امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.27
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی

#87
(02-06-2014، 18:37)s1368 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
پست ششم!...

اینم از پست آخر!..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
تا درودی دگر بدرود!..ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی
_________________________________________________





به سرتا پام اشاره کردم..
- با این وضعیت؟!..اصلا زبونم کار نمی کرد حرف بزنم..مخصوصا وقتی دیدم لباسشو پاره کردم که دیگه.............

با کف دست زدم به پیشونیم که سحر بلندتر از قبل زد زیر خنده..
-- وای اونو که نگو..صحرا، باور کن خود امیرسامم خشکش زده بود..اما برو خدا رو شکر کن که همون چندتا دکمه از سقوطت جلوگیری کردن..وگرنه اگه دستشو گرفته بودی شایــــد الان...............

محکم و جدی زدم پشت کمرش که دردش گرفت ولی چشم سفید بازم می خندید..
- به جای فک زدن زیادی بگو من که اومدم تو، چی شد؟..
-- هیچی اون بنده خدا هنوز به برق بود که مامان اومد از پریز کشیدش..همین که صداش زد « اقای پناهی »، به خودش اومد و گفت واسه تحویل کارتای دعوت اومده بوده..بعدشم به پله ها نگاه کرد که ببینه برمی گردی یا نه؟!..
- مزه نریز..مگه قرار نبود کارتا 3 روز دیگه حاضر بشه؟..اصلا چرا اون باید می آورد؟!..
-- مثل اینکه طرف از آشناهای امیرسام بوده واسه همین کارمونو جلو انداخته..حالا مگه بد شد؟کلی خندیدیم..

دستشو گرفتم و بلندش کردم..از خنده اشک تو چشماش حلقه زده بود..بردمش سمت در..
- بسه هر چی مسخره بازی در آوردی، برو بیرون می خوام لباسامو عوض کنم..

دستشو گرفت به درگاه..
--خیلی خوب بابا دارم میرم..راستی لیلی هم تا دید اوضاع قمردرعقربه فرار کرد تو اتاقش..مامان گفت بهت بگم کاریش نداشته باشی!..
-برو بیرون..

با خنده رفت و درو محکم پشت سرش بستم..
نفسمو عصبی فوت کردم و رفتم سمت کمد..

تا آخر شب یک ثانیه هم از فکرش بیرون نیومدم..
مامان یه کم سرزنشم کرد ولی چشم من تموم مدت به در اتاق لیلی بود که ببینم بالاخره کی خسته میشه که بیاد بیرون؟..
خواستم برم اتاقش ولی درو قفل کرده بود..

دیگه آخرش که دیدم واسه شامم بیرون نیومد سحرو فرستادم که صداش کنه..قصد نداشتم اذیتش کنم اما به وقتش باید حسابی بابت کار امروز توبیخش می کردم..

رفتم تو اتاقم تا بیاد بیرون و شامشو بخوره..می دونستم تا من بیرون باشم اون پاشو هم از در اتاقش اینطرف تر نمیذاره..
با اینکه یک بار هم دستم روش بلند نشده بود..همیشه در حد جر و بحث پیش رفته بودیم و آخرشم با پا درمیونی مامان و سحر ختم به خیر می شد بازم می دیدم که در کنار شیطنتاش حرف شنوی داره..نمی خواستم زیاد بهش سخت بگیرم اما....انگار که هر دومون به این وضع عادت کرده بودیم..

شب که سرمو گذاشتم رو بالشت اولین چیزی که یادم اومد قولم به بی بی سادات بود..
باید فردا باهاش حرف بزنم و بگم که بعد از مراسم عقد حتما قولی که بهش دادمو عملی می کنم..
مطمئنم درکم می کنه..
واقعا نمی تونستم تو این شرایط مادرم و سحرو تنها بذارم!..
شاید واقعا کارم بیشتر از 3 روز طول می کشید!..

ادامه دارد...
واقعا متاسفم واست تو فقط یه آدم مریضی تو این همه مدت کتاب چرت و مسخرتو منتشر نکردی حتی ب صورت پولی خجالت بکش
پاسخ
 سپاس شده توسط shahid


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: ویرانگر(نویسنده:fereshteh27) رمانی کاملا هیجانی - Moon._. - 29-03-2022، 12:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م
  اسم رمانی که دوست دارید بگید تا براتون بذارم
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  چگونه می‌توان نویسنده خوبی شد؟!
  راه های ایجاد شخصیت های هیجانی هوشمند_ داستان و رمان نویسی
  از چه ژانر رمانی بیشتر خوشتون میاد؟
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمان شـــــــــــــــاهـزاده (اثری بسیار متفاوت از نیلوفر جهانجو نویسنده مشهور)
Heart رمان بسیار زیبای ببار بارون (به قلم نویسنده رمان گناهکار:fereshteh27)
Heart کادوپیچ(رمانی طنر و عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان