امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جــآيي برآي مـــردنـ....

#2
ادآمهـ

و یه روز به خودم اومدم و دیدم ای دل غافـــل! آیدین شده یکی از معدود دوستایی که
دارم!
شاید حتی بهترینشون!!!
راستی آیدین خارجی نیستا! اسمشم خارجی نیست، تُرکی ـه!!!
»بسه دیگه! کل فصل اول رمانت درباره ی آیدین شد!«
»چیکار داری رمان خودمـــه!«
»رمان خودته؟ یه رمان خودتی نشونت بدم!!!«
»مثال چه غلطی میخوای بکنی؟«
»انقد وسط رمانت پارازیت میندازم که کال رمان نوشتنو بی خیال شی!«
»همچین میزنمت که صدای سگ بدی!«
آها راستی یادم رفت معرفی کنم... ایشون که حرفاش توی گیومه ست)گیومه=ازاینا:»«(
وجدان بنده ست!
و جوابایی که تو گیومه ست هم جواباییه که من به وجدانم میدم!!!
البته زیاد شبیه وجدان نیست!شیطان درونه
هوی هوی هواست به حرف زدنت باشه
هاهاهااا تاحاال دیدین کسی با وجدانش حرف بزنه؟!
من و آیدین و پانیذ و پریسا و عرشیا)ماشاال خدا زیاد کنه! چقد زیادیم!( از کالس مک هیل
بیرون، و مستقیم به سمت کمدامون رفتیم.
دفترمو توی کمد چپوندم و درش رو بستم.
بقیه هم این کارو کردن.
پریسا-بچه ها پایه اید بریم یه کم خوش گذرونی؟
من-فکر کن پایه نباشیم!
اعال بخریم! -پس تا بوفه رو نبستن بریم یه گیالس
خون
عرشیا-بـــریـــم
و چهارتایی از اتاق مخصوص کمدا زدیم بیرون.
"کابوس" یه مجموعه ی بزرگ آموزشی بود که همه چی داشت!
وسط یه جنگل وسیع ساخته شده بود و ساختمون مدرسه رو درختای بلند احاطه کرده
بودن.
کمی جلوتر، بوفه ای بود که چیزای خوشمزه میفروخت اما محبوبترین خوراکیش، گیالس
های پر از خون اعال بود.
و در جایی خیلی دورتر از مدرسه، محلی بود که زنگ مدرسه توش وجود داشت.
سر ساعت هیچکس تا اون موقع زنگ مدرسه رو ندیده بود! زنگ مدرسه همیشه درست
میخورد و روزهای تعطیل هم نمیخورد
توی حیاط هم هیشکی نبود.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم:
-ساعت05::ست. همه رفتن به خوابگاهاشون.
پریسا-یعنی ماهم باید بریم تو اتاقمون؟
عرشیا با خوشحالی گفت:
-نه میتونین بیاین تو اتاق ما...!
پریسا دستشو برد سمت عرشیا که بزنه ش.
آیدین-ناراحت نشو چیزی نیست. این عرشیا کال از وقت خوابش بگذره قاطی میکنه
عرشیا-عمه ت قاطی میکنه!
-بدبخـــت دارم ازت دفاع میکنم! خوبه ولت کنم بذارم پریسا بکشه ت؟
-بهتر از اینه که عیب و ایراد بذاری روم!
آیدین دهنشو باز کرد که جواب عرشیا رو بده اما یهو پانیذ گفت:
من-بذاریمشون جلویبچه ها چند لحظه دعواهاتونو بیخیال شین! اول بگید این گیالسا رو چیکار کنیم؟
در بوفه. باالخره یکی پیدا میشه که برشون داره!
فصل دوم
تا جلوی در خوابگاها در حالی که آروم حرف میزدیم و ریز ریز میخندیدیم، راه رفتیم.
بعد، اونا)پسرا( رفتن تو اتاق خودشون و ماهم تو اتاق های خودمون
من و پریسا و پانیذ تو یه اتاق بودیم)مهمترین دلیل صمیمیتمون همین بود( و آیدین و
عرشیا و یه پسره به اسم رابرت هم تو یه اتاق بودن.
این مدرسه توی ایران بود ولی تقریبا نصف بچه های کالس انگلیسی زبان و چنتا هم
فرانسوی و روس و ژاپنی و... بودن!
و با اینکه زبان اصلیمون فارسی بود، ولی اساتیدی مثل مک هیل و هارولد، انگلیسی زبان
بودن و نصف درساشونو فارسی و بقیشو انگلیسی میگفتن!!!
در نتیجه ما همه مون زبانمون فول بود! یعنی...مجبور بود که فول باشه!!!
یاالخره خودمونو به اتاقمون رسوندیم.

در اتاقو باز کردیم و رفتیم تو.
لباس مدرسه مونو با سرعت از تنمون در آوردیم و لباس راحتی پوشیدیم.
تو مدرسه مون حجاب الزم نبود. ولی پانیذ تقریبا معتقد بود و گاه گداری نماز هم میخوند.
پریسا هم که خودشو از هفت دولت آزاد کرده بود و بی حجاب رفت و آمد میکرد. ولی من
شال سرم میکردم. درسته آدم دین داری نیستم ولی دلم نمیخواد همیشه تو زندگیم حس
کنم که دارم به خدا دهن کجی میکنم!!!
البته شال سر کردن من به درد عمه م میخوره!
موهامو به صورت فرق کج از جلو میذارم بیرون و بقیه ی موهام هم از پشت شال میاد
بیرون.
پانیذ همیشه میگه "تو حجاب نداشته باشی سنگین تری!"
»راست میگه!«
»کی از تو نظر خواست؟!«

لباسامونو عوض کردیم و هرکی رفت سر کار خودش.
من رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم دستم. و شروع کردم به »فرار از شهر اشباح«
بازی کردن!
پریسا هم لم داد روی تختش و گوشیشو گرفت دستش تا با دوستاش که تو خوابگاهای
دیگه بودن چت کنه.
هزارماشالله روابط عمومی پریسا یه چیزی بود در حد لیگ برتر اروپا!!!
پانیذ در حالی که لباسای مدرسشو اتو میکرد گفت:
-پریسا این دوستای تو خواب ندارن؟؟؟
پریسا-من خواب دارم؟
پانیذ-نه
-پس خیلی عجیب نیست که اونام ندارن!
چه استدالل قانع کننده یی!!!!
پانیذ دیگه هیچی نگفت و به کارش مشغول شد.
صدای آهنگ گوشیمو زیاد کردم.
آهنگ بازی"فرار از شهر اشباح" خیلی قشنگ و روح نواز بود. یه غم مرموزی توش موج
میزد که من دوستش داشتم!
داشتیم همه مون از آهنگش لذت میبردیم و اصال حواسمون نبود که صداش چقد بلنده!
یهو صدای در زدن اومد


ادآمهـ دارد....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط βάરãɲ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: جــآيي برآي مـــردنـ.... - ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ - 07-05-2021، 10:46


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان