توی روانشناسی مقوله رنج و ایثار خیلی مورد توجه قرار گرفته. حس همذات پنداری انسان تنها از طریق رنج می تونه یه اخلاقی شدن انسان و انسان بودن او کمک بکنه. به عبارتی هر چی حس هم ذات پنداری و میزان دردی که یک فرد متحمل میشه قوی تر باشه، ایگوی اخلاقی او قوی تر میشه. این مورد توی ریاضت ها و چله نشینی های اهل عرفان هم مشاهده میشه. الان هم شکل سکولارش مثل سفرهای ماجراجویانه و سختی هست که عده ای در مسیر اعتلای معنوی خودشون انجام می دن.
هبوط انسان ار بهشت هم به نوعی از همین مقوله می تونه باشه. انسانی که در بهشت بود عملا مومن نبود چون هنوز درکی از رنج و عشق نداشت. انسان وقتی عاشق شد درد را به معنایی واقعیش چشید و اون موقع بود که جوهره اصلی اون که اون رو شایسته سجود فرشته ها کرد مشخص شد. اون چیزی که در افسانه آفرینش آدم فرشته ها نمی دونستند و خدا می دونست به عقیده حافظ همین "درد عشق" بود:
جلوهای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
...
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
...
تا شدم حلقه به گوش درِ میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
هبوط انسان ار بهشت هم به نوعی از همین مقوله می تونه باشه. انسانی که در بهشت بود عملا مومن نبود چون هنوز درکی از رنج و عشق نداشت. انسان وقتی عاشق شد درد را به معنایی واقعیش چشید و اون موقع بود که جوهره اصلی اون که اون رو شایسته سجود فرشته ها کرد مشخص شد. اون چیزی که در افسانه آفرینش آدم فرشته ها نمی دونستند و خدا می دونست به عقیده حافظ همین "درد عشق" بود:
جلوهای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
...
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
...
تا شدم حلقه به گوش درِ میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم