فصل ۵
در مخفی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
بس که صدای در گاراژ را شنید بیدار شد و جورج را هم بیدار کرد اما سروصدایی نکردند.مردی چهارشانه و قدبلند داخل گاراژ آمد و صدای جیغ گربه ها شنیده شد.بس بی اختیار از جا پرید و فریاد زد:تو که هستی؟
دزد که غافلگیر شده بود پا به فرار گذاشت.وقتی نانسی و دیگران در گاراژ حاضر شدند،بس گفت:جورج ترسیده بود و نمیتوانست تکان بخورد.اما من سریع گفتم تو که هستی و او فرار کرد.شبیه همان مردی بود که نانسی دیده بود،مردی چهارشانه و قدبلند.دیگر تقریبا صبح شده بود و کسی خواب نداشت.جورج گفت:الان باید دنبال مخفیگاه دزد بگردیم.مگر نه بس؟
بس هم موافقت کرد و هر سه دنبال مخفیگاه گشتند.نانسی وسط گاراژ ایستاده بود و آرام دور خودش میچرخید.دختر ها میدانستند در زمانی که او دارد بررسی میکند کسی نباید با او حرف بزند.نانسی گفت:مخفیگاه دزد جایی است که به راحتی نمیتوان پیدایش کرد.ههر یک به طرفی از گاراژ رفتند که نانسی گفت:بچه ها اینجا برآمدگی ای وجود دارد و وقتی همه با هم آن را کشیدند دری باز شد و همه به طرفی پرتاب شدند.وقتی دخترا داخل اتاق را نگاه کردند،اتاقی دیدند که در آن تختی دیدند و یک دستشویی.کتابی توجهشان را جلب کرد که نوشته بود:دفتر خاطرات گاس ونتون... .
در مخفی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
بس که صدای در گاراژ را شنید بیدار شد و جورج را هم بیدار کرد اما سروصدایی نکردند.مردی چهارشانه و قدبلند داخل گاراژ آمد و صدای جیغ گربه ها شنیده شد.بس بی اختیار از جا پرید و فریاد زد:تو که هستی؟
دزد که غافلگیر شده بود پا به فرار گذاشت.وقتی نانسی و دیگران در گاراژ حاضر شدند،بس گفت:جورج ترسیده بود و نمیتوانست تکان بخورد.اما من سریع گفتم تو که هستی و او فرار کرد.شبیه همان مردی بود که نانسی دیده بود،مردی چهارشانه و قدبلند.دیگر تقریبا صبح شده بود و کسی خواب نداشت.جورج گفت:الان باید دنبال مخفیگاه دزد بگردیم.مگر نه بس؟
بس هم موافقت کرد و هر سه دنبال مخفیگاه گشتند.نانسی وسط گاراژ ایستاده بود و آرام دور خودش میچرخید.دختر ها میدانستند در زمانی که او دارد بررسی میکند کسی نباید با او حرف بزند.نانسی گفت:مخفیگاه دزد جایی است که به راحتی نمیتوان پیدایش کرد.ههر یک به طرفی از گاراژ رفتند که نانسی گفت:بچه ها اینجا برآمدگی ای وجود دارد و وقتی همه با هم آن را کشیدند دری باز شد و همه به طرفی پرتاب شدند.وقتی دخترا داخل اتاق را نگاه کردند،اتاقی دیدند که در آن تختی دیدند و یک دستشویی.کتابی توجهشان را جلب کرد که نوشته بود:دفتر خاطرات گاس ونتون... .