امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پناهندگی به قلم خودم

#1
اتاق کوچکی در هتلی زوار در رفته خانه ی پناهندگی من بود که شاید توالت خانه ی شما از آن مجلل تر باشد. این هتل 20 اتاق داشت. بیشتر به مهمان سرا شبیه بود تا هتل. 2 سالی بود که آن جا بودم و انتظار داشتم که هرچه زودتر پناهندگی ام را بدهند. اما هرچه مراجعه می کردم دست به سرم می کردند.گاهی شب ها می ترسیدمکه نکند عاقبتم مانند دوست آفریقایی ام شود. یک ماهی می شد که ریپورتش کرده بودند. بیچاره به کشورش برگشت و سربه نیست شد. یادم می آید که چند روز بعد از آن نامه ی دادگاهم آمد برای یک سال دیگر. امروز روز قبل از دادگاه است. بهترین لباسم را پوشیده ام. بچه ها برایم آرزوی موفقیت می کنند و علی و حامد نیز که دادگاهشان با من است به دنبالم می آیند. یک ون منتظرمان است. سوار می شویم یک ساعتی در راهیم تا به ساختمان دادگاه می رسیم. علی و حامد و من را از یکدیگر جدا می کنند و به ترتیب وارد دادگاهمان می کنند. من نفر سومم! نوبتم می شود. نگهبان مرا هل می دهد به درون دادگاه. در جایگاه می ایستم قاضی عصبی یک کلمه می گوید: توضیح بده!! شروع می کنم و از مشکلاتم می گویم و این که چطور به آن کمپ که هتل بخشی از آن بود رسیدم. قاضی برایم کف می زند و می گوید: خیلی خیلی مضخرف گفتی حالا بزار دو کلمه حرف درست و حسابی بهت بزنم. اینجا کشور منه یک کشور آزاد که آدمایی مثل تو توش جایی ندارن. ما بی سروپاها رو پناه نمی دیم. ناگهان مهر ریپورت را بر پرونده ام می زند. دو نگهبان مرا از جایگاه بیرون می برند فریاد میزنم نه!!!
از خواب بیدار می شوم روی یک نیمکت خوابم برده است. کل سالون مرا نگاه می کنند. فکر کنم دادم را بیرون از خواب زده ام! خدا رو شکر می کنم خواب بود. نگهبان می آید و با آن لهجه افتضاحش می گوید توبتت است. به دادگاه می روم. خانومی با کت و دامن سیاه قاضی دادگاه است. شمرده شمرده پرونده ام را بررسی می کند و می گوید حرفی داری بزن تا حد امکان سعی می کنم ننه من غریبم بازی در نیاورم و حرف درست و حسابی بزنم. بعد از اظهاراتم قاضی می گوید باید بیشتر بررسی شود. پرونده ام را مهر می زند برای یک ماه دیگر.

یک ماه دیگه! چه خبر خوشی! ترجیح می دادم ریپورت می شدم ولی دوباره ترس انتظار سراغم نیاید. با علی و حامد به هتل بر می گردیم البته با ون! صورت حامد کمی در هم است و علی عادی. به هتل که می رسین به اتاق هایشان می روند. خوابم می آید. روز سختی بود

صبح روز بعد با صدای خروس اتاق بغلی که متعلق به یک مرد مراکشی بود بیدار می شوم. کمی نان بیات به عنوان صبحانه می خورم. ناگهان از راهرو صدای جیغ می آید. مردم و من بیرون می ریزیم. خانمی جوان که با جسدی روبه رو شده است جیغ می زند. جلو می روم با جنازه حامد روبه رو می شوم . عق می زنم. صورتش تیر خورده است. از آن صحنه به سرعت دور می شوم. سعی می کنم دادگاه دیروز را به یاد بیارم اما مدام چهره ی حامد جلوی رویم است.

یک ماه بعد دادگاه 2


با همان وون و البته اینبار با دو مرد و یک زن ناشناس به دادگاه می رویم. طبق معمول با نوبتم داخل می روم. قاضی عوض شده است. این یکی پرونده را کمی پیش می برد و می گوید یک ماه آزمایشی داخل شهر می شوی. در محدوده ای خاص تنها حق فعالیت داری. اگر فقط حتی یک اشتباه بکنی باید برگردی کشورت. از خوش حالی در پوست خودم نمی گنجم اما آرامشم را حفظ می کنم. با بازگشت به هتل سریعا وسایلم را جمع می کنم و با چمدان به طرف درب خروجی کمپ می روم اما نگهبان می گوید که انتقالم برای 2 روز دیگر است. با ناراحتی چمدان سنگینم را بلند می کنم و برمی گردم. ناراحتم اما با کمی فکر می بینم خیلی هم بد نشد. حداقل می توانم از دوستانم خداحافظی کنم. علی را می بینم و با یکدیگر خداحافظی می کنیم و با در آغوش گرفتن یکدیگر برای هم آرزوی موفقیت می کنیم. با دوستان خارجی ام هم خداحافظی می کنم. مایکل ، تام و ... . فردا روز انتقالم است.


روز انتقال


به شهر مرا می برند به یک خانه ی قدیمی اما بهتر از آن اتاقم. آن جا 4 هم خانه ای دارم. فکر می کنم از قسط مرا به آن خانه برده اند چون همه ی شان ایرانی اند. نام یکیشان فریدون است. فریدون بسیار در فکر است و جواب سلامم را نیز نمی دهد. دیگری آناهیتا همسر فریدون که اصلا به فریدون نمی خورد. فاطمه و پویا هم زوج دیگرند. من تنها مجرد جمع ام. به غیر از فریدون دیگران از من استقبال می کنند. شب اول به من استراحت می دهند و خوش می گذرانیم اما می دانم که از فردا دیگر از این خبر ها نیست.


ادامه دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط F A R ! N ، Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ ، Magical Girl ، First Star ، T A R A ، Mason ، negin2000 ، றДЯZ!Єђ ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، Mᴏsᴇs ، Wanton ، ρяіηcεss~Αιοηε ، pink lady ، saba 3 ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، Dead Silence ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ
آگهی
#2
از عرفان بعید بود ! (:

ولی درکل جالب بود !

اگه واقعا خودت نوشتی کارت عالی بود و تخیل خوبی داری !
پاسخ
 سپاس شده توسط ERF@N
#3
ادم باید ذهنشو ازاد کنه و بعد شروع کنه به نوشتن Angel

قشنگ بود ..

راستی حامد چرا مُرد ؟ ._.
پاسخ
 سپاس شده توسط ERF@N
#4
(20-06-2014، 14:49)SomeOne × نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ادم باید ذهنشو ازاد کنه و بعد شروع کنه به نوشتن Angel

قشنگ بود ..

راستی حامد چرا مُرد ؟ ._.
دیگه ببخشید من تو دادگاه حامد نبودم!
پاسخ
 سپاس شده توسط Mason
#5
وا ارفان و این کارا بعیدههههههههه

ارفان نوشته کدوم بدبختیو به اسم خودت ثبت کردی

شوخی کردم خوب بود

راستی ادامشو کی میذاری
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  یه رمان عاشقانه ..... به قلم خودم ...
  رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم
Star رمان دموکراسی عشق (اسرار آمیز ، عاشقانه) به قلم: خودم
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
Shocked رمان فوق‌العاده سرناک «دنبالم بیا» نوشته‌ی خودم
Heart رمان عاشقانه و طنز عشق سوری (به قلم خودم)
  رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان