امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان خاطرات سربازی من

#3
: #پارت _دو
یه هفته ای از توبیخ شدنم می‌گذشت و یه روز در میون شیف وایمیستادم توی بهیاری. دیگه واقعا به غلط کردن افتاده بودم.
اصا منو چه به سربازی??‍♀️
ولی یه نیروی توی مغز نوخودیم بود که مانع از انصراف میشد.نمیدونم چرا.
از بی خوابی زیر چشام گود افتاده بود و پوستم زرد شده بود. یکسالی میشد که خواب مفیدمون توی یکی دو ساعت خلاصه میشد و همه امون عاصی از این وضعیت.
اکثرا نا امید بودن و پشیمون.
دروغ چرا منم یه وقتایی دلم می خواست بی خیال همه چی بشم و برگردم پیش خانواده ام.
ولی بی انصافی نکنم تجربه های خوبی به دست آورده بودم. یه جورایی یاد گرفتم کاملا مستقل باشم. به خودم قول داده بودم حتی مرخصی هامم نرم تا یاد بگیرم استقلال کامل رو هرچند که از وقتی دو سه سالم بود توی خونه بند نمیشدم و همش توی خونه فامیل میموندم?
ولی انصافا هم به خاطر چهره بانمکم و هم به خاطر این که نوه اول خاندان بودم و تا هفت هشت سال بعد از من کسی بچه نیاورده بود همه عاشقم بودن.
اگه پسر بودم حتما بعد از سربازی میرفتم زن میگرفتم. با این فکر نیشم تا بناگوش باز شد و یکی خوابوندم پس کله ام و بعد از تن کردن رو پوش رفتم تا به معاینه چنتا از مریضای پادگان برسم.
دیروز وقتی فهمیدم دکتر بارداره از شدت ذوق میخواستم همون وسط بندری برم ?. اونم سه چهار ماه بعد رفت و چون ارتش پزشک های خانومش کم بودن یه پسر جوون اومد تو پادگان ما. در با اومدن اون به دستور فرمانده دیگه شب شیفت نمی ایستادم و فقط روز ها میرفتم کمک.
انصافا از دکتر قبلی خوش برخورد تر و وضیفه شناس تر بود و بر عکس پسرای دیگه ای دیده بودم با حیا??‍♀️
یکی دیگه خوابوندم پس کله ام و به کوزه هایی که برای هدف گذاشته بودن شلیک کردم. تو این چند ماه تیر اندازیم در حد یه تک تیر انداز خوب شده بود و ارتش ازم تقاضای استخدام به عنوان یک تکاور زن رو کرده بود.
منم بدم نمی اومد و تقریبا فقط منتظر بودم حکم از بالا بیاد تا رسما بیخیال سربازی بشم برم دوره تکاوری ببینم.
خنده دار بود برام. منه دانش اموخته بهیاری قرار بود به جای سلامت مردم امنیتشون رو تضمین کنم. با غروب کردن آفتاب از روی خاک ریز بلند میشم و راه نماز خونه رو پیش میگیرم که صدای داد فرمانده متوقفم میکنه.
:دل آرااااااااااااااااااااااااااااااا
احترام نظامی میزارم و با صدای محکم میگم:بله فرمانده
با لبخند روی شونه ام میزنه و آزاد باش میده.
:مژدگانی بده سرباز دارید به عنوان اولین تکاوران زن ارتش ایران استخدام میشید.
توی این مدت آنقدر شبیه پسرا شده بودم که به جای این که مث یه دختر قر بدم یه عربده زدم و گفتم :خیلی مردی فرمانده. خدا از مردی کمت نکنه
با این حرفم فرمانده قشنگ ریسه رفت جلوم?
حرفامو یه بار مرور کردم تا ببینم چی به چیه که فرمانده ی جدی ارتش اینجوری ریسه رفته. اون هم آدمی به شدت جدی که جز اخم کسی حالت دیگه از اون به یاد نداره.
با یاد اوری سوتی عظیم اش که فرمانده را مرد خطاب کردم خودمم سرم رو پایین انداختم و ریز ریز خندیدم.
فرمانده هم ضربه محکمی به شانه ام زد و بعد از آرزوی موفقیت ازم دور شد.
به بهیاری رفتمو از آقای دکتر خدا حافظی کردم و بعد هم به خوابگاه تا با همه دختر ها یک دل سیر خدا حافظی کنم ...............
(دکتر)
از ارتش تبریز فراخوان گرفته بودم که برای چند ماه تا برگشت خانوم دکتر فرحی اونجا خدمت کنم. بدون خوندن محتوای نامه و با توضیحات منشی بلند میشم و بهش میگم ایمیل بزنه که حاضر به همکاری هستم. برام عجیب بود که یه خانوم توی پادگان باشه اونم جایی که کلی سرباز رفت و آمد دارن ?
با برداشتن کیف سامسونتم سوار ماشین میشم و به سمت پادگان میرم تا کارم رو شروع کنم.
????
یه دختر در پادگان رو باز کرد.
دختررررررر؟! ?
تو پادگان چیکار میکنه؟
اونم تو منطقه مرزی?
بی خیال شونه ام رو بالا میندازم و به سمت مقر فرماندهی میرم.
?
چرا منشی فرمانده یه دختره???
خبر ورودمو میده و بعد از اجازه ورود میرم به دفتر فرمانده.
دهانم رو مثل ماهی باز و بسته میکنم و به دختر روی برجک اشاره می‌کنم که فرمانده میزنه زیر خنده ?
:فرمانده این همه دختر توی پادگان چی میخوان؟
با خنده ای که بند اومده بود اشاره میکنه تا روی مبل بشینم و توضیح میده که اینجا فرمانده نیست?
و فقط به عنوان ناظره ?
چشمام و دهنم دیگه بیشتر از این باز نمی شد?
با خنده گفت:باز تو محتوای نامه رو نخوندی و سرتو انداختی پایین اومدی؟ ??
سرمو پاین انداختم و گفتم :هی بگی نگی??
با دستش محکم زد پس گردنم که صدای جابه جایی مهره هاش توی گوشم پیچید.
درد مند بهش نگاه کردم و نامه رو از کیفم درآوردم تا بلکه معمای حضور این همه دختر توی پادگان توی نامه باشه??‍♂️
با خوندن هر سطر از نامه چشمام باز تر و باز تر می شد. کل کشور به مدت دوساللل پذیرای سربازه های غیر نظامی و من هم به عنوان پزشک باید توی این پایگاه کار میکردم?
با لبخندی که مصنوعی بودنش و زوری بودنش از هر فاصله ای یافت میشد ?
‌‌‌‌‌:میشه منو به محل کار جدیدم راهنمایی کنید؟
سرشو تکون داد و حرفم رو تایید کرد بعدش هم به فرمانده دخترا بیسیم زد و حضور منو بهش اطلاع داد. بعدشم دختری رو صدا زد تا منو راهنمایی کنه.
با ورودم به بهیاری چشمم به دختر زیبایی افتاد که با روپوش پزشکی ای که روی مانتوی سربازی پوشیده بود دختر دیگه ای که روی تخت از حال رفته بود رو معاینه می‌کرد. بعدشم بهش سرم زد. یپدا بود دستش سبکه چون خیلی راحت انژیوکت رو توی پوست دختری که از حال رفته بود فرو کرد. بعدش هم توی سرمش با سرنگ محلولی رو تزریق کرد و بعد از اتمام کار به سمت میز و صندلی ها اومد. سرمو تکون دادم و خودم رو معرفی کردم. که سری به نشونه آشنایی تکون داد و گفت سرباز همیار منه
بعد هم احترام نظامی گذاشت و با در آوردن رو پوشش از درمانگاه بیرون رفت
گوشمو آروم پیچوندم که دیگه واسه دخترای مردم هیز بازی در نیارم.
بعدشم نشستم به چک کردن چارت روی تخت ها.....
نه خوشمان آمد دستیار با نظمی بود....
.......... این پارت به افتخار اولین سپاس بود........سپاس نشه فراموش Big Grin
اهای تویی که پشت پازدی به قلبم و رفتی دیگه برنگرد چون تو دنیای من هیچ اشغالی بازیافت نمیشه
راستی من عوض نمی شم ولی خیلی جاها عوضی میشم اینو تو مخت فرو کن1818
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان خاطرات سربازی من - tamana m - 05-01-2021، 23:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان