19-01-2016، 6:16
عشق بزرگترین راز آفرینش است ...
عشق آزاد کننده است. عشق تمرکز میدهد با حزن هم قرین نیست، هر چند دلبستگی گزندهای خود را به همراه داشته باشد.
جزیرهی سرگردانی | سیمین دانشور
تنها زمانی یک نفر در دلمان میمیرد که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم. وقتی کسی را از ذهنمان بیرون میکنیم، دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.
ناتوانی از همان جا آغاز می شود که به دنبال چراهای اشتباهات او میگردیم. این کار ذهن را درگیر میکند و خودش اثبات این مسئله است که هنوز او را از ذهن خود بیرون نکردهایم!
زندگی جنگ و دیگر هیچ | اوریانا فالاچی | مترجم: لیلی گلستان
- سکوئیلر فریاد کشید: فتح و پیروزی را جشن گرفته ایم.
- باکسر که از زانوانش خون می چکید و یکی از نعل هایش افتاده بود و سمش چاک برداشته و دوازده ساچمه در پای عقبش فرو رفته بود، گفت: چه فتحی؟
- چطور؟ چه فتحی،رفیق؟ مگر نه این است که ما دشمن را از خاک مقدس قلعه ی حیوانات رانده ایم؟
- ولی آسیاب بادی ما را ویران کردند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.
- چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری می سازیم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسیاب هم می توانیم بسازیم. رفیق تو نمی توانی عظمت کاری را که کرده ایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستاده ایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ایم.
باکسر گفت: پس ما چیزی را که قبلاً داشته ایم،پس گرفته ایم.
سکوئیلر گفت: بله معنای فتح هم همین است.
قلعه حیوانات | جورج اورول | مترجم: امیر امیرشاهی
زیرکانهترین راه برای تسلط بر هر جامعهای تحقیر و محدود کردن زنان آن جامعه است...
زیرا زنانِ اسیر هرگز قادر نخواهند بود انسانهایی آگاه و آزادیخواه پرورش دهند و قادر نخواهند بود با عشق و آرامش مردانشان را در جدال با زندگی همراهی کنند.
خاطرات سیمون دوبووار | سیمون دوبووار | مترجم: قاسم صنعوی
میان کسی که همواره در عالم خیال خود را " ناپلئون" می پندارد و از این پندار لذت می برد و کسی که خود را ناپلئون میداند، فرق است...
فرق میان یک "خیال پرداز" خوشبخت و یک "روان پریش" بدبخت.
استانبول | اورحان پاموک | مترجم: شیلا طهماسبی
مادر بیوجدانی که پرندهای را به دست بچهٔ خود میسپارد و یا پدر بیوجدانی که بچهٔ خود را به شکار برده و به خونریزی تشویق میکند اینها اولین مدرسهٔ قساوت و خون خواری انسان است که باعث بی رحمی و جنگ و جدال میشود.
بر هر مادر و معلمی واجب و لازم است. در جزوهٔ درس و تربیت به بچه بیاموزند که حیوان را برای آزار کردن و کشتن نیافریدهاند و تمام مخلوقات به نظر صانع یکسان هستند و در بین آنها پستی و بلندی نیست.
صادق هدایت | انسان و حیوان
ما نمی دانیم که خوشبختی و بدبختی فی نفسه چیست، ولی می دانیم عدم تناسب بین آرزوها و توانایی برآوردن آن است که سبب بیچارگی می شود.
اگر انسان می خواهد خوشبخت باشد باید زندگانی را در خویشتن متمرکز سازد و اراده و آرزوی خود را در حدود توانایی خویش به کار ببرد.
امیل | ژان ژاک روسو | مترجم: غلامحسین زیرک زاده
فكر مي كردم آدم ها همان طور كه آمده اند، مي روند. نمي دانستم كه نمي روند. مي مانند. ردشان مي ماند حتي اگر همه چيزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.
روياي تبت | فريبا وفي
شکست ِمرد که در میرسد، مردانهتر آن است که چون چنار بشکند که زندگانی جایی دارد و مرگ هم جایی.
وقتی که زندگانی به راه ِپلشتی خواست کلهپا بشود، پس زنده باد مرگ!
وقتی که رندگانی ِشایسته، دست ِرد به سینهی مرد گذاشت، پس خوشا مرگ!
من و تو زندگانی را شیرین و شایسته دوست داشتهایم، پس مرگ را هم شایسته میخواهیم.
مرگ ِپلشت، سزاوار ِزندگانی ِپلشت است، چون که نکبت ِزندگانی ِپلشت را خون هم نمیتواند بشوید.
به سربلندی و بزرگی زندگانی کردهایم و روا نیست که خود را با پلشتی آلوده کنیم.
کلیدر | محمود دولتآبادی
اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم... و از عشق بیبهره باشم طبل میانتهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم،
اگر از کرامت غیبدانی و پیشگویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوهها را به رفتار آورم و از عشق بیبهره باشم، کسی نیستم.
اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بیبهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.
عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمیزند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمیآید و اندیشه شر نمیکند و از بیعدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل میکند همه چیز را باور میکند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمیافتد اما پیشگویها همه شکست میخورند و زبانها همه قطع میشوند و دانشها در غبار زمان پنهان میشوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد آنچه میماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.
عطیه برتر | پائولو کوئیلو | مترجم: آرش حجازی
بعضی وقتها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد...در سیاره ای که میلیون ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می رود..ما در میان غم زاده شده ایم..بزرگ می شویم..تلاش و تقلا میکنیم..بیمار میشویم..رنج می بریم...سبب رنج دیگران می شویم.. گریه و مویه می کنیم..میمیریم..دیگران هم میمیرند..و موجودات دیگری به دنیا می آیند..تا این کمدی بی معنی را از سر گیرند.
تونل | ارنستو ساباتو | مترجم: مصطفی مفیدی
اواخر آن بهار, یک شب که صادق و رسول بالای پشت بام دراز کشیده بودند و حرف مردن آقاجون را می زدند، پسر کوچک از برادرش پرسیده بود که مردن راست است؟ آن شب رسول به سادگی با دستش به ستاره ها اشاره کرده و انگشت هایش را به هم زده بود, یعنی که مرگ به سادگی سوسوزدن ستاره ها است.رسول گفته بود که مردن یعنی راحت شدن از دردهای زندگی.
گفته بود وقتی یک نفر در این دنیا دردش زیاد شود, فرشته ی مرگ به صورت یک برادر یا یک فرزند از روی آبهای بهشت به زمین می آید و دست او را می گیرد و می برد...
دل کور| اسماعیل فصیح
تعریف می کنم که این آقای رودیه عاقبت ش چه شد...از سرطان بود! بله! اما توجه! پای سیاست هم در میان بود!...کما اینکه خودم دیدمش!...آش و لاشِ باتوم!...پهن روی زمین. شش دفعه خونریزی معده... نجاتش از امثال من ساخته نبود، بینوا!
خیابانی به اسمش نیست مثل خیلی های دیگر... اگر او بقیه را با باتوم زده بود الان « خیابان رودیه » ای وجود داشت.
قصر به قصر | لویی فردینان سلین | مترجم: مهدی سحابی
اسیری که در رؤیا از آزادی موهوم لذت می برد، وقتی که به فکر می افتد که آزادی وی رؤیایی بیش نیست از بیدار شدن بیمناک می شود و با همین اوهام دلپذیر همداستان می شود تا این فریفتگی باز هم ادامه یابد.
تأملات در فلسفۀ اولی | رنه دکارت | مترجم: احمد احمدی
گفتن از "گفتن" ساده نیست وقتی تمام یک کتاب آشکار و نهان،به این امر اختصاص داده می شود."گفتن" درد مشترکی است که به جان بکت،بدیو و هر بشری که می خواهد به ذات هستی خود پی ببرد،افتاده یا می افتد.اما این درد مشترک را پایانی نیست.نه بدیو و نه بکت نمی توانند این گفتن را از هستی بشر بکاهند.اصلا همین بکت "کاهنده" که تمام تلاشش در جهت رسیدن به کارکردها و عناصر اصلی رفتار و ذات بشریت است،خود به "گفتنی" دچار است که امر به "همچنان" گفتن می کند.از این حیث در باب بکت موجودی خواب زده است که برای اثبات بودنش،با روشی دکارتی،با خود و دیگری بی وقفه و مدام سخن می گوید.بدیو،بکت را خواب زده ی ایرلندی می داند.اما از منظری دیگر،می توان این میل به بی خوابی و اندیشه مدام را در خود بدیو و در باب بکت دید.این کتاب در وجهی نمادین،مانند لاکی در انتظار گودو آنجا که به فکر کردن فرا خوانده می شود،بی وقفه و خود انگیخته و با نظمی خودبسنده آن چنان می تازد که تنها با دستور سکوت آرام می گیرد.اما این سکوت نه به معنای واگذاری که به معنای زیر زمینی شدن صداست.آنجا که "هیچ نمی ماند برای گفتن" حتما امر گفتنی از وادی زبان پا را فراتر گذاشته است.
در باب بکت | آلن بدیو | مترجم: احمد حسینی
عشق آزاد کننده است. عشق تمرکز میدهد با حزن هم قرین نیست، هر چند دلبستگی گزندهای خود را به همراه داشته باشد.
جزیرهی سرگردانی | سیمین دانشور
تنها زمانی یک نفر در دلمان میمیرد که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم. وقتی کسی را از ذهنمان بیرون میکنیم، دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.
ناتوانی از همان جا آغاز می شود که به دنبال چراهای اشتباهات او میگردیم. این کار ذهن را درگیر میکند و خودش اثبات این مسئله است که هنوز او را از ذهن خود بیرون نکردهایم!
زندگی جنگ و دیگر هیچ | اوریانا فالاچی | مترجم: لیلی گلستان
- باکسر که از زانوانش خون می چکید و یکی از نعل هایش افتاده بود و سمش چاک برداشته و دوازده ساچمه در پای عقبش فرو رفته بود، گفت: چه فتحی؟
- چطور؟ چه فتحی،رفیق؟ مگر نه این است که ما دشمن را از خاک مقدس قلعه ی حیوانات رانده ایم؟
- ولی آسیاب بادی ما را ویران کردند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.
- چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری می سازیم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسیاب هم می توانیم بسازیم. رفیق تو نمی توانی عظمت کاری را که کرده ایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستاده ایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ایم.
باکسر گفت: پس ما چیزی را که قبلاً داشته ایم،پس گرفته ایم.
سکوئیلر گفت: بله معنای فتح هم همین است.
قلعه حیوانات | جورج اورول | مترجم: امیر امیرشاهی
زیرا زنانِ اسیر هرگز قادر نخواهند بود انسانهایی آگاه و آزادیخواه پرورش دهند و قادر نخواهند بود با عشق و آرامش مردانشان را در جدال با زندگی همراهی کنند.
خاطرات سیمون دوبووار | سیمون دوبووار | مترجم: قاسم صنعوی
فرق میان یک "خیال پرداز" خوشبخت و یک "روان پریش" بدبخت.
استانبول | اورحان پاموک | مترجم: شیلا طهماسبی
بر هر مادر و معلمی واجب و لازم است. در جزوهٔ درس و تربیت به بچه بیاموزند که حیوان را برای آزار کردن و کشتن نیافریدهاند و تمام مخلوقات به نظر صانع یکسان هستند و در بین آنها پستی و بلندی نیست.
صادق هدایت | انسان و حیوان
اگر انسان می خواهد خوشبخت باشد باید زندگانی را در خویشتن متمرکز سازد و اراده و آرزوی خود را در حدود توانایی خویش به کار ببرد.
امیل | ژان ژاک روسو | مترجم: غلامحسین زیرک زاده
روياي تبت | فريبا وفي
وقتی که زندگانی به راه ِپلشتی خواست کلهپا بشود، پس زنده باد مرگ!
وقتی که رندگانی ِشایسته، دست ِرد به سینهی مرد گذاشت، پس خوشا مرگ!
من و تو زندگانی را شیرین و شایسته دوست داشتهایم، پس مرگ را هم شایسته میخواهیم.
مرگ ِپلشت، سزاوار ِزندگانی ِپلشت است، چون که نکبت ِزندگانی ِپلشت را خون هم نمیتواند بشوید.
به سربلندی و بزرگی زندگانی کردهایم و روا نیست که خود را با پلشتی آلوده کنیم.
کلیدر | محمود دولتآبادی
اگر از کرامت غیبدانی و پیشگویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوهها را به رفتار آورم و از عشق بیبهره باشم، کسی نیستم.
اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بیبهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.
عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمیزند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمیآید و اندیشه شر نمیکند و از بیعدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل میکند همه چیز را باور میکند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمیافتد اما پیشگویها همه شکست میخورند و زبانها همه قطع میشوند و دانشها در غبار زمان پنهان میشوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد آنچه میماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.
عطیه برتر | پائولو کوئیلو | مترجم: آرش حجازی
تونل | ارنستو ساباتو | مترجم: مصطفی مفیدی
گفته بود وقتی یک نفر در این دنیا دردش زیاد شود, فرشته ی مرگ به صورت یک برادر یا یک فرزند از روی آبهای بهشت به زمین می آید و دست او را می گیرد و می برد...
دل کور| اسماعیل فصیح
خیابانی به اسمش نیست مثل خیلی های دیگر... اگر او بقیه را با باتوم زده بود الان « خیابان رودیه » ای وجود داشت.
قصر به قصر | لویی فردینان سلین | مترجم: مهدی سحابی
تأملات در فلسفۀ اولی | رنه دکارت | مترجم: احمد احمدی
در باب بکت | آلن بدیو | مترجم: احمد حسینی