امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان سه به علاوه یک

#2
به نام خدایی که در این نزدیکیست...



#پارت3

حیفا _2 دی ماه سال1397
با بهت به بابا زل میزنم و با کج کردن قیافم و سعی در لوس شدن پامو به زمین میکوبم و انگشتامو توی هم میپیچونم و مثل دخترای جلف میگم :ددی ژونَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از این حرکت جلف همزمان با بابا ادای عوق زدن رو در میارم که باعث میشه با هم بزنیم زیر خنده
یا صدایی که هنوز ته مایه های خنده داشت میگه :کافیه سرگرد عباسی.
جدی ادامه میده : همین که گفتم شما تنها گزینه مونث انتقالی تهران به این ماموریت هستید.
اخم هامو توی هم فرو میبرم و جدی و با احترام نظامی میگم :ببخشید سردار اما درخواستتون رو رد میکنم. گزینه های بهتری هم برای این ماموریت هست.
لب پایینشو پشت دندون های جلوش قایم میکنه و ادامو درمیاره و بعد با خنده میگه:
زهر مار
بعدشم با لجبازی میگه؛ همین که گفتم حیفا،من افرادم رو انتخاب کردم و به زودی همشون جمع میشن اینجا و این که قبل از تحویل سال مجرم رو توی ایران، تاکید میکنم توی ایران میخوام. روش دستگیریش هم با خودتون.
حرصی میگم: ولی بابا...
اخماشو توی هم میکنه و زیر لب میگه : میخوام چند ماه دکت کنم با ننت تنها باشم، ببینم میزاری یا نه
حیفای شیطون درونم نیششو تا بناگوش باز میکنه و راضیم میکنه که برخلاف تصمیم قبلیم برم.
یهو جنی پا میشم و میگم :باشه قبوله
با این حرفم لبش کش میاد و از ذوق هر سی و دوتا دندونش بیرون میریزه.
هنوز کاملا خوشحالی نکرده بود که میگم :ولی یه شرط داره
مثل توپی که سوزن خورده باشه بادش خالی شد و با حرص گفت : باشه اصلا سگ خورد هرچی بگی قبوله

نیشم و باز میکنم و میگم :.......



آلما+
یه پس گردنی ملس میچسبونم پشت گردن سینان و با دست اون یکیم موهای اجه رو میکشم که مامان از هم جدامون میکنه و بهم میگه یه ایمیل از اداره برام اومده. با بغض ساختگی و چشمایی که با اشک تمساح خیس شده خیره میشم به مامان که خندش میگیره و نمایشی گوش اجه و سینا رو میگره و بیرون میبره. با نیش باز میشینم پشت مانیتور صورتیم میشینم و تا بالا اومدن ویندوز چند دور با صندلی صورتیم دور خودم میچرخم
سینان پسر خاله ام بود واجه نامزدش که به عبارتی می شد دختر داییم. سه تامون از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و کاملا صمیمی. هر کدوم هر کاری می کرد دو تای دیگه به تقلید ازش دنباله رو همون کار بودن تا جایی که هر سه ی ما پلیس بودیم. البته تنها کاری که تا الان من ازشون تقلید نکرده بودم تشکیل خانواده بود که قصدشم داشتم و لی بنا به دلایلی نشد و نامزدم روز نامزدی تیر خورد و مرد! درست خوندید مرد.
حسی به این موضوع نداشتم یعنی کلا نسبت به هیچ موضوعی هیچ حسی نداشتم دست خودمم نبود از بچگی همینطور سرد و یخ و بی حس بودم نسبت به همه.
بیخی خی (بی خیال منظورشه)
با بالا اومدن ویندوز و دیدن ایمیل قشنگ سه دور کف کردم و یا داد پت و مت (اجه و سینان) رو صدا کردم که اونا هم با دیدنش کف کردن.خلاصه که بعد از کف کردن کل خانواده به ترتیب همزمان داد هممون در اومد. چیز کمی نبود با همچین عنوانی ماموریت رفتن اونم عنوانِ......
اهای تویی که پشت پازدی به قلبم و رفتی دیگه برنگرد چون تو دنیای من هیچ اشغالی بازیافت نمیشه
راستی من عوض نمی شم ولی خیلی جاها عوضی میشم اینو تو مخت فرو کن1818
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان سه به علاوه یک - tamana m - 03-07-2021، 2:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان