امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عــــــــــــــاشقا!!!!!بیاین اینجا براتون یه رمان باحال دارم

#1
Heart 
پسرك از دورنظاره مي كرد اينبار مي خواست نزديكتر برود و با شهامت نيت خود را به او بگويد اما انگار حس عجيبي او را محكم به زمين بسته بود بالاخره بر خود مسلط شد وبا قدمهايي كوتاه به جلو رفت و آرام گفت سلام ببخشين خانم مي خواين كفشاتونو واکس بزنم؟دخترك نيم نگاهي به هيكل پسر انداخت و گفت نه 
پسر سر به زير انداخت و گفت من به كارم خيلي وارد نيستم اما لطفا اجازه بدين واكس بزنم
دخترك گفت اگر وارد بودي هم واكس نمي خواستم حالاكه وارد هم نيستي.
پسر دو باره نگاهي حسرت آلود به دختر كرد وگفت اما واكس من با بقيه خيلي فرق داره
دختر جواب داد بيخوده بازار گرمي نكن نه به وارد نبودنت نه به اين حرفات آقا برو من منتظر كسي هستم مزاحم نشوr
پسر پرسيد منتظر فرد عزيزي هستي؟
دختر جواب داد به شما مربوط نيست عجب آدم سمجيه!
پسرك گفت: اسمش چيه 
دخترك نگاه تلخي به اندام كشيده پسر انداخت و گفت آقا مسائل خصوصي مردم به شما چه بيا اين كفشارو واكس بزن ببينم دست از سرم برمي داري بري يانه؟
پسر كفشهاي دختر را با دقت نگاه مي كرد و بعد كيف سياه و كثيفش رو زمين گذاشت و شروع كرد به واكس زدن
دخترك مدام به ساعتش نگاه مي كرد وزير لب چيزايي مي گفت پسر پرسيد اونو تا حالا ديدي؟r
دختر با بي حوصلگي انگار چاره اي جز صحبت با اون نداشت گفت نه اما تو اينترنت خيلي باهاش چت كردم اما چي ميگم تو چه مي فهمي اينترنت چيه؟
پسر كه به آرامي سعي مي كرد واكس خوبي روي كفش بزنه گفت خوب يه چيزايي مي دونم 
چند سالشه؟
iدختر: 24 سال
پسر:منم 24 سالمه
دختر: آقا جون هركي دوست داري ،زود واكس بزن برو با اين سرووضعت آبرومونو بردي
fپسر به آرامي واكس كفش روتموم كرد و كفشاي دختر رو تحويل داد دختر هم 500 تومان پول به او داد پسر آرام يك تراول 100هزار توماني از جيب در آورد وكنار صندلي گذاشت و گفت خانم سوسن احدي عزيز
[iمن همونم كه منتظرش بودي 
iبعد آرام آرام از ديدگان بهت زده دختر محو شد
اگه جای دختره بودین چه حسی بهتون دست میداد

            عــــــــــــــاشقا!!!!!بیاین اینجا براتون یه رمان باحال دارم 1



پاسخ
 سپاس شده توسط A General ، rezaak ، مامان بزرگ ، BlAcK dAy ، NeginNg ، ~~SARA:HIVA~~ ، _єяяσя_ ، @mahsa078@ ، **li@** ، عذرا 79 ، mohammad31 ، a00j ، n1379sh ، ☺t@k selooli☺ ، mosaferkocholo ، تنهای تنها ... ، s d17 ، لاراجون ، Happy=girl
آگهی
#2
مثه ساسی مانکن لب تاپو خورد میکردم تو سرشششششششششششششششششششششششششش
تنها بودن قدرت می خواهد و من قدرتمندم،
این قدرت را کسی به من داد که روزی میگفت:
تنهایت نمیگذارم…

باران را دوست دارم
چون رفتن را بلد نیست..!
.
.
.
فقط می آید..
.
.
.
.

در رندگی مهم نیست به کجا می رویم،
مهم آن است که با چه کسی سفر میکنید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.














از دیروز هر چه می نوشتم
عاشقانه بود
از امروز
هر چه بنویسم
صادقانه است
عاشقانه
دوستت دارم

ﻣﺮﺍ ﻣﺤﮑـــــﻢ ﺗﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﯿﺮ …
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗــــﻮ ﺭﺍ …
ﺑﻪ ﺩﺳـﺖ ﺧﺎﻃـﺮﺍﺕ ” ﻟﻌﻨﺘﯽ ” ﺑﺴـﭙـﺎﺭﻡ
پاسخ
 سپاس شده توسط لاراجون


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان