بہ قول خودش صــــد تا دوست دختر سانتال مانتال داشت ٬
مادرش اصرار داشت زن بگـیره ، بلاخره هم قانعش کرد مامانش هم شروع کرده بود به خواستگـاری رفتـن ...
ولی هر جایی یہ مشکلی بود و نمیشــد ٬
یہ روز نشستیم گـفتیم ای بابا چی شد پس کی زن میگـیری ؟؟؟
خندید ، گـفت : چہ می دونم بابا زن گـرفتـن به مـــا نیومده !!!
گفتیم بابا توکہ ایـن همہ دوست دختر داری یکی از همینـــا ...
وسط حرفم پرید ، گـفت : نہ دیگہ نشـــد مـن زن نجیب می خوام ٬
نہ ایــن عروسکا کہ هر روز اسباب بازی یہ نفر میشــن ...!
مادرش اصرار داشت زن بگـیره ، بلاخره هم قانعش کرد مامانش هم شروع کرده بود به خواستگـاری رفتـن ...
ولی هر جایی یہ مشکلی بود و نمیشــد ٬
یہ روز نشستیم گـفتیم ای بابا چی شد پس کی زن میگـیری ؟؟؟
خندید ، گـفت : چہ می دونم بابا زن گـرفتـن به مـــا نیومده !!!
گفتیم بابا توکہ ایـن همہ دوست دختر داری یکی از همینـــا ...
وسط حرفم پرید ، گـفت : نہ دیگہ نشـــد مـن زن نجیب می خوام ٬
نہ ایــن عروسکا کہ هر روز اسباب بازی یہ نفر میشــن ...!