امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقام یا انتقام؟مسئله این است|ز.م

#7
لبخند زدم.
--فدای خنده هات بشم.
ای کاش واقعا فدای لبخندام میشد...
کاش فدا میشد...
کاش...
@@@@@@@@
*زمان حال*
با صدای وحشتناک کوبیده شدن در،ترسون و پرسون به فرشید خیره شدم که اونم دست کمی از من نداشت.
--کیه فرشید؟
فرشید هراسون نگام کرد:نمیدونم بخدا...از من میپرسی؟
--خونه توئه؛از کی بپرسم.
دوباره صدای کوبیده شدن در که اینبار با نعره های گوشخراش یک مرد آمیخته شده بود؛البته بهتر بود بگم نیک نامرد.
-کیارشه.
--خودم فهمیدم.
فرشید از جاش بلند شد و خواست به سمت حیاط بره ولی بین راه متوقف شد.پاشنه پاشو آروم روی زمین چرخوند و سمت من برگشت:برو ببین چی میخواد این شوهر دیوونت...
پوزخند زدم:هه...حالا شد دیوونه؟تاحالا که داشتی سنگشو به سینه میزدی؛چیشد فرشید خان؟
-بیا برو زینب بیا برو؛این داره شر درست میکنه.
صدای نعره های کیارش همچنان به گوش میرسید:بیا بیرون فرشید...بیا بیرون عوضی...بیا بیرون...
-زینب...
نذاشتم جملشو کامل کنه:میبینی فرشید؟میبینی؟وقتی از دور میشینی و در مورد روانی مثل کیارش اظهار نظر میکنی کار ساده ایه؛میدونی چرا؟چون باهاش زندگی نکردی،چون نمیشناسیش...چون درد کتکاشو سه سال آزگار به جون نخریدی...چون...
فرشید دستاشو به نشانه تسلیم بالا اورد:من اشتباه کردم زینب،اشتباه کردم...بیا برو اینو ردش کن بره...این خطرناکه..این دیوو...
با صدای وحشتناک خورد شدن شیشه پنجره، فرشید دستشو گذاشت روی سرش و روی زمین نشست.فریاد های بلند کیارش اجازه نمیداد که ناله های فرشیدو بشنوم...مشخص بود اسیب دیده.
با نگرانی به سمتش رفتم:فرشید...
کنارش زانو زدم و دستشو از روی سرش پایین کشیدم...خدای من!سرش پر از خرده شیشه شده بود...خدا لعنتت کنه کیارش که نمیذاری یه اب خوش از گلوم پایین بره...خدا لعنتت کنه...
با عصبانیت از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...من باید چند بار دیگه برای این موجود نفهم توضیح میدادم که نمیخوامش؟چند بار دیگه؟
بدون اینکه متوجه پابرهنه بودنم بشم از ورودی سالن زدم بیرون...هرچی به سمت در میرفتم سروصدا بسشتر میشد...انگار چند نفر دیگه هم جز کیارش پشت در بودن... از صدای کیارش میشد فهمید که همسایه ها ریخته بودن بیرون.هنوزم صدای نکره اش بلند ترین صدایی بود که اون حوالی به گوش میرسید:ولم کن اقا ولم کن...این مرتیکه زن منو دزدیده...این بی همه چیز...
درو که باز کردم،کیارش توهیناشو نیمه تموم گذاشت و به چهره بر افروخته من نگاه کرد:زینب...
دستمو بردم بالا و با تمام توانم کوبیدم تو صورتش...صورتش از شدت ضربه یک ور شد.کف دستشو روی صورتش گذاشت و باناباوری نگام کرد.زیر لب اسممو اورد:زینب...





ELDORADO
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقام یا انتقام؟مسئله این است|ز.م - Z_m - 22-05-2020، 23:49

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان