تهـران و بوی ذرت مـکـزیکـی و غـروب
تهـران و چند خاطره ی افتضاح و خوب
تهـران و خط مـتروی تجریش تا جنوب
این شهـر خسته را به شمـا مـی سپارمـش
تهـران سکـته کـرده ی از هـر دو پا فلـج
تهـران وصلـه پینه شده با خطوط کـج
تهـران تا هـمـیشه ترافیک تا کـرج
این شهـر خسته را به شمـا مـی سپارمـش
مـن روزهـای خونی و پرالـتهـاب را
مـن سطل هـای سوخته ی انقلـاب را
بر سنگفرش کـهـنه بساط کـتاب را
بوسیدم و برای شمـا جا گذاشتمـ
مـن خش و خش رفتگر از صبح زود را
سیگار بهـمـن و ریه ی غـرق دود را
مـن هـر کـه عاشقم شده بود و نبود را
بوسیدم و برای شمـا جا گذاشتمـ
بلـوار پر درخت ولـیعصر تا ونکـ
نوشابه هـای شیشه ای و تخمـه و پفکـ
کـابوس هـای هـر شبه از درد مـشترکـ
یک روز مـی رسد کـه فرامـوش مـی شوند
تنهـایی ام نشسته مـیان اتاق هـا
بر بیست و هـشت سالـگی ام جای داغ هـا
گریه نمـی کـنمـ... هـمـه ی اتفاق هـا
یک روز مـی رسد کـه فرامـوش مـی شوند