اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

#1
سلام به دوستای گلم این یه رمان قشنگه درباره چند تا دوست دانشگاهی نویسندش هم ریما خانم یکی از آشنا ها هستن تایپ اول رو بخونید نظر هم بدیدها
-هوی
-کوفت بی ادب چته؟
-طرف اومد .....بدو مٍلی ......اومدش.
-ایول ...من که حاضرم بشین و تماشا کن.
موهای وحشیم را با فشار زیر مقنعه ام فرستادم ولی از اونجا که یه عالمه ژل و تافت روشون خالی کرده بودم به هیچ صراطی مستقیم نبودند و از جاشون جم نمیخوردند .....بنابرین بی خیال حجاب و این حرفا شدم و به سمت او که حالا در یک قدمیم بود ،برگشتم.
صدایم را کمی کلفتر از حد معمول کردم و گفتم:سلام علیکم برادر.
جا خورد و فقط یک ثانیه نه بیشتر نگاهش را به چشمانم دوخت و من توانستم چشمای خیلی مشکیش را ببینم .
طبق معمول همیشه نگاهش را به کفشهایش دوخت و جواب سلامم را داد و خیلی مودب گفت:فرمایشی داشتید؟
با صدایی که از زور خنده کمی بلندتر از لحن اولم بود گفتم :بله،میخواستم بدونم شباهت منو کفشاتون چیه که تا منو میبینید یه اونا نگاه میکنید.
صدای خنده دوستام بلند شد بدون اینکه نگاهشون کنم دستم را به نشانه ی سکوت بالا بردم و و با دست دیگرم که در مسیر نگاه برادرمان قرار داده بودم شروع به زدن بشکن کردم و گفتم:ببین با حرکت دستم سعی کن نگاتو بالا بیاری تا بهت نشون بدم دقیقا کجام.
زیر لب استغفر الله گفت .سرش را بالا آورد البته نه با حرکت دست من که دقیقا جلوی صورتم قرار داشت بلکه جهت نگاهش به سمتی بود که میتوانم قسم بخورم حتی یک مگس مونث هم از آنجا رد نمیشد.
پوفی کشیدم و گفتم :نه داداش من اینطوری نمیشه ....حتما پیش یه متخصص بینایی و یکی هم شنوایی برو چون اینبار با صوتم نتونستی پیدام کنی و بشکنی دیگر زدم.
-فرمایشتونو نگفتید ...
در حالی که از این همه متانت و صبرش پوزم در آستانه کش اومدن بود گفتم :همین دیگه میخواستم تستتون کنم ببینم بعد از این دو سالی که با هم همکلاسی بودیم بینایتون بهبود پیدا کرد که انگار خدا هنوز شفاتون نداده.
باز هم بدون اینکه نگاهم کند گفت:خوب اگه تستتون تموم شد با اجازه .
کیفش را روی شانه اش مرتب کرد و از کنارم گذشت.
با حرص پایم را روی زمین کوفتم و به این فکر کردم که تو این دوسال که چندین بار سعی در اُسکول کردن طرف داشتم به هیچ نتیجه مثبتی نرسیدم.یکی محکم زد پس سرم کورش با لبخند گفت:خوردی هان...هسته اش و توف کن.......
براش پشت چشمی نازک کردم و گفتم :جوجه را آخر پائیز میشمارند کوری جونم.
قبل از اینکه جوابم را بدهد نازنین با صدای جیغ جیغوش گفت:وای بمیری ملی کشتیمون از خنده.
-وای راست میگی ...اگه میدونستم تو با خندیدن میمیری و دست از سر ما بر میداری هر روز برادرمونو تست میکردیم.
بهروز اومد بزنه پس کلم که جا خالی دادم و اون با عصبانیت ساختگی گفت:هوی..با ناناز من درست صحبت کن.
حالت عق زدن به خودم گرفتم و گفتم :نانازش ....عق
-کوفت.....
شقایق وسط پرید و گفت:بریم کافی شاپ مهمون من.
یلدا که یه نمه فاز مثبت بودنش فعال بود گفت:وای نه بچه ها 5 دقیقه دیگه کلاسمون با سهرابی شروع میشه .......اینبار اگه نریم پدرمونو در میاره .
کورش گفت:نترس بابا این دیگه دست ملیسا را میبوسه که باز واسه سهرابی فیلم بازی کنه و خرش کنه.
هر 6نفرمان به سمت کافی شاپ حرکت کردیم .
بچه های دانشگاه ما را اکیپ 6 تاییها می نامیدند.
کافی شاپ نزدیک دانشگاه مثل همیشه شلوغ بود و به زور جایی واسه نشستن پیدا کردیمو حسابی شقایق را تیغ زدیم .
-ملیسا
-هوم
-نکنه متین برات دردسر درست کنه
-متین دیگه کدوم خریه کوری جونم.
-صدبار گفتم کوری نه و کورش خان .....متینم همین برادرمونه دیگه.
یلدا با دهان پر گفت:گناه داره دیگه اذیتش نکن.
-اه اه .....هنوز نفهمیدی با دهن پر نباید حرف بزنی ؟
و رو به کورش ادامه دادم نترس بابا برادرمون اهل لو دادنو اینا نیست اگه بناش به دردسر درست کردن بود 2سال پیش تا حالا اینکارو میکرد.
بهروز گفت:آره بابا......من شنیدم خرش خیلی تو حراصت میره.
شقایق که قصد داشت بلند شود گفت:خدایی خیلی پسر آقائیه.
رو به شقایق با حرص گفتم:چیه نکنه پسندیدیش............
اولالا تصور کن شقایق و متین فتبارک الله احسن الخالقین.
شقی بپا بیرون که میرید رو کفشت ضربدر بزنی تا تو را با دخترایی که کفشاشون شبیه کفشتند اشتباه نگیره.
احتمالا از خونه هم بیرون نمیای مبادا یه مورچه نر نگات کنه.
شقایق با بیخیالی همیشگیش گفت:کم زر بزن پاشو ببینم چطور میخوای استادو امروز راضی کنی؟
رو به شقایق گفتم :خودت زر میزنی میدونی چیه تو حسودیت میشه متین جونت فقط به کفشای من نگاه میکنه نه تو.
شقایق گفت:فعلا که داره.....را میسوزونه.
-بی ادب .....اصلا میدونی چیه همین جا اعلام میکنم این بچه مثبتو هم به کلکسیون دوست پسرام اضافه میکنم.
-نمیتونی ملی من باهات شرط میبندم .
-میتونم خوبم میتونم ....اگه من اونو خر کردم پسرا باید موهای خوشکلشونو از ته بزنند و دخترا هم یک هفته با چادر بیاند دانشگاه.
شقایق با سرخوشی گفت :اگه تو باختی چی جیگر......
-من..........من....
کورش گفت :هر کاری ما گفتیم به مدت یه هفته بکنی.
-تو دوباره پر رو شدی؟
-تو ذهنت منحرفه به من چه.
یلدا گفت :نه اونطوری حال نمیده ملیسا باید جلوی تمام بچه های کلاس به متین ابراز عشق کنه .
همگی با هم گفتند قبوله .
و من به این فکر کردم که چرا دوباره جوگیر شدم و شرط بستم وای اگه میباختم آبروم میرفت.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رمان بچه مثبت

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Emoticons

 سپاس شده توسط نجمهج ، varesh ، اتنا 00 ، eri 5 ، giti20 ، naghmeh.dorani ، MINA JOON ، Senator✘Strong ، The Light ، T A R A ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ÐeaÐ GiЯl ، lady snow white ، مهوش ، kian jalilian ، ایسان پویا ، ♥h@di$♥ ، Nazanin501 ، jolia ، سایه2 ، ○○ باران○○ ، ... R.m ... ، r.kh ، KOH ، دختربهار ، aivdhv5 ، parmis78 ، Mason ، * AMIR* ، نهال---- ، یامور ، feletcher ، هستی 17 ، ندا ناناز ، .:: S.M ::. ، سـمانـه♥ ، عليرضا1 ، گرگان ، 1378alireza ، shoka2013 ، گل پری ، آرابلا ، xoxo gurl:*) ، aLiReZaZ-iM ، r10000 ، elnaz-s ، دختر اتش ، GreenBoy
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان