امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان | در حسرت یک اتاق خالی ..

#1
(( پریسا ))

با صدای آهنگ پلنگ صورتی بیدار شدم .. دستمو بردم بردمو گوشیمو خاموش کردم .. تو دلم صد تا فحش ب سازنده ی این آهنگ دادمو بعدشم رو به گوشیم گفتم :
- د آخه لامصب خاموشت میکنم میگی چرا خاموشم میکنی روشنتم میکنم نمیزاری نیم ساعت بخوابم ! تف تو این اخلاق گندت !
گوشیمو پرت کردم تو دیوار .. همچین محکم پرت کردم دلم براش سوخت ! البته حقش بود اما دلم واس اون پنج میلیونی که بابتش داده بودم سوخت ! اما ب جهنم ب ی دقیقه خواب هم می ارزه !


-وای وای دیرم شد .. ای خاک تو سرت خاک که مثل خرس میخوابی .. خاک !

سریع رفتم در کمد لباسامو باز کردم .. یه لباس آستین حلقه ای سورمه برداشتم و ی شلوار برمودایی سورمه ای .. از روشم ی مانتوی سورمه ای جذب پوشیدم با ی شلوار لی دم پا !
رفتم جلو آیینه که موهامو شونه کنم از دیدن قیافه ی خودم یه جیغ بنفش کشیدم و نیم متر پریدم هوا .. چشام خون افتاده بود و زیر چشمامم ب اندازه ی یه گودال صد متری فرو رفته بود .. صورتمم که مثل جن دیده ها رنگی به رو نداشت ..

- اینم نتیجه ی رفتن خواب زمستونی .. دختر تو چقد میخوابی ک این شکلی میشی آخه ..

یکمم با صورتم ور رفتمو از خونه زدم بیرون .. نباید دیر میرسیدم .. نباید ..





(( حسین ))

اههههههه ؛ این دختره چرا این ماس ماسکشو خاموش کرده .. از وقتی این گوشیو گرفته همش خاموش بوده .. معلوم نی واس چی خریدتش اصلا ..
کش و قوسی به بدنم دادم .. بعدم داد زدم :
- د آخه هیشکیم ازت خبر نداره ..

بعدم خودم رفتم به فکر ! چه حرفی زدما ! معلومه که همه ازش خبر دارن .. یه درصدم امکان نداره که پارسا ازش خبر نداشته باشه ..
سریع شماره ی پارسا رو گرفتم .. بعد دو بوق جواب داد :
- اه حسین ساعت 11 زنگ زدی برا چی ؟ نمیگی این بشر میخواد بخوابه ؟
- اگ خواب بودی با دو تا بوق جواب نمیدادی ضایع
-بنال
-این خواهر خلت کجاس ؟
-دوس دختر توئه من باس ازش خبر داشته باشم ؟
-تو خبر نداشته باشی کی خبر داشته باشه ؟
- تو !
- ور الکی نزن فک میکنی کی ازش خبر داشته باشه ؟
-خب ..
-خب کی ؟
-راستش ..
-بنال دیگه ..
-میترسم عصبانی شی ..
-نه بگو ..
-فربد ..
بدنم داغ کرد و آمپرم زد بالا .. خودمم حس کردم رگای گردنم متورم شده ..از عصبانیت نعره ای کشیدم و محکم کلمو کوبوندم به فرمون ! دیوونه شده بودم اما حق داشتم خب ! اون پسره ی لاشی ..
-الو حسین
-ببند
-خو گفتم عصبانی میشی
-جهنم ، شمارشو بده ..
-نمیتونم
-{فریادی کشیدم}چرا ؟
-پوزه ات رو ببند ، این چه طرز حرف زدنه ؟
-زر زیادی نزن اون چیزیو که خواستم بم بده ..
-شمارشو ندارم اما ..
-اما چی لعنتی ؟
-آدرس خونشو دارم ..
چه بهتر ..
-خب منتظرم آدرسشو بشنوم ..
-یادداشت کن .. سعادت آباد ؛...

چ خونه ای داره لامصب .. پارتی هم که گرفته .. خدا میدونه یعنی الان پریسا هم اون توئه ؟
نفس عمیقی کشیدم .. زنگ رو زدم و ...




_تا بعدش ؛ سپاس بدید بزارم_
رمان | در حسرت یک اتاق خالی .. 1
پاسخ
 سپاس شده توسط مارال 2 ، farnam22 ، Shadow of Death ، عاصی
آگهی
#2
_سری دو ؛ اکشن !_

(( پریسا ))

-فربد من واقعاً نمیفهمم تو چه پدر کشتگی با حسین داری ..
-اسم اون به جای اسم من تو شناسنامته میگی چرا ؟ دلیل از این محکم تر ؟
-ببین هنوز که نرفته .. ما تازه قراره نامزد کنیم ..
-نامزدیتون بخوره تو سر هر دوتاتون ..
-یعنی اگه من رابطمو با اون تموم کنم تو حاضر میشی که ..
سریع برگشت به طرفم ! قیافش خیلی ناز شده بود ! درست مثل بچه هایی که توی چشاشون التماس خریدن اسباب بازی موج میزنه !
-یعنی واقعاً باش به هم میزنی ؟
-پوزخندی زدمو گفتم ؛ نظر خودت چیه ..
-از اولشم میدونستم اهل این حرفا نیستی .. گمشو بیرون ..
-اگه من برم بیرون سارینا هم با خودم میبرم .. نمیزارم دستت بهش بخوره .. خیلی راحت هم میتونم به حسین بگم که خواهرش با تو ..
-باشه باشه .. فقط خواهش میکنم حسین از قضیه منو سارینا بویی نبره ..
-رفتار خودت باعث میشه .. پس حواست باشه ..
صدای زنگ در به صدا در اومد ..
سریع رو به فربد گفتم :
-منتظر کسی بودی ؟ همه که اومدن ..
-فربد شونه ای بالا انداخت و گفت نمیدونم ..
یهو مثل آفتاب پرست رنگ عوض کرد .. سریع اف اف و گذاشت و گفت :
-حسینه .. سریع لباستا بپوش .. به سارینا هم خبر بده نباید اینجا ببینتتون ..
ترسیدم .. حالا من باز میتونستم خرش کنم اما سارینا چی ؟ اگه بفهمه به اصرار منو و فربد اومده که میشه قوز بالا قوز .. وای خدایا آدم میشم فقط شر اینو الان از سرم کم کن!


(( پارسا ))

اصلا حس خوبی نداشتم از این کاری که کردم ..
رفتم تو اتاق خوابم و جلو آینه وایسادم و نعره کشیدم :
- د آخه خری آدرس خونه فربدو میدی بعدشم کاسه ی چه کنم چه کنم رو سرت میشکنی ؟
وای .. اگه دعوا بشه چی ؟ اگه حسین سارینا رو اونجا ببینه چی ؟ یعنی میتونه قبول کنه که خواهرش "سارینا" با فربد دوسته ؟ یعنی بعدش به رابطش با پریسا ادامه میده ؟
وای پریسا آبجی شرمندتم .. خودت داداش پارسات رو میشناسی میدونی حرف زیاد تو دهنش نمیونه ! همین که تا الانم آدرس خونه فربد رو لو ندادم خودش خیلیه ..
گوشیم زنگ زد .. رفتم طرفش .. بهراد بود .. گوشیو برداشتم :
-بر خرمگس مرکعه لعنت .. صب کن ببینم تو الان کجایی ؟
-خونه فربد !
وای خدایا ..
-ببینم اتفاق خاصی که نیوفتاده ؟
-از صدقه سری شما حسین اومد یه دعوای جانانه راه انداخت و وقتی قضیه ی سارینا و فربدو فهمید کلا ریخت به هم ..
-وای .. پریسا چی ؟
-هیچی ! فک کنم با اون چشم غره هایی که بش میرفت همین الان باش به هم بزنه !
-خدایا چرا این بشر اینقد غیرتیه ؟
-نمیدونم ! فربد ریخت به هم .. دیگه دور دوستی با اونو خط بکش !
-اووووف !
-پریسا هم گفت حیف اون مادری که نصف شیرشو صرف تو کرد ! فک نکنم دیگه برادر به حسابت بیاره !
- :|
-اما سارینا مظلوم نشست پیش داداش و با غصه و عشق به فربد نگاه میکرد ..
-عجب ..
-آره .. میمردی یه آدرس ندی ؟ الان چهار نفر باهات قهر کردن جانانه !
-چهار نفر ؟
-حسین هم به خاطر اینکه از قضیه ی سارینا و فربدو بش نگفتی !
-چه خر تو خری شد !
-آره حسابی هم شد !
-خب دیگه ؟
-دیگه هیچی .. من برم .. کاری نداری ؟
-نه .. بای ..
-بای ..

گوشیو پرت کردم تو آیینه و تموم تیکه های آیینه با صدای ترسناکی پخش زمین شد .. نشستم روی تخت و از ته دل زار زدم ..
-سارینا ببخشید ..




_تا بعد_
رمان | در حسرت یک اتاق خالی .. 1
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان