26-07-2017، 3:44
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-07-2017، 3:59، توسط ghazale657.)
نام رمان:بازی خطرناک
نویسنده:gazaleانجمن نودهشتیا
ژانر:معمایی مرموز
خلاصه:در مورد پنج تا دختره اندریا امیلی اریانا تاریانا و الی هست این دخترها فرانسوی هستن در پاریس زندگی میکنن 23 سالشونه این قضیه از وقتی شروع شد که اونها یه بازی انجام دادن
قسمت اول:آلی
همه نشسته بودیم دور میز گرد بازی میکردیم سنگ کاغذ قیچی من پدرومادرم مردن و تنهایی زندگی میکنم 23 سالمه و دوستام هم اندریا اریانا تاریانا و امیلی هستش امیلی پدرومادرش طلاق گرفتن و امیلی پیش مادرش زندگی میکنه اندریا هم پیش پدرومادرش زندگی میکنه و یه خواهر داره اندی هممون 23 سالمونه اریانا و تاریانا خواهرن و مستقل زندگی میکنن ما اصالتا همه پاریس به دنیا اومدیم و پدرومادرمون هم فرانسوی هستن داشتیم بازی میکردیم که صدای بلند و وحشتناکی اومد و برقا رفت همه جیغ زدیم و پراکنده شدیم من رفتم توی اتاقم و بقیه نمیدونم کجا رفتن زیر تخت قایم شدم و نفسم رو حبس کردم که درباز شد و یه نفر اومد تو صدایی ندادم اونم انگار رفت بیرون بعد از چند دقیقه برقا اومدن من رفتم پایین همه نشسته بودن ولی خبری از اریانا و تاریانا نبود
_بچه ها اریانا و تاریانا کجان
+نمیدونیم الی ولی من که رفتم توی اتاق پدرمادرت رفتم توی کمد یه دفعه یه نفر اومد تو انگار دنبال چیزی میگشا
_اره اندریا راست میگه من خودم وقتی زیر تخت بودم یه دفعه یه نفر اومد تو ولی رفت
نگاهم به روی میز افتاد یه برگه وصل بود برش داشتم و بلند خوندمش
_فردا شب الی تنها بیاد کلیسایی که همیشه میره اونجا منتظرشم اگه نیاد باید بادوستای دیگت بای بای کنی
و دیگه هیچی نبود حتی یه اسمی
+الی بهتره نری اونجا
_نه امیلی باید برم وگرنه یه بلایی سرتون میاره
خیلی زود فردا شب شد و منبا یه چراغ قوه راهی کلیسا شدم وقتی رسیدم درکلیسا باز بود اروم رفتم تو کسی نبود درو بستم و رفتم جلوتر که یه دستمال روی صورتم قرار گرفت و سیاهی مطلق
نویسنده:gazaleانجمن نودهشتیا
ژانر:معمایی مرموز
خلاصه:در مورد پنج تا دختره اندریا امیلی اریانا تاریانا و الی هست این دخترها فرانسوی هستن در پاریس زندگی میکنن 23 سالشونه این قضیه از وقتی شروع شد که اونها یه بازی انجام دادن
قسمت اول:آلی
همه نشسته بودیم دور میز گرد بازی میکردیم سنگ کاغذ قیچی من پدرومادرم مردن و تنهایی زندگی میکنم 23 سالمه و دوستام هم اندریا اریانا تاریانا و امیلی هستش امیلی پدرومادرش طلاق گرفتن و امیلی پیش مادرش زندگی میکنه اندریا هم پیش پدرومادرش زندگی میکنه و یه خواهر داره اندی هممون 23 سالمونه اریانا و تاریانا خواهرن و مستقل زندگی میکنن ما اصالتا همه پاریس به دنیا اومدیم و پدرومادرمون هم فرانسوی هستن داشتیم بازی میکردیم که صدای بلند و وحشتناکی اومد و برقا رفت همه جیغ زدیم و پراکنده شدیم من رفتم توی اتاقم و بقیه نمیدونم کجا رفتن زیر تخت قایم شدم و نفسم رو حبس کردم که درباز شد و یه نفر اومد تو صدایی ندادم اونم انگار رفت بیرون بعد از چند دقیقه برقا اومدن من رفتم پایین همه نشسته بودن ولی خبری از اریانا و تاریانا نبود
_بچه ها اریانا و تاریانا کجان
+نمیدونیم الی ولی من که رفتم توی اتاق پدرمادرت رفتم توی کمد یه دفعه یه نفر اومد تو انگار دنبال چیزی میگشا
_اره اندریا راست میگه من خودم وقتی زیر تخت بودم یه دفعه یه نفر اومد تو ولی رفت
نگاهم به روی میز افتاد یه برگه وصل بود برش داشتم و بلند خوندمش
_فردا شب الی تنها بیاد کلیسایی که همیشه میره اونجا منتظرشم اگه نیاد باید بادوستای دیگت بای بای کنی
و دیگه هیچی نبود حتی یه اسمی
+الی بهتره نری اونجا
_نه امیلی باید برم وگرنه یه بلایی سرتون میاره
خیلی زود فردا شب شد و منبا یه چراغ قوه راهی کلیسا شدم وقتی رسیدم درکلیسا باز بود اروم رفتم تو کسی نبود درو بستم و رفتم جلوتر که یه دستمال روی صورتم قرار گرفت و سیاهی مطلق