مبادا آهسته بیایی ! . . . بی پناهی یعنی زیر آوار کسی بمانی که قرار بود تکیه گاهت باشد . . . نـوشـتـه هایم را كـه مـے خـوانـے ، دلـخـوش نبـاش از اینكـه مخـاطبـم تـوئــے ! زیــاد شـدن نوشـتـه هـاے مـن یعـنـے ؛ بــے حـد بودن نـامردے هـاے تــــو !!! . . . دســتِ " تــو " اگــر بـود ایــن فــصــل ، دســتِ مـَن در جـیـب هــایـَم نـبــود . . . ! . . ![]() . دِلِ مَـــــن کُــــلــبـــۀ بـــارانــیـستـــــــ وَ تــــو ، آن بـــارانِ بــــی اِجــــازهِ ای ، کِــــه نـاگــــهــــان دَر اِحــســــاسِ مَـــــــن ، چِـــکِّــــــه مـــــی کُـــنــــــی . . ![]() . کاش نامت باران بود آنوقت تمام مردم شهر هم برای آمدنت دعا می کردند . . . ![]() به چه اندیشه کنم به بهاری که گذشت به خزانی که رسید به امیدی که به دل ماندو تو اندازه ی تنهایی من خوشحالی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم . . ![]() . رفـتــــم امــا لحظه هایم بی تو دیگر سر نشد حالا برگشته ام تا دوباره آرام فریاد بزنم نبودن هایت را . . ![]() . کـاش دفتـر خاطراتــم چراغ جادو بود تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی به رویش دست میکشیدم تــو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی ! . . ![]() . همچنـان منتـظرم تـا قطره های بـاران تـو را از آن بـالا در آغوشم رهـا کننـد یا غـرق می شوم یا رفیـق شبهای بـارانیت می مانـم . . ![]() . تو دیدگانت را نبند نگاهت را ندزد تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود . . . به چـشـمـهـایـت بگــو نـگـاهـم نـکـنـنـد بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد !!! نـه کـه فـکـر کـنـی بـاز هــم خـجـالـت مـی کـشـم هـا نـه ! حـواسـم نـیـسـت عـاشـق تـر مـی شـوم . . . شهـــامــت مــی خواهــد ســـــرد بــاشــی و گــرم لبخنــد بزنـــی . . . ! . . . مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم . . . مرگ آنست که از خاطر تو محو شوم . . . . . . تو میری و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست RE: ╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 24-03-2014 ![]() ﺑــﺮﺍﯾﺘـــﺎטּ ﺩُﻋـــﺎ مـے ﮐﻨـــﻢ ﺩَﺳﺘﺘـــﺎטּ ﺩَﺭ دَست ﺍﻭ ڪــہ ﺩﻭﺳﺘــﺶ ﺩﺍﺭﯾـــﺪ ﮔـــﺮﻩ ﺑـُـﺨـﻮﺭﺩ ڪــہ ایـטּ ﺧـــﻮﺩِ ﺧـــﻮﺩِ ﺧﻮشبختی است ![]() به ســـــــلامتی آغوشــی که وقــــــتی بغلــت میکنه... میدونی فقــــــــــط و فقــــــــط مال خودته بوی آرامــــــش و وفاداری میده بوی عشــــــق و صداقـــــــت RE: ╄ مرבم چـہ میگوینـــב؟ ╄ - ஐற£ℒἶ†дஐ - 24-03-2014 دقیقا بابای منم داره ب خاطر مردم زندگی می کنه انقدر بدم میاد منم هر کاری می خوام می کنم کسی هم چیزی بگه جوابش را میدم مرسی^___- |