اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4.2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دختر سر کش(تموم شد)

#1
ته کلاس نشسته بودم و داشتم ادامسو با ولع تمام میجویدم و در همون حال هم نقاشی نیم رخ معلم فسفه رو که حسابی هم دماغش تو افساید بودو میکشیدم که دستی روی شونه ام قرار گرفت بغل دستیم شهره لبخند کجکی زد و سر تاسفی تکون داد سرمو برگردوندم عقب و با معلم تاریخ چشم تو چشم شدم چشماش سرخ سرخ بود :
-خوب خانم ارمان یکبار خلاصه این قسمت درسو واسه دوستات بگو ببینم
سیخ سر جام نشستم و با مظلومیت تمام گفتم:
-من این قسمتو متوجه نشدم
-منم جای تو یه لنگه دمایی مینداختم تو دهنمو یه بند در حال تمسخر دیگران بودم درسو متوجه نمیشدم
سرمو اییین انداختم و ریز ریز خندیدم :
-آدامستو در بیار خانم ارمان
آدامسو با بزاق دهنم قورت دادم و گفتم :
-به جون شما ادامس نیس جلد کتابم بود خانم مرادی
کلاس از خنده منفجر شد و معلم هم منو وادار کرد که از کلاس برم بیرون زنگ اخر بود و منم کیفمو برداشتم و بدون اعتراض رفتم بیرون و قبل از اینکه برم بیرون شکلکی واسه معلم دراوردم و همه دوباره خندیدن معلم طفلک هم متعجب از خنده های بچه ها متعجب به من زل زد و من مغموم از در کلاس خارج شدم گوشه ای از راهرو نشستم و کتاب دن کیشوتو از تو کیفم دراوردم تا برای بار شصت و هشتم بخونم
انقدر قرق کتاب بودم که نفهمیدم کی زنگ خورد و من بی تفاوت تر از همیشه روز تکراری رو به اتمام رسوندم
و سلانه سلانه به سمت خونه راه افتادم و توی راه هم تا تونستم شمشاد کندم و توی جوب ریختم و کلی ادم رو هم مسخره کردم زندگیم تو همین سرگرمیها خلاصه میشد در خونه رو که باز کردم باز قر قر شروع شد مامان:
-چرا انقدر دیر کردی سارا؟اه دختر جورابات رو اپن چیکار میکنه ؟ -مامان گیر نده خب؟گیر نده خستم
مامان روی مبل نشست و به ناخونای مانیکور شده اش خیره شد :باز از کلاس پرتت کردن بیرون؟
کوله امو روی میز نهار خوری انداختم و روی صندلی نشستم:
-ای همچین نهار چی داریم؟
-زهر مار .....امشب خونواده این پسره میان تو رو ببینن تو رو خدا ادم باش یروز
-عجله داری منو بدی برم ...؟متنم بدم نمیاد برم ولی نه خونه بخت برم یه جایی که اسمی از خونواده توش نباشه
مامان کاملا عصبانی بود از جاش بلند شد و گفت:
-لیاقت نداری تو اخه
و بعد تلفنو برداشت تا نمیدونم به کی زنگ بزنه منم صاف رفتم تو اتاق خوابم تا کم بود خوابمو جبران کنم نمیدونم چقدر گذشته بود که امیر شروع کرد داد زدن بالای سرم :
-او پاشو فرشته نجاتمون میاد الان
مامان عین فرفره میچرخید تو خونه و داد میزد :
-د پاشو بچه
میدونستم همشون از خداشونه من زودتر برم تا از شرم راحت شن منم از خدام بود ولی باید از قید و بند خونواده ازاد میشدم

دهاتی ترین و کهنه ترین لباسمو از توی کمد برداشتم و با اکراه تنم کردم مامانم مدام میزد تو صورت خودش و بد بیراه میگفت امیر هم لم داده بود روی تلویزیون و فوتبال نگاه میکرد هیچیمون مثل ادمیزاد نبود باباهم که تازه اومده بود خونه و یکراست رفته بود سمت حموم همش با خودم فکر میکردم که این ادم روانی کیه که اومده خواستگاری من حتما باید خر مخشو جویده باشه همه چی به ظاهر اماده بود و من بیخیال و فارق از همه دنیا توی اتاقم اخرین سری از بازی جی تی ایو که ریخته بودم روی کامپیوتر بازی میکردم که زنگ در به صدا دراومد کنجکاوی ولم نمیکرد با همون بلیز و شلوار جین بسیار ساده یواشکی رفتم ÷شت ایفون تا چهره خواستگارو ببینم اما همین که چهره ی فرزاد توی ایفون ظاهر شد سر جام خشکم زد و با صدای بلند گفتم :چی فرزاااااااااااااااد؟
بابا:پس کی ؟فرعون مصر؟جواب بله رو میدی میریا از این بهتر واست پیدا نمیشه وای بحالت ادا در بیاری
سرمو تکون دادم و با لحن موذی گفتم اره حتما
بابا اخمی کرد که حساب کار دستم اومد و صاف رفتم سمت اتاقم صدای سلام و احوالپرسی بلند شد فهمیدم که اومدن توی خونه سریع شماره فرزادو از گوشیم پیدا کردم و به موبایلش زنگ زدم
بعد از دوتا بوق گوشی رو ورداشت
:سلام علی جان بگو عزیزم
:دردو عزیزم مرضو عزیزم حناق بگیری زود این مسخره بازی رو جمع کن تا همین الان سرت یه بلایی نیاوردم
:قربونت مرسی....
:تو خجالت نکشیدی بعد از اون همه دعوا با من تو مهمونی عمه کتی اومدی خواستگاری؟
بعد از کمی مکث که معلوم بود جاشو عوض کرده گفت:ببین اون خونه مال منه فهمیدی اگه مردی بیا تو میدون
:چی؟منظورت چیه ...عین ادم حرف بزن بفهمم چی میگی
:خودتو نزن به اون راه مادر جون گفته باید نوه ها خودشون یکیو که شایسته تره از بین خودشون انتخاب کنن که اون خونه بهش ارث برسه نازی و شادمهر که ایتالیان لیلا هم که هنوز فنچه میمونیم من و تو
:خوب؟
:خب نداره دیگه من که حاضر نیستم از خونه بگذرم تو هم که عین کنه چسبیدی به اون خونه منم تو اون مهمونی قسم خوردم که ادمت کنم یادته؟ حالا من یه برنامه میریزم که باهم عروسی کنیمو بریم تو اون هم من به قسمم عمل میکنم هم هر کی تونست اون یکی از خونه بندازه بیرون طلاق میگیریمو خونه مال اون میشه اوکی خوشگل؟
:خوشگل باباته اون خونه مال منه الان بارو بندیلتو جم کن بزن به چاک
:عمرا ...مردی بیا جلو و دعوتمو واسه مبارزه قبول کن
:باشه خودت خواستی ا...تو از اولشم میخواستی برسی به بحث ازدواج .....دنبال بهونه ای
:ببین اگه همین قیافرم نداشتی که منم نمیومدم بگیرمت با اون اخلاق مگس خورت
اومدم جواب دندون شکنی بهش بدم که مامانم صدام کرد سارا جون چاییو بیار مادر اقا دوماد منتظره
از حرص پامو چنان به دراور کوبیدم که جیغم رفت هوا :ای مرده شور ریختتو ببرن فرزاد ....پسره ی جوجه تیغی
سریع و سیر چایی رو اماده کردم و با همون لباس ساده به سمت پذیرایی راه افتادم چایی رو به همه تعارف کردم شهلا مامان فرزاد انقدر تو اون یه ساعت قربون صدقه پسرش رفته بود که کف کرده بود و چایی رو از دستم قاپید بعد از تعارف به عمو و بقیه صاف جلو اون وایسادم لبخند کجی زد و چشمکی حواله اش کرد خندیدم و خیلی راحت سینی چایی رو رو هوا ول کردم رو شلوارش چنان سوخت که صدای عربده اش همه جارو برداشت مامانش بلند شد و با اون صدای مثل طوطیش گفت:وا مادر چی شد؟اخ سارا جون بچم کباب شد خوب یکم بیشتر دقت میکردی
فرزاد در جالیکه بال بال میزد گفت:نه تقصیر من بود حواسم پرت شد و دستم خورد زیر سینی چایی
و بعد با عجله رفت سمت دستشویی گوشیمو از جیبم دراوردم و براش اس زدم که نوش جوووونت عزیزم پاتو از دفتر وکالت من بکش بیرون
و بعد خیلی راحت بین شهلا و عموم نشستم و کلافه با موهام بازی میکردم که جواب اس اومد:اونجا دفتر مهندسی منه میخوای بیا مبارزه و بزور بگیرش
بابا از سکوت استفاده کرد و گفت:کامی جان تکلیف مهرو شیر بها و اینا رم معلوم کن ببینیم چند چندیم؟
عمو کراواتشو شل کرد و گفت:راستش مهر که فکر کنم مثل همه دخترای فامیل ......{نمیگیم که دخترا جو زده نشن شما همون اب مهریه حضرت زهرا رو }
.....

بززگترا در حال بحث سر مهریه و شیر بها و .. بودن و منم از عصبانیت زیاد ناخونامو میجویدم و به شکم عمو که با ولع داشت سیب سرخی رو گاز میزد خیره شده بودم که فرزاد با پاچه های تا شده شلوار جینش اومد توی سالن و عصبانی به من نگاه کرد لبخند کجی زدم و با موذی گری بهش خیره شدم سریع گوشیمو در اوردم و اس براش زدم»اوخی سوختی؟شلوارتم که مامان دوز بود
گوشیشو که دراورد و اس رو خوند لبخند شیطنت باری زد و سریع جواب داد:تسویه حساب باشه بعد از عقد
مادرم زودشامو کشید واون شب زود طی شد و اونا رفتن خونشون امیر که روی مبل لم داده بود کش و قوسی به بدنش داد و اروم گفت:ینیییییییییی چی؟باورم نمیشه
خیره شدم تو چشاش؟چ داداش گلم؟
:فرزاد اومده خواستگاری تو ....احتمالا چیز خورش کردی
پرتقالو محکم تو سرش کوبیدم :ساکت شو بابا از سرشم زیاده یه بلیی سرش بیارم
امیر جوراباشو دراورد و پرتش کرد روی دسته مبل و قهقه خندید مامان هم با یه سینی چای اومد کنار امیر نشست:ص بار گفتم جوراباتو ننداز رو مبل ......سارا زود جواب بله رو میدیا میدونی که محلتمون تموم شده امروز فرداس که پرتمون کنن بیرون...ما به اون خونه نیاز داریم
:عمراااااااااا ...اما جون حرفشم نزن من زن این اصغر بقال میشم زن این پسره ی بی.......استغفرالله
بابا با بطری اب اومد و بطری رو با عصبانیت رو میز کوبوند :تو غلط کردی همین خوبه خدا رو شکر قیافه رو داری و گرنه تا اخر عمر چسبیده بودی بیخ ریش من
:بابا جون حرفشم نزن من از این یارو......
:هیس.همین هفته قرار عقدو گذاشتم
با عصبانیت پامو محکم کوبوندم روی میز:اخ
امیر جوراباشو انداخت پشت مبل و سرشو روی پای بابا گذاشت:حالا از خداشه ها داره تو دلش قند اب میشه
:امیر تو شات اپ
:خودتیییییییی
:باباته
بابا محکم کوبوند توی سر امیر
امیر جاخالی داد و در نتیجه بابا محکم زد روی پای خوددش:پدر سوختهههههه
امیر قهقه ای زد و به سمت اتاق رفت:پدرم به خودت فحش نده
.................................................. .................................................. ............................................
دو روز ونده بود به عقد و من اصلا باورم نمیشد که قراره بایکی اونم کی فرزاد؟عقد کنم در نتیجه اصلاحاضر نمیشدم حتی باهاش حرف بزنم اونروز نشسته بودم پای پی اس تو و فوتبال بازی میکردم که گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و بازی رو استپ کردم عکس فرزاد که توی خواب ز ناحیه دماغش ازش انداخته بودم روی گوشی پدیدار شد لبخندی زدم و قطع کردم چهار بازر زنگ زد تا عاصی شدم و پاسخو زدم»بنال دوستم کاردارم
صدای فریادش توی گوشی پیچید :بردار بیشعور
:بیشعور خودتی بگوو تا گل نخوردم
:چی نخوردی؟پاشو بیا دم در منتظرتم
:بیام چیکار؟
:خرید عروسی
:ا عروسیته ....خوب افرین بزرگ شدی پس بلاخره محل سوختگی چطوره؟
:خوبه سلام میرسونه .....میای بیرون یا بیام بزور ببرمت؟
:چه غلطا......بذار محل سوختگیخوب شه بعد دوباره التماس دعا کن
:التماس دعای تو رم میبینیم پس نمیای نه خودم میام
:درررررررررررک
گوشی زو قطع کردم و توی دیوار کوبوندم فکر کنم شکست البته برای صدمین بار انقدر باند پیچی شده بود که واسه اینکه یکی از عدادش رو فشار بدی باید جفت پا میپریدی رو دکمه دوباره شروع کردم به بازی و همینطور که بازی میکردم به فرزاد هم فحش میدادم :پسره ی احمق نفهم .....اه گل گل....چاکرتم مسی جون......پسره ی خنگ
داشتم از ناحیه کرنر دروازه رو بررسی میکردم که زنگ خونه به صدا دراومد قلبم شروع کرد به زدن:نه بابا از این عرضه ها نداره ...دماغشم جمع کنه خیلیه جوجه تیغی
:خودتی
عکسش توی تلویزیون افتاد جرات نکردم برگردم و نگاهش کنم:بازی حرص ادمو در میاره ...مسی تو روحت
:خودتی ....پاا میشی یا بزور بپاشونمت
:مرده ادبیات غنیتم تو میخوای زن بگیری من بیام چیکار
:سارا خودتو نزن به اون راه داری حالمو بهم میزنیا
:جدن؟برو دستشویی خوشم نمیاد اتاقم بو اسیتفراغ بگیره
اومد روبروم وایساد و مچمو محکم گرفت:پاشو بهت میگم دختره چموش
بهش نگاه کردم و دستمو کشیدم:دسته احمق......کندیش
بایه حرکت از جا بلندم کرد :پنج دقیقه وقت داری حاضر شی
:اه ...ببین الان دقیقه هفتاد و سومه تا نود دقیقه پر شه خیلی مونده یه گلم تازه عقبم بذار
میون حرفم پرید و داد زد:پاشو بهت میگم یا باباتو صدا کنم
اسم بابام که اومد دیگه نتوستم مسخره بازی رو کش بدم و مودب پاشدم :خیلی خوب برو میام الان
پنج دقیقه شد یک ساعت و نیم و من سه دست دیگه هم بازی کردم اندفع با پا درو باز کرد و مانتو روسریمو پرت کرد: جلوم پاشو تا اون رو سگتو بالا نیردم
زدم زیر خنده چنان میخندیدم که حرصش گرفته بودو کل صورتش قرمز شده بود دستمو گرفت مجبورم کرد مانتو روسری رو بپوشم :بریم
:ا اینطوری بابا یه ماتیکی یه ریمل یه سرخابی
:لازم نکرده ....
توی مغازه وایساده بودیم و اون تند و تند میرفت توی بوتیک ها و با یه خروار خریدبر میگشت و من نگاهش میکردم
در اخر اومد کنارم وایساد و گفت:یا تو به همفکریت نیاز دارم
:چی ؟تو که همه رو بدون نظر من خریدی
:این فرق داره این لباس خوابه عزیزم
از خجالت سرمو انداختم پایین :به من نگگو عزیزم افتاد؟یا بزنم پنجرت کنم چند پر شی
:پنجر چند پرتم جیگر بریم دیگه باهام راه بیای باهات دو ماراتن میام
دهن کجی بهش کردم که دستمو از جیبم دراورد و توی دستای داغش گرفت :قربون چشای خوشگلت برم
خواستم دستمو از دستاش بکشم بیرون که مانع شد و محکمتر دستامو گرفت:تقلا نکن کوچولو بیا بریم تو
به اجبار با هم رفیم توی بوتیک خانوم مغازه در به فرزاد هشدا داد که فقط خانوما میتونندبرن تو فرزاد اروم درگوش مغازه دار گف کهدعروس دومادیم و میخواییم با همفکذری هم انتخاب کنیم
خانوم ژورنال رو جلومون گذاشت چنان لباسای بود که ادم از دیدنش هم شرم میکرد چه برسه به اینکه بخواد بپشش با ارنج تو پهلوی فرزاد زدم و گفت:فکر کردی کمن واقعا همچین چیزایی رو اونم جلوی توی بیجنبه میپوشم ؟
:من میخوام پس باید بپوشی
سرتاسقی تکون دادم و از مغازه خارج شدم..........

انقدر احساس بدبختی میکردم که دلم میخواست برم تو خیابونو خودمو زیر یه ماشین بزرگ عین یه سوسک له کنم اشک توی چشمام جمع شده بود _پسره ی عوضی اگه گذاشتم دستت بهم برسه من که میدونم چرافیلم بازی کردی فقط میخوای منو ازار بدی و تلافی کتکایی رو که از بابات بخاطرم تو بچگی میخوردی رو دربیاری
رفتم و توی خیابون وایسادم و برای تاکسی گرفتن دستم رو توی هوا تکون دادم حس کردم که کنارم وایساده :برو بشین تو ماشین تا نزدم یه بلایی سرت بیارم
:تو غلط میکنی مال این حرفا نیستی
پراید سفیدی جلوم وایساد و من درو باز کردم که فرزاد درو با خشونت بست سرمو از پنجره ی ماشین کردم تو و نگاهی به مرد مسن و سبیل کلت راننده انداختم :اقا شما یه چند لحظه وایسا
و بعد دستمو از توی دست فرزاد کشیدم بیرون و خیلی ماهرانه جوری که همه بفهمند داد زدم :اقا دست از سرم بردارید من اهل این حرفا نیستم
راننده تنه اشو از توی ماشین بیرون اورد و رو به من گفت:ابجی مزاحمت شده؟
رو به فرزاد کردم و لبخند کج موذی ای تحویلش دادم و بعد با صورت نگران به سمت راننده برگشتم:بله اقا منو از دست این مزاحم بی کار نجات بدید تو رو خدا .....
مرده داشت دنبال چیزی توی ماشینش میگشت که فرزاد دوباره بزور دستمو گرفت :بیا برو بتمرگ تو ماشین بزبون خوش و گرنه باید همراه بادمجون پای چشت بری توی مشین و یه عینک دودی هم بخری که جلو دوستات ضایع نشی
:فیلم زیاد میبینی دوستم؟گذشته اون دوران
و بعد رو کردم به راننده و با مهارت تمام داد زدم :اقا کمک میخواد بزور منو ببره و از خودم صدایی شبیه به گریه رو هم دراوردم
راننده با قفل فرمون اومد بیرون و با قد دو فوتیش جلوی رزاد وایساد :دستشو ول کن تا نزدم پهن شی کف خیابون
رزاد اومد حرفی بزنه که اقای راننده سبیلاشو تاب داد و قفل فرمون با تهدید گرفت بالا و با چشمای درشت پر از خونش ازش خواست که ازم فاصله بگیره
فرزاد با کینه بهم نگاه کرد و در حالی که به سمت ماشین شیکش میرفت داد زد :سارا جون میرسیم بهم
دور از چشم راننده براش زبون درازی کردم و سوار تاکسی شدم
خسته و کوفته و خرد و خاکشیر به دیواره ی اسانسور تکیه داده بودم که که همون موقع برایم اس ام اس {شرمنده همون پیام کوتاه }به دستم رسید دو طبقه مونده بود که برسم سریع اس رو باز کردم :اش دوست داری؟
فرزاد ...اش ؟اش نه شعله زردو بیشتر دوست دارم سوپ رشته با گوجه هم دوست دارم البته ابکی نباشه....حالا این چه سوالی بود که پرسید میخواد بعد از اونکه اینجوری ایش کردم برام اش بیاره ..؟اخی چقدر مهربون عذاب وجدانم یکم درد گرفت
همینکه داشتم بند کفشامو باز میکرم اس دادم :دوست ندارم ولی بیار عزیزم میخورم
و گوشی رو توی جیبم گذاشتم اما همینکه اومدم بند اون یکی کفشمو هم ببندم چشمم به کتونی های سفیدی خورد که خیلی برام اشنا بود .....کتونی فرزاد؟
قلبم تند تند کوبید خوب کفش فرزاده دیگه اومده اش بیاره اخییی
انصافا هم حسابی گشنم بود درو باز کردم و بلند گفتم :اش کجاس؟بدید بخورم گشنمه
اما مامان بابا با چنان اخمی نگام کردن که سرمو پایین انداختم فرزاد هم دستشو لای موهاش کرد و متفکرانه زمین رو نگاه میکرد
:من برم درس بخونم
بابا چنان غرشی کرد که امیر یه متر از جاش پرید و من هم بوضوح لرزیدم :بتمرگ
اب دهنمو قورت دادم وخودمو روی مبل رها کردم و شامو یکم باز تر کردم تا بتونم نفس بکشم :تو مگه با فرزاد نرفتی بیرون پس چرا وت ویلون شدی تو خیابون ؟اخه چی بگم بهت من ؟تو به فرزاد گفتی نمیخوایش؟برای چی ابروی منومیبری پس فردا عروسیته دوروز دیگه بچه میاد....
با این حرف امیر زد زیر خنده......
:تو ساکت پدر نا حسابی
امیر اندفعه از خنده منفجر شد :بابا به دلمون مونده یه فحش بگی بر نگرده به خودت
مامان چنان چشم غره ای به امیر رفت که امیر اصلا محو شد از عرصه هستی و رفت زیر مبل تا جوراباشو پیدا کنه بره بشوره
به بابا نگاه کردم و گفتم :بابا جون من فرزادو نمیخوام ...من اون لباسای ضایع احمقانه رو نمیپوشم .....من نمیخوام با این فرزاد عروس کنم شما اون خونه رو میخواین؟خودتون با فرزاد عروسی کنید خودتون باهاش زندگی کنید خودتونم لباسای خوشگل براش بپوشید ...
امیر سرشو از زیر مبل اورد بیرون و گفت:دو روز دیگه هم بچه میاد و.....کانون گرم خانواده

بابا عصبانی از جاش بلند شد و اومد سمتم :اخه دختره ی چش سفید من به تو چی بگم این از وضع درست این از وضع توی خونت که یکسره یا پای کامپیوتر یا اون ماس ماسک
امیر حرفشو قطع کرد :پی اس 2
:تو ساکت تا نزدم قطع نخاع شی .....من دیگه از پس تو بر نمیام یا عین بچه ادم جواب بله رو میدی میری سر خونه زندگیت یا دیگه پاتو خونه نزار
از تهدیدش جدن ترسیدم و و ساکت شدم :خیلی خب بابا ..اصلا شاید فرزاد همینجوری قبول کرد قید خونه رو بزنه
فرزاد بلند شد وایساد :نه عزیزم شرمنده ولی اگه این وصلت سر بگیره راضی میشم سه دنگشو بزنم به اسم عمو جوووون
چشمام گرد شد :تو بیخود کردی اون خونه مال منه ....
:خوب من به سه دنگ تو کار ندارم از سه دنگ خودم میذازم
بابا که حرف پول شنیده بود چنان ذوق کرده بود که چشاش برق میزد :قربونت عمو بیا همین الان بردار ببرش
:نه عمو جون باشه بوقتش پس فردا ایشاالله
:بخدا ...تعارف نکنیا
مامان با ارنج به پهلوی بابا زد:حالت خوبه مرد چی میگی ؟
امیر:ای بابا دو روز دیگه باید اینو تحمش کنیم :فقط عمو جون مادر که بهتون گفتن بابا ورشکسته اس و پول عروسی گرفتن فعلا نداریم
انقدر عصبانی شدم که داد زدم :بیخود کردی بابای تو پول عروسی گرفتن نداره ؟ماشینتو بفروش
:ماشین جیگرمو بفروشم که چی شام بدیم به دوستای تو بعد برن پشت سرمون حرف بزنن یه مجلس ساده میگیریم ...
:بابا این میخواد حرص منو در بیاره و گرنه اینا پولشون از پارو بالا میره
فرزاد کنار بابام وایساد و حق به جانب گفت :بابا من که نگفتم نمیگیرم گفتم یه جشن ساده خودمونی میگیریم
بابا:اره خوبه راست میگه ...من میرم بخوابم فردا فرزاد جون بیا خونه رو بزن به اسمم خوب ...خوبه فردا دیگه ؟
امیر:بابا جون این حرفا درست نیست شاید سارا دوسش نداره
بابا به سمت اتاق رفت و خیلی راحت گفت :غلط کرده حرف اونه که من بگم
فرزاد اومد طرفم و دم گوشم گفت :اشو خوردی ؟خوب بود هستشو تف کن
:خیلی نامردی من ازت بیزارم یه بلایی سرت میارم که همون روز اول طلاقم بدی برگردم همینجا تازه نصف خونتم از دست میدی
قهقه ی بلندی زد و اروم تر از قبل گفت :اولا خودت خوب میدونی من اصلا به اون خونه نیازی ندارم این شمایین که دارن پرتتون میکنن بیرون ثانیا انقدر کار خونه و بچه میندازم رو دستت این مسخره بازیهای که در میاوردی که منو ضایع کنی یادت بره
:باشه وایسا تا صبح دولتت بدمد فقط ماشین چمن زنی یادت نره ممکنه زیر پات جنگل امازون سبز شه
خندید و چشمکی زد و گفت:فردا میام بریم یه دست لباس واسه خودم و خودت بخریم زودتر مراسمو تموم کنیم بره دیگه حوصله جرو بحث نداشتم باید همه اینا رو نگهمیداشتم واسه بعد یهو تلافی میکردم فرزاد بعد از اینکه حسابی رگ بابا رو زد رفت و من موندم و یه عالمه نصیحت مادرانه و پدرانه که البته دا رو شکر سریال مورد علاقه مامان و بابام شروع شد و قضیه زیاد کش پیدا نکرد قرار بود فردا بریم دنبال لباس عروس و کفش این یه قسمتو دوست داشتم خرید خیلی حال میداد برام مهم نبود عروسی بکنم یا نه مهم این بود که از این یه نواختی زندگی و مخصوصا مدرسه و غر غر های مامان و بوی گند جوراب امیر و خرناسای نیمه شب بابا که خوابو از ادم میگرفت راحت شم تازه زن مطلقه از هفت دولت ازاد میشه فرزادم که گرین کارت داشت همه چی جور بود تازه سرگرمی من راجع به فرزاد شروع میشه میتونم تمام ترفندایی که برای کشتن غول های بازی های پی اس تو بلد بودم سر اون خالی کنم خونه هم مال خودم میشه با این افکار بود که روی کاناپه خوابم برد بدون خوردن شام
هنوز چشمام باز نشده بود که صدای فرزاد تو خونه پیچید زن عمو سارا خوابه هنوز ساعت دو ظهره ها
به خودم انرژی مثبت دادم تو داری خواب میبینی داری خواب میبینی اصلا نگران نباش
اما منشا صدا بالای سرم بود :پاشو حلیم گرفتم
پتو رو روی سرم کشیدم و گفتم :کله پاچه میگرفتی میمردی ؟بدبخت خسیس
:همینجوریش کله پاچه مارا پرچم کردی پاشو .....پا نمیشی....عمووووو؟
:درد مرض ....خفه شی ایشالله خوب خوابم میاد
:ساعت هفته خوشم نمیاد زنم تنبل باشه
:اه جدی؟خوب اینا به من چه برو به زنت بگو
:پاشو دیگه دیر شد مامانم دو تا جا رو معرفی کرده بریم ببینیم لباساش چیه
:مرده شوور خودته فک فامیلتو همه جد و ابادتو ببرن برو گمشو میخوام بخوابم دیشب به اندازه کای نصیحت گوش دادم
اسم فامیلاش که اومد قاطی کرد دستمو گرفت و بزور بلندم کرد :یکبار دیگه اسم مادر یا فامیلامو بیاری همچین میزنم تو دهنت پرخون شه
اداشو در اوردم و از جام پاشدم و صاف رفتم پذیرایی
مامان انگشتشو تا مچ کرده بود تو ظرف حلیم و هی به به و چه چه میکرد :وای سارا ببین فرزاد جون زحمت کشیدن حلیم خریده
:وای وای وای خوبه اتمو نشکافته وظیفش بوده مادرمن
مامانم صورتشو چنگ زد و چشم غره شدیدالحنی اومد
پوزخندی زدم و رفتم سمت حلیم و به محتویات داخلش خیره شدم :کی باید بریم ؟
فرزاد گوشیشو از روی میز برداشت و گفت الان ....لطفا قید سرخاب سفیدابو برن دیره
:خوب من میرم حاضر شم
ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که راه افتادیم البته خوب کمی تاخییر رخ داد چون کار سرخاب سفیداب من و دو دست بازی کانتر و دیدن تکرار سریال دیشب و ... چهار ساعت طول کشید البته مهم نبود خیلی ریلکس تو ماشین نشستم و منتظر شدم فرزادبیاد
فرازد ملتهب از عصبانیت نشست تو ماشین و در ماشینو محکم بست :من تو رو ادمت میکنم فکر کردی مامانت اونجاس همیشه هم پیشته که کسی نتونه از گل نازکتر بهت بگه
:نیازی به پشتیبان ندارم خودم دویست متر زبون دارم ...حالا کجا میریم
:میریم اول سفارشای لباس خوابای دیشبو بگیریم بعد هم لباس عروسی رو که مامانم سفارش داده رو میریم تحویل بگیریم و کفش هم بخریم شب هم بیا بریم میخوام به دوستامو و دوست دختر سابقم نشونت بدم کفش ببره
خندیدم و عینک دودی فرزادو ار بالای سرش برداشتم و به چشمم زدم :خیلی خوبه راستش منم میخواستم تو رو به دو تا دوست پسر قبلیم نشونت بدم ولی یکیشون تو بیمارستانه تو سی سی یو که امکان ملاقات نداره یکی دیگه هم تو تیمارستانه طفلی توهم زده که یه کوالاس ....اون یکیم که ....انا لله الیه راجعون شد البته به جون فرزاد مقصر من نبودم خودشو کشت من بهش قول داده بودم که شب نمیرم سر وقتش تا بکشمش ولی باورش نشد ترجیح داد خودش خودشو بکشه ....راستی میخوام واسه هدیه عروسیمون بهت یه قبر هدیه بدم میدونی که بهشت زهرا داره پر میشه چون ترافیک اونجا زیاده و تو هم از شلوغی و تو صف وایسادن بدت میاد تو باغچه خونه خودمون خاکت میکنم که واسه جهنم رفتن زیاد تو ف واینسی چطوره عزیزم ؟
:عالی منتحی واسه خودتم یه قبر بخر چون سایه من از سرت کم نمیشه
:اوه چه بد ......سرعتت زیاده یواش برو
:ترسیدی ؟نترس هیجان واست بد نیس ازمایشات نشون میده وقتی میترسی کمتر حرف میزنی
:خوب سکوت میکنم یواش برو
.................................................. .................................................. ............................................
دوباره رفتیم تو اون مغازه ی لباس خواب تو پاساژ خیلی اصرار داشت منو حرص بده منم تو استینم پره برای همین با لبخند دستشو گرفتم و با هم وارد شدیم خانومه تا ما رو دید با لبخند به استقبلمون اومد و همکارشو صدا کرد تا لباسامونو بیاره منم کنار زنه وایسادم و شروع کردم البومو ورق زدن زنه وایساد کنارم و یواش گفت :مسکه ماشالله شوهر خیلی طبع گرمی داری خدا بدادت برسه این لباسا رو معمولا هیچکس از ما نمیخرید ولی شوهر شما خیلی راحت از ما همه رو برداشت بدون هیچ خجالتی
نمیدونم چجوری اون حرفا رو زدم ولی خوب بلاخره اون حرفا رو زدم زبونه دیگه از مغز دوره تا مغز بخدا امرو نهی کنه زبونه هر چی خواست گفت:نه بابا خانوم ساده ایا
سرمو جلوتر بردم و در گوشش گفتم :ایشون مشکل دارن
خانوم مسن با ناباوری نگاهم کرد :جدی میگید پس این لباسا رو میخوان چیکار
:من پیشنهاد دادم بریم که سر خورده نشه و مامانش هم از این موضوع با خبر نشه اخه مامانش خیلی رو بچه اش حساسه کار خداس دیگه باید شکر گفت
:نه حیفه شما زوج به این زیبایی من یه دکترو میشناسم کارش حرف نداره عمه ی جاری همسایمون شوهشو برد اونجا الان شیش تا بچه داره ماشالله
:اه دروغ میگی ....باشه ممنون ولی من مشکلی ندارم اخه مهم پولشه
خندید و چشمکی زد فرزاد دادش بلند شد :نمیای عزیزم ؟
:اوه چرا .....ببخشید خانوم من برم دیگه
:اختیار دارید
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، بهاره@@@@@@ ، عليرضا1 ، سـمانـه♥ ، رزتا ، Kimia79 ، ^BaR○○n^ ، شکوفه2 ، xoxo gurl:*) ، HeDyE~×~ ، ღ دختـــر آسمان ღ ، گوهر ، قاتل ، هرمیون گرینجر ، elnaz-s ، سورنا فاول ، zahra! ، خزیمه ، اتنا 00 ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، maha. ، aLiReZaZ-iM ، دختر اتش ، D-: ، aCrimoniouSs ، saba13 ، ناز خوشگله ، s1368 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، elmira12 ، بنز باز خسته ، RєƖαx gнσѕт ، ☻امیرحسین☻ ، کینانا ، kamiyar35629 ، دختر اتشی ، elisa.d ، عاشق جانگ گیون سوک ، دلبر شیطون ، zolale qasemi ، دخترقرمزی ، میا ، _leιтo_
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان دختر سر کش(تموم شد) - Mason - 10-02-2013، 11:38

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان