امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه 1

#1
عبید زاکانی

[rtl]خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....
 
[/rtl]

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
برای لذت بردن از زندگی کافیه کمی احمق باشی.....ویلیام شکسپیر
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Sᗩℳℱᗩℬ✘
آگهی
#2
سپاس دادم دستم درد نکنه
دیگران را ببخش … نه به خاطرِ اینکه سزاوارِ بخشش اند …
.
به خاطر اینکه: گورِ بابا شون !!!

داستان کوتاه 1 1





پاسخ
 سپاس شده توسط بووووق


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  گلچین جدید جملات کوتاه و خنده دار
  یه داستان خنده دار
  داستان های کوتاه خنده دار
  جدیدترین جملات کوتاه و خنده دار
Big Grin لطیفه های کوتاه و خواندنی
  داستان ترسناک من و دوستام در جنگل...کاملا واقعی...نیای پشیمون میشی
Wink داستان خنده دار سه زن در بهشت !
Video وردهای داستان های هری پاتر « قسمت چهارم »
  داستان طنز در مورد زن و شوهر
  داستان های کوتاه و طنز

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان