اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان زیبای«استاد خلافکار»

#1
سلام دوستان(:


رمان استاد خلافکار سومین جلد از رمان هایی که میگمه:دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
استاد مغرور من ،دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عروس استاد و این هم رمان استاد خلافکار که براتون میزارم(:
امیدوارم که از خوندنش نهایت لذت رو ببرید(:♡











#استاد_خلافکار
#پارت۱
چند تقه به در کلاس زدم و وارد شدم.
با ورودم همه ی نگاه ها به سمتم برگشت و رشته ی کلام استاد از دستش در رفت.
فوری شروع به آنالیز صورتش کردم.
چشمای سبز،صورت شش تیغ… خودش بود.امیر کیان فرهمند.

خیلی سریع دست و پام و جمع کردم و در غالب یه دانشجوی سال اولی فرو رفتم و گفتم
_می تونم بشینم؟
می دونست قراره امروز یه دانشجوی انتقالی داشته باشه برای همین پرسید :
_لیلا سماوات؟
سری تکون دادم که گفت
_بفرمایید!
تشکری کردم و میز اول نشستم. عمدا این کار و کردم تا ریز ریز رفتارش رو زیر نظر بگیرم.
مشغول تدریس شد و من فقط نگاهم پی رفتار و نوع حرف زدنش بود.
توی کارش مهارت داشت،طوری که هیچ احدی شک نکنه شغل واقعی این استاد چیه!
به همین دلیل من برای این مأموریت انتخاب شدم. چون تنها کسی که می تونست نقش مقابل این استاد عوضی هیچی ندار باشه یه بازیگر ماهر مثل خودشه!
به محض تموم شدن کلاس از جام بلند شدم و زودتر از بقیه به سمتش رفتم.باید خودم و بهش نشون میدادم باید گزینه ی بعدیش من می بودم.
یه دانشجوی به اصطلاح بی کس که خانواده ای نداره.. یه طعمه ی خیلی خوب.
با دیدنم لبخند کوتاهی زد و گفت
_تدریس چطور بود؟
سعی کردم حسابی توی نقشم فرو برم و گفتم
_عالی استاد منتهی من به مبحث و نفهمیدم میشه دوباره برام توضیح بدید؟
سری تکون داد… کم کم کلاس داشت خلوت میشد.
جزوه مو جلوش باز کردم و یه بخشی و نشون دادم.
وقتی خم شد روی میز دستم رو کنار دستش گذاشتم و با خم شدن صورتم رو نزدیکش بردم.
تا اونجایی که می دونستم دخترای بی کس و کاری و انتخاب می کنه که در وهله ی اول اندام خوبی داشته باشن.
وسط توضیح دادن برگشت و نگاه خاصی به صورتم انداخت و نگاهش سر خورد روی دکمه ی مانتوم که به عمد باز شده بود.

دیگه کسی توی کلاس نمونده بود. بدون اینکه به روی خودش بیاره دوباره نگاهش رو روی برگه انداخت و ادامه ی توضیحش رو از سر گرفت

اگه تمام اطلاعاتش رو نمی دونستم فکر می کردم این استاد دانشگاه جز تدریس فکر دیگه ای نداره.
توضیحش که تموم شد خودکار و به سمتم گرفت و گفت
_متوجه شدین؟
سری تکون دادم و گفتم
_بله استاد ممنون.
کیفش رو برداشت و گفت
_مانتو تون مناسب دانشگاه نیست.
با تعجب ساختگی نگاهی به سر تا پای خودم انداختم و گفتم
_واقعا؟ایرادش چیه؟
موقع رد شدن از کنارم نگاهی به صورتم انداخت و پچ زد
_ایرادش رو یه مرد می فهمه
نموند که جوابی بشنوه و از کلاس بیرون رفت.
* * * * *
امروز که بارون میومد بهترین موقعیت برای نزدیک شدن بهش بود.
یک هفته می گذشت و من هنوز کاری نکرده بودم.در واقع اون اصلا توجهی به من نمی کرد….
ده دقیقه ای بود که زیر بارون توی مسیری که ازش رد میشد ایستاده بودم و کم کم داشت لرزم می گرفت که بالاخره ماشینش رو از دور دیدم.
دستام و به هم مالیدم و خودم رو حواس پرت نشون دادم.
طبق انتظارم ماشینش کنار پام ایستاد. شیشه رو پایین داد و گفت
_چرا زیر بارونی؟
با خجالت ساختگی گفتم
_تاکسی گیرم نیومد.
عینکش رو از چشم برداشت و با نگاه خیره ای به صورتم گفت
_سوار شو می رسونمت.
خودم و زدم به موش مردگی و گفتم
_مرسی استاد مسیرم بهتون نمیخوره.
_مگه کجا میری؟
اسم محله رو که گفتم چند لحظه ای مات صورتم موند..اسم فقیر نشین ترین محله ی تهران و آوردم.
با جدیت حرفش رو تکرار کرد
_سوار شو

دیگه مخالفتی نکردم و سوار شدم. توی ماشین بوی عطر تندش پیچیده بود….
راه افتاد،کمی از مسیر رو که رفتیم سر حرف رو باز کردم
_یه جایی سر راهتون کنار ایستگاه پیادم کنین استاد کوچه های خونه ی ما تنگه ماشین شما توش جا نمیشه!
نگاه معناداری بهم انداخت و گفت
_بهت نمیاد بچه ی پایین شهر باشی.
ابرو بالا انداختم
_چه طور؟
_از لحن صحبت کردنت و نوع راه رفتنت همین طور کلماتی که استفاده میکنی!
توی دلم سوتی به حواس جمعی‌ش زدم. بابا این یارو خیلی زرنگ بود.
لبخند محوی زدم و گفتم
_تا قبل اینکه پدر مادرم و از دست بدم بچه ی بالا شهر بودم.
این بار ابروی اون بالا پرید
_مردن؟
سری تکون دادم
_نه خواهر و برادری دارم نه فامیلی خوابگاه دانشجویی هم بهم ندادن.
چیزی نگفت،این حرفا رو کنار دیوار می گفتم ترک برمی داشت اما اون مثل چغندر فقط سر تکون داد.
نیم ساعت بعد داشت زور می زد تا از یه کوچه باریکه رد بشه ماشین بزرگش محال بود دیگه یه قدم دیگه برداره.
دست به سمت دستگیره بردم و گفتم
_همین جا پیاده میشم
نگاهی به اطراف و زنای فضول همسایه انداخت و گفت
_این جا مناسب یه دختر نیست.
با قیافه ی مغموم لبخند تلخی زدم و گفتم
_میدونم استاد، ممنون که منو رسوندین. خداحافظ.
پیاده شدم و زیر سنگینی نگاهش راه افتادم.تا لحظه ای که بپیچم توی کوچه همون جا ایستاده بود.
به محض وارد شدن به کوچه باریکه کسی بازوم رو گرفت و چسبوندتم به دیوار و تا به خودم بیام چاقویی رو جلوی چشمم گرفت و گفت
_واسه ما ناز می کنی تا با بالا بالا ها بپری؟ خانوم کوچولو اینا تو رو واسه خاطر یه گرمم گوشتت میخوان اما من کلا تو رو میخوام خوشگلم.

میشناختمش! بیکار ترین پسر محله جواد.
اگه این جوجه فوکولی منو می ترسوند که کلام پس معرکه بود
پام و بالا بردم تا ضربه فنیش کنم که کسی از پشت یقه ش رو گرفت و مثل یه گونی شلغم پرتش کرد اون ور

سر بلند کردم و با دیدن کیان تغییر موضع دادم و تبدیل شدم به یه دختر ترسو و بی محافظ
با اخم رو به جواد توپید
_گمشو پی کارت تا آش و لاشت نکردم.
مثل سگ ترسید!باید هم بترسه، هیکل امیرکیان دست کمی از یه غول نداشت.
با دو پای اضافه فرار کرد.
به سمتم من برگشت و پرسید
_خوبی؟
با اشک توی چشمم و بغض توی صدام گفتم
_خیلی ترسیدم استاد.
نزدیکم شد و گفت
_اینجا مناسب یه دختر تنها نیست.
با سر پایین افتاده گفتم
_مجبورم استاد.
نفسش و فوت کرد و گفت
_خونت کدومه؟
به آخرین در توی کوچه اشاره کردم و گفتم
_اون
سری با تاسف تکون داد و بعد از یه خورده دل زدن گفت
_با من بیا
خودش به سمت ماشینش رفت. پشت سرش رفتم و گفتم
_کجا استاد؟
با جدیت گفت
_میریم خونه ی من تا فردا خودم برات درخواست خوابگاه بدم.
در ماشین و برام باز کرد و با چشمای سبزش نگاهم کرد و گفت
_از من که نمی ترسی
_نه استاد نمی ترسم. اما میرم خونه ی خودم مزاحم شما نمیشم.
در و بیشتر باز کرد و خیره نگاهم کرد. مردد گفتم
_آخه…
قرار این نبود پا توی خونه ش بذارم اگه آرش می فهمید؟اصلا کلی آدم منتظر گزارش من بودن.
پوست لبم رو جویدم.مهم به اتمام رسوندن کارم بود.گور بابای بقیه.
دل و زدم به دریا و سوار شدم. لحظه ی آخر برق چشاش و لبخندش خوف به دلم انداخت.

در و با کلید باز کرد و منتظر موند من اول وارد بشم. لبخند اجباری زدم. من بی خبر از گروه پاشدم اومدم خونه ی آدمی که…
صداش رشته ی افکارم و پاره کرد
_می تونی راحت باشی.
معذب گفتم
_ببخشید استاد نمی خواستم…
وسط حرفم پرید
_از تعارف خوشم نمیاد.ببینم گرسنته؟
سری به طرفین تکون دادم.
در یه اتاقی و باز کرد و گفت
_برو داخل.
وارد شدم و نگاهی به اطراف انداختم. ظاهرا این جا اتاق خودش بود. با صدای آرومی گفتم
_خانومتون نیستن؟
ابرو بالا انداخت
_کی گفته من ازدواج کردم؟
توی دلم گفتم :بله… تو دخترای بیچاره رو برای چیز دیگه لازم داری.
آروم گفتم
_حدس زدم. آخه گفتم خانومتون ناراحت نشه یه وقت…
معنادار نگام کرد و گفت
_مگه دوست دخترمی که زنم باید ناراحت بشه؟
می دونستم داره سر بحث رو باز می کنه تا مزه ی دهنم رو بفهمه… من تک تک رفتارای این آدم رو بلد بودم.
جز یه سکوت به ظاهر شرمگین جوابی بهش ندادم.
نزدیکم شد،خیلی نزدیک… و پرسید
_لباساتو در نمیاری؟
برای یه لحظه یادم رفت کجام و اون کیه؟
سرم با شدت به سمتش برگشت و نگاه تندی بهش انداختم. لبخندی کنج لبش نشست و گفت
_با این لباسا خوابیدن سخته.
نگاهم و ازش گرفتم تا شک نکنه چه قدر ازش بیزارم.
خودش به سمت کمد رفت و یک تیشرت کشید بیرون. به سمتم گرفتش و گفت
_یه کم برات بزرگه اما راحت میخوابی.
ته دلم پوزخندی زدم. به خواب ببینی من لباسهایی که به تن کثیفت خورده رو بپوشم.
رو به روم ایستاد و نگاهش سر خورد پایین به همون دکمه ای که امروز عمدا براش باز گذاشته بودم.
نفساش تند شد،چهره ش لحظه لحظه رنگ عوض کرد. با ترس یک قدم عقب رفتم. یاد حرف آرش افتادم
_می‌خوای بری و نزدیک مردی بشی که جنون جنسی داری؟ هیچ می فهمی اگه دستش بهت بخوره چه بلایی سرت میاد؟ می دونی چه بلایی سر من میاد؟
میخوای تو هم مثل لاله بشی؟
چسبیدم به دیوار… روبه روم ایستاد و نگاهی به سر تا پام انداخت. حتی صداشم عوض شد
_سینه هایی که امروز با سخاوت مندی نشونم دادی عالی بودن.می تونم لخت تصورت کنم که…
دستم برای سیلی زدن بهش بالا رفت اما مچ هر دو دستم رو گرفت.
از مردمک چشمش معلوم بود هیچی حالیش نیست.انگار کور شده.
با زور زیادش چرخوندم و از فاصله ی خیلی زیاد پرتم کرد روی تخت.
با ترس نگاهش کردم که لحظه به لحظه نزدیک تر می شد.
پاسخ
 سپاس شده توسط MLYKACOTTON ، Par_122
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان زیبای«استاد خلافکار» - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 14-08-2020، 15:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان