اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تــرس

#1
تــرس


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
▐☜ دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از تـــرس هایــمان می نویســیم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
☞ ▐

مـقـدَمــه!


داستان‌های ترس


ترس دوید توی خیابان. بند کوله‌پشتی‌اش را محکم گرفت و وقتی ماشین قیییییییژی ترمز کرد و مشتی محکم روی فرمان کوبیده شد، چشم‌هایش را بست و تندتر قاطی بقیه‌ی بچه‌های مدرسه دوید و نشنید « هوی بچه، حواست کجاست، اینجا خیابونه نه پارک...» و سرش را تکان داد تا دست خشمگین پدرش که روی صورت مادر می‌خورد از ذهنش پرت شود بیرون.
ترس با کفش‌های پشنه بلند از پیاده‌ روی کوچه‌ای بن بست عبور می‌کرد. پرنده‌هایی که او را نمی‌شناختند، خیره‌سرانه وسط کوچه رژه می‌رفتند و گربه‌ها توی چشم عابران پیاده زل می‌زدند و دم تکان می‌دادند. ترس از میان پرنده‌ها و گربه‌ها گذشت تا به خانه‌ای رسید که صدای گریه‌ی بچه‌اش تا توی کوچه می‌آمد. زنگ طبقه‌ی سوم را زد. صدایی که گفت: «شما خانم پرستار جدید هستید؟» از توی آیفون نبود. سرش را بالا برد، مردی که بچه‌ای را تکان تکان می‌داد نگاهی کرد، از پنجره کنار رفت و در باز شد.
ترس به ساعتش نگاه کرد. هنوز چند ساعت تا ساعت پنج مانده بود. کارشناس ارشد روابط عمومی، سه ساله که در شرکتی مشغول به کار است اما رسمی نشده، درآمدش بالا نیست ولی آینده‌ی روشنی در انتظارش است... هنوز چند ساعت تا ساعت پنج مانده... واقعا آینده روشن است؟ ترس عقربه‌های ساعت را برای شروع جلسه‌ی خواستگاری کند می‌چرخاند، خیلی کند.
ترس بالاخره افتاد. توی تقویم جلد چرمی‌اش نوشت: «سقوط آزاد سهام‌...» سعی کرد کانال‌ها را طوری بچرخاند که چهره‌ی زنش وقتی می‌گفت «لازمه هم سرمایه‌ات رو سهام بخری؟» لابلای گذر اخبارگو وقتی چهره‌ی ترسیده‌‌ی جنگ زده‌ها و مستند آهوهای در حال فرار از شیر و گزارش نوسانات ارز و دلار گم شود و روی سریالی که تمام خانواده بعد از چهل و خورده‌ای قسمت بدبختی خوشبخت می‌شوند تمرکز کند. ترس را از پشت گوشش پراند، خدا را شکر زنش روزنامه نمی‌خواند.
ترس نمازش را شکست، وقتی بچه به پله‌های بدون حفاظ نزدیک شد. بچه را زیر بغلش زد، زیر گاز را خاموش کرد، به ساعت نگاهی انداخت و شال قرمزی از روی جالباسی برداشت و به پای بچه بست، آن سر شال را هم به پای خودش.


قبیله‌های ترس


وقتی خودش را توی آینه نگاه کرد فهمید اسمش ترس است. بعد همانطور که روبروی آینه ایستاده بود شروع کرد به خیالبافی درباره‌ی این که چه جور ترسی است. آیا «ترس ناشناخته» است؟ ترس ناشناخته دلش نمی‌خواهد بشناسد یا دستش از شناخت کوتاه است، برای همین شروع می‌شود به ترسیدن. بعد نیمرخش را در آینه نگاه کرد. این‌طوری، به «ترس شناختی» شبیه شده است. ترسی که نه از روی «نمی‌دونم»ها بلکه از روی آگاهی و آینده‌نگری به دنیا آمده بود. ترس شناختن هم‌خانواده‌ی «ترس دست از دنیا کوتاه»ها بود. آن‌هایی که هم می‌دانند و هم نمی‌توانند برای خودشان خانواده‌ی ترسناکی شده بودند. ترس یکهو یاد «ترس امکان‌ها» افتاد. کسی چه می‌داند، شاید از طایفه‌ی آن‌ها بود و نمی‌دانست. طایفه‌ای که برای هر چیزی گزینه می‌سازند و امکان‌های مختلف را پیش رو می‌آورند. گزینه‌ها با هر انتخاب تغییر می‌کردند و همین باعث شده بود چند فرزند «ترس انتخاب» از این طایفه به دنیا بیاید و بشود یکی از همین ترس‌های مشهور. همین ترس‌ها که خیلی هم اصل و نصب دارند و باعث ایجاد امنیت می‌شود، گاهی بچه‌ی ناخلفی از بینشان در می‌آید که یک جورهایی اعصاب خراب کن است. اسم این بچه‌های ناخلف می‌شود «فوبیا» و باید فرستادشان روانشناسی روانپزشکی چیزی تا سر عقل بیایند.


کتاب ترس


ترس نه آنقدرها ساده بود که بشود با ذره‌بینی تمام جیک و پوکش را نگاه کرد و فهمید و نه آنقدر پیچیده که از اسمش تنمان بلرزد و بگوییم «اوه! چه موضوع ترسناکی!» ترس نه آنقدرها بدردبخور بود که بشود یکی از ضروریات زندگی و مهارتش را کسبید و نه آنقدر بی‌فایده بود که بشود گوشش را گرفت و از زندگی بیرون کرد. برای همین آدم‌هایی شروع کردند به ترسیدن و نویسنده‌هایی قلم به دست گرفتن برای نوشتن. یکی از کتاب‌هایی که افکار نویسنده‌های زیادی را در خودش جمع کرده، «فلفسه ترس» است. نویسنده این کتاب لارس اسوندسن و مترجمش خشایار دیهیمی است. نشر گمان این کتاب را چاپ کرده و در 240 صفحه می‌توان نظرات و دیدگاه‌های مختلفی را درباره‌ی این کلمه‌ی کوچک خواند. کتاب فلسفه ترس برخلاف موضوعش خیلی ساده و روان و غیر ترسناک است. می‌توانید امتحانش کنید!

تــرس
خانه را دزد می زند، کو خانه؟!
پاسخ
 سپاس شده توسط A lover
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
تــرس - PhilosophiasScientiae - 28-06-2017، 20:30
RE: تــرس - آهن سرد - 29-06-2017، 0:06
RE: تــرس - PhilosophiasScientiae - 31-08-2017، 19:42


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان