اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


نظرسنجی: چطور بود؟
خوب بود
بد نبود
بد بود
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان عاشقانه(من که خیلی ناراحت شدم وقتی خوندم)

#1
Sad 
زیبا شده بود....بااون لباس سفید دنباله دارو صورت آرایش کرده،درست عین فرشته ها شده بود...ولی آروم نبود....
بی قرارتر از همیشه بود،چون کسی که امشب قراره دستاشو بگیره،عشقش نیست.
چشا اون چشما نیست...
آغوش اون آغوش نیست...
وجود اون وجود نیست.....
دختر نیم ساعتی بود که داخل آرایشگاه طول و عرض اون جا و سانت کرده بود.....
چطور میتونست به عشقش بگه که قراره مال یکی دیگه بشه؟! چطور؟! چطور؟!
چطور امشب تن به این عشق الکی میداد؟ عشقی که نمیخوادش و نتیجه زوره خانوادشه....چطور؟!
از اولشم همه با عشقشون مخالف بودن...ولی اونا کم نمی آوردن....با هم بودن...کل روزو....با فکر هم میخوابیدن و بلند میشدن....
پسره برا به دست آوردن دختررفت سرکار...ساعت و نوع کارو و پولش مهم نبود...
چون عاشق بود......پس رفت....
خستگی مهم نبود چون عاشق بود....پس رفت.....
عاشق دختری که الان تو لباس سفید منتظر یه مرد دیگه بود....
دختر با لرزش دست و قلبش...رفت سمت گوشی...
شماره عشقشو گرفت....
بعد از مدت کوتاهی جواب داد.....
پسر: سلام عشقم،نفسم،جیگرم،زندگیم،خانوم زندگیم.....
دختر: سلام خوبی؟
پسر: صدا عشقمو بشنوم و بد باشم؟
خعلییی خوبم...تو چطوری؟
دختر: منم خوبم...ببین من دارم از زندگیت میرم بیرون واسه همیشه....
پسر: سرکارم گذاشتی باز؟ جون عشقت اذیتم نکن....سرکارم،خیلی هم خستم...عشقمم نیست ماساژم بده یه خورده....
دختر: جدی میگم.
پسر: بسه دیگه...خب کجایی..چیکارا میکنی؟
دختر: من عاشقت نبودم...عشقم بهت دروغ بود.عاشقت نبودم....دیگه نه زنگ بزن نه اس بده.....
پسر: باورم نمیشه.
دختر: لعنتی چرا این قد بهم اعتماد داری؟
پسر: چون عشق منی...په ساکت شو...عشق من و تو پاک ترین و بی ریا ترین عشقه...په ساکت...
دختر: بسه..بسه...
پسر: چی شده عشقم؟ گریه میکنی؟ عشق من چرا گریه میکنی؟ هااان!؟
دختر: منو ببخش...فقط ببخشم...نتونستم من....نتونستم...
پسر: چی شده لامصب؟ با حرفات منو داغون نکن..با گریه هات خوردم نکن...خواهش میکنم....
دختر: خداحافظ
پسر: زهر مار...خداحافظ نداشتیم...کاری نکن بیام دم خونتون بندازمت تو ماشین یه جایی ببرمت که دست خدا هم بهت نرسه ها....
دختربا صدای بلندی فریاد زد: دیییگه دوووووووسسسسیت نداررررررم.....
و بعدش گوشی و قطع کرد......
همه جا چراغونی بود..
بوی اسپند کل فضا و پر کرده بود...
لبخندای پدرومادر دختر....شادی و کف زدنای فامیل.....همه چی به ظاهر خوب بود....
ولی کی به فکر دل این دختر بود؟
کی به فکر اشکایی بود که زیر تور ریخته میشد.....؟!
کی به فکر دست یخ زده ی دختری بود که تو دست یه مرد دیگس!؟
کی به فکرش بود؟
کی به فکر روح و جسم این دختر بود، که قرار بود امشب تسلیم یه مرد دیگه بشه!!!!!
کی به فکرش بود؟
داماد با لبخندی به دختر نگاهی انداخت و گفت : راستی! دوستمو دیدی که برام عزیزه قد داداش؟؟؟؟؟؟
دختره که دلش نمیخواست اشکاشو کسی ببینه...سرشو بلند نکرد...
ولی بعدش یه صدای آشنا گفت: * عشقم*
دختر سرشو بالا آورد و عشقشو تو کت و شلوار مشکی روبه روش دید....
شدت اشک ریختن دختر بیشتر شد...
پسر: عه...گریه نکن عزیزم..دختر که تو شب عروسیش گریه نمیکنه،باید بخنده..پس بخند...بخند لامصب..بذار پاهام بیشتر از این سست نشن ...گریه هات،اشکات،منو به زانو در میاره....امشب دوستم گفت که عروسیشه،گفت که منم دعوتم....ولی نمیدونستم عروس این مجلس تویی.
دختر: به خدا نفسم داره بند میاد.به خدا نتونستم...تحت فشار بودم.
پسر: اگه مال من بودی و این طوری جلوم گریه میکردی محکم بغلت میکردم و کلی بوست میکردم تا گریه از یادت بره.
دختر: من تو رو میخوام...نمیخوام انگشت یکی دیگه هم بهم بخوره...خدایا چرا صدامو نمیشنوی....من این پسرو میخوام....
پسر: یادته چ قدر راجع به شب 5 حرف میزدیم؟ یادته عکس بچه میفرستادم برات و میگفتم فک کن این بچه من و توئه....یادته چه قد میخندیدم؟؟؟ یادته عزیزم؟؟؟؟
یادته گفتی وقتی بچمون داشت دندون در می آورد از دندوناش عکس بگیریم و بفرستیم برا همه مخالفای رابطمون؟ یادته؟؟؟؟
دختر: تو رو خدا بهم رحم کن....نذار مال یکی دیگه بشم...منو بکش....خواهش میکنم...
پسر: این حرف و نزن..تو به اندازه یه زندگی خوب از این دنیا سهم داری..شوهرت پسر خوبیه...من همیشه حواسم بهت هست...اگه نازک تر از گل بهت حرفی زد از رو زمین برش میدارم.....
دختر: نمیخوام .....نمیخوام. crying
پسر: اگه دوسم داری فقط زندگی کن...من اون قدر خودخواه نشدم که زندگی زندگیمو نابود کنم...
فقط یه سئوال.....
چطوری بهت کمتر فک کنم؟؟
با کار کردن شبانه روزی؟
سیگار کشیدن...
با آرامبخش چطور؟
گوش کردن آهنگ با صدای بلند چی؟
نه......
نمیتونم.....
بامردن میشه؟؟؟؟ Huh
نه...حتی با مردنم نمیشه...
حتی اگرم بمیرم..
حسرت بچه ای که هر شب واسه داشتنش ذوق میکردم و نتونستم داشته باشمش...
فقط بدون همیشه عاشق ترینت میمونم....تو هر شرایطی باهاتم....
پسر: مبارک باشه زن داداش.....

گریتون نگیره یک وقت Big Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط яαнα.м ، tidaaa ، serpent ، ستایش*** ، mT_pOoM_taaK ، پرهام 15 ، ຖēŞค๑໓ ، mr.destiny ، دریای بی موج ، ωøŁƒ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، elnaz* ، yas.. ، نفسممممممم ، باحال خوش ، نیلوفر 2000 ، melika. ، س.گ.و.ل یعنی سوگلی ، sama00 ، ѕтяong ، sardar20 ، NAJY ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، моои
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
داستان عاشقانه(من که خیلی ناراحت شدم وقتی خوندم) - مهرسا{شیطون} - 08-01-2016، 17:41


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان