امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عروس 18ساله (اگه اینو از دست بدی دیگه از دستش دادی حالا خودتون میدونین)

#6
باور کن اگه براتون جالب باشه اصن همشو همین امروز میزارم
____________________________________________________
در تالار همه منتظر ورود انها بودند ..همینکه ماشین اونا رو از دور دیدند با ذاغ اسفند و نقل و شیرینی و دم در رفتند تا اونا رو همراهی کنند ...
تیمسار به همراه قصاب که بره بدبختو کشون کشون میاورد به استقبال نوه وعروس گلش رفت...
یاسی که بدون کمک فرهاد از ماشین پیاده شده بود شنلش رو دور خود مرتب کردو با فاصله در کنار فرهاد به سمت تیمسار که مشتاقانه اونارو نگاه میکرد رفت ...

قصاب با قدرت گوسفند بدبختو جلو اونا بلند کرد وزد زمین و روش نشست ...یاسی با دیدن این صحنه یادش به کار فرهاد تو بیمارستان افتاد که چطور اونو مثل این گوسفند بلند کرده بود و رو تخت کوبونده بود ...با صدای ناله بره که داشت جلوش جون میداد به خودش اومد و از دیدن اون همه خون حالش بد شد و نزدیک بود به زمین بخوره... که تیمسار اونو گرفت ..مادر یاسی دستپاچه و نگران به سمت اونا اومد :ای وای چی شد یاسی ... قربونت برم ... بیدار شو .. یاسی ... همه نگران دور اونا جمع شده بودند ...تیمسار رو به فرهاد گفت : بیا بغلش کن ببرش توساختمون از دیدن خون حالش بهم خورده...
یاسی حس کرد دستای قوی فرهاد اونو از زمین بلند کرد وبا خود به سرعت برد ... در اتاقی رو باز کرد . و اونو روی تخت گذاشت اما این بار به نرمی .....
فرهاد به چهره یاسی که با اون چشمای بسته درست مثل فرشته ای که به زمین امده باشه شده بود ..نگاه میکرد ...و بعد به اروومی با پشت دست .صورت اونو نوازش کرد
حرارت دستای فرهاد روی صورت سردش گرمی دلپذیری به اوداد ... ... چه حس خوبی بود این حس ..با خودش گفت : یعنی این همون فرهاده ....

صدای در فرهاد از جا بلند شد مادر یاسی اب قند به دست بای سر و امد ...یاسی که تازه رفته بود تو فاز احساسات با اومدن مادرش همه حسش به هم ریخت تو دلش گفت ااااااااا ه ه ه ...مامان اینم موقع بود تو اومدی...
مادر یاسی : عزیزم بلند شو اب قندتو بخور حالت جا بیاد ..
و به یاسی کمک کرد نیم خیز بشه ....
وقتی اب قندو خورد تازه جون به تنش برگشت ....
در همین موقع صدای اشنایی گفت: قدیما نازک نارنجی نبودی ...چی شد یه هو ....دم به دیقه غش و ضعف میکنی ..؟ ؟ هان

یاسی به طرف صدا برگشت و دید بله درست حدس زده بود... فقط یه صدا رو میشناخت که اینطور با چند تا کلمه میتونست خوب غرور اونو رو لگد مال کنه اونم صدای پر تمسخر فرهاد بود ....
مادر یاسی به کمکش اومد گفت : فرهاد جون همه دخترا شب عروسیشون استرس دارن خیلی هاشونم مثل یاسی من از خون واهمه دارن و با دیدنش حالشون بد میشه....باید درک کنی عزیزم....

فرهاد با همان لحن شوخ رو به مادر یاسی کرد: چششششششششششم مادر زن عزیزم ...درک میکنم .....ترک میکنم.....هر چی شما بگین همونو میکنم ........
مادر یاسی که خندش گرفته بود گفت : نمیری پسر با این شوخی هات ... یاسی مادر بلند شو بریم که مهمونا همه سر رسیدن وسراغ شما رو میگیرن ...
یاسی که جون تازها گرفته بود سرحال و قبراق از تخت پایین اومد همراه فرهاد و مادرش وارد سالن بزرگ تالار شدند ...
با ورود اونا همه شروع به کل زد .و دست زدن کردن جمعیت زیادی نبود شاید روی هم رفته 100 نفری میشدند ..اخه تیمسار واسه احتیاط میخواست عروسی بی سرو صدا برگذار بشه....


یاسی داشت در بین جمعیت دنبال شیرینش میگشت ...که دستی دور کمرش روگرفت واونو برگردوند سمت خودش : سلام یاسی خوشکله من.....دیگه شیرینتو تحویل نمیگیری ناز گل ...
یاسی با ذوق جیغی کشید و پرید تو بغل شیرین .و گفت:سلام شیرینم ...شیرین عسلم .. کجایی تو اخه ... دلم واسط یه ریزه شده بود ..
شیرین : خیلی پرویی بخدا ..من کجام یا تو ...معلوم نیست کی خونه ای همش یاا بیرونی یا خونه این شازده پسر...
وبا دخوری گفت: از صبح که با فرهاد جونتی ... دیگه ما رو میخوای چیکار...
یاسی لپای شیرینو کشید و گفت :نبینم شین شیرینم دلخور باشه ..تو که میدونی هیچکی نمیتونه جای تو رو تو قلب من بگیره...
یاسی: ببینم حالا خوشگل شدم ؟ میپسندی؟
شیرین: خوشگل ؟ فکر کنم خوشگل کمه واسط .... جیگر بودی جیگر تر شدی...
باا ین موهای شرابیت دل همه رو بردی ...دیگه کسی به ما نگاه نمیکنه خانوم..... برم تو اون لبات که عین برگ گل رز واسط قرمز قرمزش کردن... حیف که اینجاییم وگرنه....
وهردو زدن زیر خنده ......

شیرین یاسی رو تا جایگاه عروس و داماد همراهی کرد روی میز و صندلی نزدیک جایگاه نشست یاسی هم با اکراه کنار فرهاد قرار گرفت...از توی اینه و شمدان درون سفره به فرهاد نگاه کرد که بلافا صله فرهاد مچشو گرفت ..و گفت: چیه دوماد ندیدی؟انونم از نوع خوشتیپ و خوشگلش...
یاسی :با نگاه عاقل اندر سفیهی به او گفت : دوماد که زیاد دیدم... اما دوماد به این خود مچکری وفیسو چس چرب نده بودم ...
فرهاد که متوجه کلمه اخری یاسی نشده بود گفت : چی ؟چی چی چرب؟
یاسی شمرده گفت: چسسسسسس.......چچچچچچررررررب
فرهاد که تازه منظور یاسی رو گرفته بود اومد یه چیزی بگه که عاقد وارد شد:
واسه سلامتی اقای قمبری صلوات.....

بلند شد به عاقد دست داد ..... وتوو دلش گفت بعدا یه چس چربی نشونت بدم یاسی خانم که حض کنی.........
عاقد شروع کرد یه خوندن خطبه همه ساکت بودن ..شیرینو چند تا از دخترای مجلس بلا سر عروس و داماد قند میساییدن...
دوشیزه مکرمه خانم یاسمن بهاری ...ایا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم فرهاد احمدیان فرزند جواد احمدیان با مهریه و صداق معلومه از قرار: یک جلد کلام الله مجید ...یک دست ایینه وشمعدان نقره .. 500 سکه طلا ...سند ویلای مروارید در شمال
....سند یک باغ ثمری ... در اورم ... شیرین :عروس رفته گ....
یاسی بلند شدوگفت: نننننه
همه بهت زده به یاسی نگاه میکردند .......فرهاد ناراحت وعصبانی دست او را گرفتو نشاند : هیچ معلومه چی میگی؟ دیونه شدی الان وقت بازی نیست...
تیمسار جلو امد و گفت دخترم چرا اینطوری کردی؟
یاسی : ببخشید اما من .
مادر یاسی با عصبانیت پرید تو حرفش وگفت : اما تو چی ...؟ تا کی میخوای با ابروی من بازی کنی هان ؟
یاسی رو به عاقد گفت : ببخشیدمیشه خطبه رو یه بار دیگه بخونید اما با مهریه ای که من میگم...؟
عاقد متعجب جواب داد : البته
یاسی به کنار او رفت و شروع به پچ پچ کردن ......
جو دوباره ساکت واروم شد اقای قمبری با اکراه دوباره شزوع به خواندن خطبه کرد:
اقای فرهاد احمدیان ایا به بنده وکالت میدهید که شما و دوشیزه یاسمن معزی پور را با مهریه
صداق معلومه از قرار: ساختن 2 توالت توسط داماد در کاباره ستاره به نیت اولین مکان اشنایی...
کاشتن 2 نهال بید مجنون به نیت دومین روز اشنایی در پارک محله ...
اهدا هزینه کامل توسط داماد برای ساختن 2عدد تیر چراغ برق... سر کوچه سوم اطلسی به نیت دومین برخورد ...

اهدا کردن 2تخت توسط داماد به بیمارستان اردیبهشت به نیت گذراندن 2 شب در ان مکان...

ودر اخر نگهداری از 2 گوسفند به نیت دومین عامل مهرورز ی داماد (یعن یواسه دومین بار فرهاد به یاسی ابراز محبت کرد)
ایا بنده وکیلم؟؟؟
یاسی که دید فرهاد کفش برده شده و تو شکه گفت:دوماد رفته گل بچینه
وای جمعیت حیرت زده یهو از خنده پوکید ...
عاقد که تو عمرش همچین مجلسی نرفته بود واسه بار دوم خطبه رو خوند
به عقد دائم هم در اورم ؟ایا بنده وکیلم؟
بازم فرهاد زبونش یاری نکرد ..
این بارم یاسی گفت : دوماد رفته گلاب بیاره .....
عاقد خسته و عصبانی : واسه بار سوم میگم ایا بنده وکیلم؟
مادر یاسی که کنار فرهاد رفت و و ساعت طلایی به دست اون بست و گفت فرهاد تو رو خدا نذار بیشتر از ین ابرومون بره ...یه بله بگو تا خودم بعد خدمت این ورپریده برسم ...
عاقد که دیگه حسابی کفرش در اومده بود : ایا بنده وکیلم اقای احمدیان؟ همین موقع یاسی نیشگون محکمی از ران فرهاد گرفت و گفت : د بگو بله رو
فرهاد با خشم نگاهی به او نداختو گفت : بله
صدای کل و دست زدن مهمونا خیال تیمسار و مادر یاسی رو راحت کرد ...
فرهاد اما عصبانی زیر گوش یاسی زمزمه کرد :فکر بعدتم کردی دیگه ؟ بعدا گریه زاری نکنیا وقتی حالتو گرفتم میفهمی هم تلافی اینو هم اون چس چربتو با هم میدم ...
یاسی خودشو ترسیده نشون دادو گقت : وای ی ی ی ی ترسییییییییییدم و زد زی خنده
فرهاد :بخند.... اره..... خوب بخند نوبت گریه کردنتم میرسه...
هیس⇦⇦چوب خدا صدا ندارد
پاسخ
 سپاس شده توسط elnaz-s ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، AMIRESESI ، asieh_alef ، neg@ar ، -Demoniac-
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عروس 18ساله (اگه اینو از دست بدی دیگه از دستش دادی حالا خودتون میدونین) - نایریکا-13 - 07-09-2013، 16:34

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان