اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تیمارستانی ها(:

#1
تيمارستاني ها
نویسنده:مرجان فریدی

يك دختر ديوونه
شايدم نباشم.
گاهي ادما خودشونو مي زنن به ديوونگي!
زندگي من پوچ و خالي از گرما بود.
اما منم كه سرنوشت خودمو مي سازم.
من نمي خوام يه دختر خوب و موفق باشم.
نمي خوام يه دختر سر به راه و با حجب و حيا باشم.
من مي خوام فرق داشته باشم.
من با ديوونگي هام تو رو خوب مي كنم.
و تو با خوبي هات من و خوب كن.
من و تو!
تو كه خالي از عشق
چه عاشقانه اي كه قلم نمي زنيم



اول

بابا با بهت و چشماي گشاد شده به سبيل تو دستام نگاه كرد و بعد
اروم اروم دستش و برد سمت صورتش و وقتي
جاي خالي سبيلش و سمت چپ صورتش حس كرد چشماش گرد
شد و منم چشمام گرد شد و اون با همه وجودش
داد زد:
_شادي
لبخند رو لبام ماسيد و لبام آويزون شد و پاهام و به هم چسبوندم و
دستم و جلوي پاهام گرفتم و با بغض اروم گفتم:
_دستشويي كردم!
بابا چشماش گرد شد و نگاه خشك شدش پايين كشيده شد و ميخ
شد رو خيسي شلوارم!
اون قدر قرمز شده بود كه حس مي كردم الانه كه بتركه!
ياد سرخ پوستايي افتادم كه تو برنامه كودك دامن پاشون كرده بودن
و از درختا آويزون بودن و بومبا بومبا كردن!
در اتاق با شدت باز شد و مامان با چشماي گشاد شده وارد اتاق شد و
چادر گل گليش از سرش افتاد و با چشماي
گرد شده جيغ زد:
_شادي
با لباي آويزون ترسيده نگاهش كردم كه متعجب نگاهم كرد و يهو
نشست رو زمين و شروع كرد به گريه كردن!
با چشماي گرد نگاهش كردم و رو به باباي سرخ شده و عصبي گفتم:
_خجالت بكش! گريه اش و در آوردي!
بابا چشماش گرد شد و مامان در حالي كه مثل مرغا بال بال مي زد
جيغ زد:
_اي خدا، تو چرا اين طوري اي، چرا اين قدر ديوونه اي؟
چشمام و گرد كردم و همون طوري نگاهش مي كردم و تو اين فكر
بودم كه... مامان ام خوشگله ها
يهو شراره دوييد تو اتاق
من موندم اين دختراي امروزي چرا خودشون و اين شكلي مي كنن!
شراره رسما شكل آفريقايي ها بود
مامان سفيد پوست بود
بابا هم سبزه
من موندم شراره چرا سياهه؟
كمي دقت كردم.
پوستش چرا برق مي زنه!
انگار واكس كفش زده به بدنش!
يكم به موخم فشار آوردم
اها اين الان رفته برنزه كرده؟
موهاشم كه شبيه اسفنج بود.
همون قدر پشمالو همون قدر زرد!
شراره با چشماي گرد شده نگاهم كرد و يهو دهن گشادش و باز كرد
و جيغ زد:
_واااااي، باز دستشويي كردي!
تازه ياد وضعيتم افتادم
مي گم چرا بوي بد مياد ها!
مامان همچنان جيغ جيغ مي كرد و شراره رو مي كوبيد تو فرق سر
من!
بابا با حرص اومد سمتم و بازوم و با صورتي مچاله شده گرفت و من و
كشون كشون از اتاق برد بيرون.
لحظه اخر شراره با قيافه اي آويزون بهم نگاه كرد و گفت:
_اَه، چندش!
اين و كه گفت ديوونه شدم.
تو يه حركت بازوي بابا رو گاز گرفتم و اون دادي زد و بازوم و رها كرد
و من يهو چرخيدم سمت شراره و از موهاي پشمالو و فرفري زردش گرفتم و سرش و كوبيدم به ديوار!
شراره جيغ جيغ مي كرد و هي دست و پا مي زد
انداختمش رو زمين و رفتم رو گردنش نشستم و كله اش و چسبوندم
به شلوار خيسم!
شراره قرمز شده بود و مدام جيغ مي زد!
بابا از پشت من و گرفته بود و مامان خودش و مي زد!
بعد به من مي گن ديوونه!
من حداقل خودم و نمي زنم!
بابا بالاخره من و از رو شراره بلند كرد و از كمر و بازوم گرفت و من و
كشون كشون برد سمت پله ها.
شراره تند تند نفس مي كشيد و در همون حال ناله مي كرد، مامان
سر و صورتش و مي بوسيد.
جيغ زدم:
-ولم كن، مگه چي كار كردم!؟
بابا عصبي من و كشون كشون از پله ها بالا مي برد
من دست و پام به نرده ها مي خورد و با درد جيغ جيغ مي كردم
-آي دستم، ولم كن...چاغ!
بابا عصبي تر من و كشون كشون برد
از شدت تقلا نفس كم آورده بودم.
در اتاقم و باز كرد و من و پرت كرد تو اتاق و نعره زد:
-اين قدر تو اين اتاق مي موني تا آدم شي!
تو همون حالت يهو زدم زير خنده.
بي توجه به درد دست و زانوم فقط مي خنديدم.
بابا مبهوت و خشك شده نگاهم مي كرد.
همين طوري موكت رو از خنده گاز مي زدم كه بابا كلافه و عصبي
داد زد:
-چيه؟ به چي مي خندي؟
با خنده بريده بريده گفتم:سبيلات چرا نصفه است؟ به جاي آدامس جوييديشون؟
بابا با چشماي گرد شده نگاهم مي كرد!
با حرص قرمز شده نگاهم كرد و زير لب گفت:
-احمق، ديوونه!
در و محكم بست و از پشت در و قفل كرد و من خشك شده به در
بسته نگاه كردم!
الان من و زندوني كرد؟
چرا؟
مگه كاري كردم؟
واي شادي فكر كن
باز چي كار كردي!
به وضعيت خودم خيره شدم.
چه قدر زشت و داغون بودم!
موهام و نگاه...مثل جنگليا
موهاي بلند و مواجم مثل جنگل گلستان بود برام.
همون قدر بزرگ.
همون قدر كثيف
تازه لابه لاي موهام خوك هاي صورتي ام مي ديدم كه دارن موهام و
مي خورن.
با چشماي گرد شده به آينه زل زده بودم
-جلل خالق!
با ابرو هاي بالا رفته همون طور كه به منظره وحشتناك روبه روم زل
زده بودم دست بردم تو ك شوي ميز و اون قدر
دستم و چرخوندم تا قيچي و پيدا كردم.
با حرص گفتم:
-خوك هاي زشت!
تو همون حالت جيغ خفه اي كشيدم و با دست آزادم چنگي به موهام
زدم و قيچي و بردم سمت جنگل همه درختارو با خوكا بريدم و تند تند تيكه تيكه كردم.
با هر بار افتادن درختا بلند بلند مي خنديدم.
وقتي از شر درختا و خوك ها راحت شدم با خيال راحت قيچي و پرت
كردم رو ميز و رفتم سمت حموم.
شير آب يخ و باز كردم و جيغ زنون زير آب يخ دست و پا مي زد
نفس كم مي آوردم كه قلبم مي ايستاد ولي مي خنديدم و جيغ جيغ
مي كردم.
وقتي خوب خودم رو تميز كردم رفتم جلوي آينه و با ديدن صحنه
روبه روم بلند و با وحشت جيغ زدم.
خاكتو سرم من چرا چيزي تنم نيست؟
دستام رو دور تنم پي چوندم و با وحشت به اطرافم زل زدم از شدت
ترس نفسم رفته بود.
بلند جيغ زدم:
-كي مي خواسته به من دست درازي كنه؟
با چشماي گرد شده زمين خيره شدم.
به سراميكاي سفيد كف حمام با چشماي ريز شده زل زدم و سرم رو
كج كردم و خيلي ريلكس سوتي زدم و از حمام
خارج شدم.
اصلا يادمنميومد چرا جيغ زدم و چرا رفتم حموم!
بي خيال در كمدم و باز كردم و متفكر به لباسام زل زدم.
چه قدر همشون زشت و مزخرفن!
ولي خو من عاشق ست كردنم و خيليم خوش سليقه ام!
با كمي فكر كردن خم شدم و لباساي زيرم رو پوشيدم و بعدش يه
شلوار ورزشي سبز بيرون كشيدم و پام كردم.
جوراباي گل گلي سفيد ليمويي مو پام كردم.
يه پيراهن مردونه خيلي شيك و مجلسي به رنگ زرشكي ام پوشيدم.
اوممم،چه خوشگل شدم!
لباسام همه نم دار شدن و چسبيدن به تنم
كمي متفكر به لباساي نم دار تنم زل زدم و يهو زدم زير خنده و. بلند
گفتم:
-وا من چرا خودم رو با حوله خشك نكردم!
در حالي كه بلند بلند مي خنديدم پريدم رو تخت و دراز كشيدم.
چشمام و بستم و غرق رويا هاي خودم شدم.
چشم كه باز كردم هوا تاريك شده بود و شب بود.
در اتاق نيمه باز بود
يعني اجازه خروج داشتم
به سمت طبقه پايين رفتم و ديدم شراره روبه روي تلوزيوننشسته و يه
بسته بزرگ پاستيل دستشه و داره مي
خوره.
با حرص دندونام رو، رو هم سابيدم.
همه چيزاي قشنگ و خوش مزه مال اون بود.
ولي به من هيچي نمي رسيد!
14

اوهوم اوهوم
سپاس لطفا(:
خسته کننده‌ترین برنامه کهکشان راه‌شیری:"انسان (زنده)، تکرار: هرروز"
پاسخ
 سپاس شده توسط _Strawberry_ ، ραтяιcια ، Par_122 ، tamana m ، ѕααяeη ، єη∂ℓєѕѕღ ، لــــــــــⓘلی ، MLYKACOTTON ، @ساحل@
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان تیمارستانی ها(: - _ƇRAƵƳ_ - 05-01-2021، 18:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان