امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعری از یوهان وُلفگانگ فُن گوته

#1
در سال ۱۷۸۲، گوته، شاعر نامی آلمانی، شعری سرود به نام "شاه‌دیو". نام این شعر و مضمون آن مُلهَم است از نام و روایات موجودی اهریمنی در باورهای مردمی آلمان و برخی از دیگر اقوام شمال اروپا. بنا بر این روایات، شاه‌دیو نوعی شیطان جنگل‌نشین است که کودکان درراه‌مانده را طعمه‌ی خود می‌سازد و تنها با لمس‌کردنِ آنان، جانشان را می‌ستاند. در آغاز سده‌ی نوزدهم، فرانتس شوبرت، موسیقیدان نامدار اتریشی، برای این شعر قطعه‌ای آوازی ساخت که در ادامه می‌آید. اینک متن اصلی شعر گوته و ترجمه‌ای به شعر از آن:

Erlkönig
شاه‌دیو

Wer reitet so spät durch Nacht und Wind?
Es ist der Vater mit seinem Kind:
Er hat den Knaben wohl in dem Arm,
Er fasst ihn sicher, er hält ihn warm.
کیست این رهگذرِ تیزتَک اندر شب تار؟
پدری با پسرش، هر دو بر اسبی رَهوار
مرد بر سینه فشارَد پسرک را هرگاه
تا پناهش دهد از باد، در آن شامِ سیاه

„Mein Sohn, was birgst du so bang dein Gesicht?“
„Siehst, Vater, du den Erlkönig nicht?
Den Erlenkönig mit Kron’ und Schweif?“
„Mein Sohn, es ist ein Nebelstreif.“
"از هراسِ چه نهان داشته‌ای روی، پسر؟"
"شاه‌دیو است پدیدار، نبینیش پدر؟
تاج بنهاده، ردا را زده بر دوش گِرِه"
"این نه دیو است، پسر، وهم و سرابی‌ست ز مِه"

„Du liebes Kind, komm, geh mit mir!
Gar schöne Spiele spiel’ ich mit dir;
Manch’ bunte Blumen sind an dem Strand,
Meine Mutter hat manch gülden Gewand.“
[آه، ای کودک دلبند! بیا از پیِ من
موسم بازی و شادی‌ست به دامان چمن
خرمنِ گُل به لبِ رود و دو صَد رنگ به چهر
مادرم دوخته بس جامه‌ی زَربَفت ز مِهر]

„Mein Vater, mein Vater, und hörest du nicht,
Was Erlenkönig mir leise verspricht?“
„Sei ruhig, bleibe ruhig, mein Kind:
In dürren Blättern säuselt der Wind.“
"نشنوی ای پدر این زمزمه از دیو پلید؟
شاه‌دیوَم ز چه رو می‌دهد این‌گونه نوید؟"
"دل قوی دار پسر، همهمه‌ی باد است این
که کند زمزمه در جنگل خشکیده چنین"

„Willst, feiner Knabe, du mit mir gehn?
Meine Töchter sollen dich warten schön;
Meine Töchter führen den nächtlichen Rein
Und wiegen und tanzen und singen dich ein.“
[دل به رَه دِه، پسرک؛ چشم‌به‌راهت هستند-
-دخترانم که همه لاله‌رُخ و سَرمَستند
همه در بزم شبانگاهیِ خود رقصانند
همه در گوش تو لالاییِ شیرین خوانند]

„Mein Vater, mein Vater, und siehst du nicht dort
Erlkönigs Töchter am düstern Ort?“
„Mein Sohn, mein Sohn, ich seh es genau:
Es scheinen die alten Weiden so grau.“
"ای پدر، باز نبینیش که آید چو عقاب؟
دخترانش که فُتادند چنین در تب‌و‌تاب؟"
"ای پسر، نیک ببینم: نه چنین است و چنان
بیدهایی‌ست کهن، در دل شب نوراَفشان"

„Ich liebe dich, mich reizt deine schöne Gestalt;
Und bist du nicht willig, so brauch ich Gewalt.“
„Mein Vater, mein Vater, jetzt fasst er mich an!
Erlkönig hat mir ein Leids getan!“
[فِکَنَد قامت و رویَت چه شَرَرها به سَرَم
گر نیایی به دلِ خویش، به قَهرَت ببرم!]
"ای پدر سخت گرفته‌ست به چَنگَم این دیو!
اینَکَم زخم زند، بشنو ز من بانگ و غریو!"

Dem Vater grausets, er reitet geschwind,
Er hält in Armen das ächzende Kind,
Erreicht den Hof mit Mühe und Not:
In seinen Armen das Kind war tot.
لرزد از بیم به خود مرد و شتابان تازد
پسرک در برِ وی ناله‌ی دیگر سازد
چون رسد مرد به مقصد، پس از آن رنجِ گران
کودک خویش در آغوش بیابد بی‌جان.

یوهان وُلفگانگ فُن گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲)

ترجمه به شعر: علیرضا اسماعیل‌پور

متن اصلی به نقل از:
Karl Eibl, Johann Wolfgang Goethe. sämtliche Werke, Briefe, Tagebücher und Gespräche, Bd. 2, Deutscher Klassiker Verlag, 1978, s. 107-108.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ایرانی ها «روایت هایی از گوته» را می خوانند
  شعری زیبا

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان