این عکس مال طرح داستان هست مثل نامه های قدیم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این عکس مال وقتی هست گل رو از دورش در میاریم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این صفحه ی اول داستان است که معرفی می کند
نام کتاب=درختی که سکه ی طلا می داد
طراح نقاشی=سید امیررضا فیض ابادی
نویسنده=سید امیررضا فیض ابادی
قیمت=250 تومان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خب دیگه از این جا به بعد نوشتنی هم دارد
خوب بچه ها میخوام براتون داستان زندگی یک پسر بچه ای بگم که حالا یک فرد خوب و دوست داشتنی توی ده شده و به همه کمک
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
می کنه و بهتون یاد بدم که اگر یک روزی فردی پولداری شدید به هم و سن و سال خودتون زور نگید و به ان ها فخر نفروشید و بدونید که ادمی اگر به کسی بدی کند هیچ وقت ادم موفقی نیست
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان شروع شد...
روزی پسر بچه ی فقیری در یک ده دور افتاده زندگی می کرد.مادر پیر و مریضی داشت.برای خرج زندگی خود و مادرش مجبود بود در یک مغازه ی اهنگری شاگردی کند ودر قبال ان پول کمی می گرفت.صبح روزی از خواب بیدار شد.
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و متوجه شد مادرش حال خوبی ندارد بنابر این به سرعت پیش اهنگر رفت و از او خواست مقداری پول به او بدهد اهنگر با عصبانیت پسر بچه را از مغازه بیرون کرد و او گریه کنان ناراحت به سمت خانه حرکت کرد
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
که ناگهان یک دانه ی زرد که روی زمین افتاده بود را دید دانه را برداشت و زمانی که به خانه رسید ان دانه را در باغچه ی خانه کاشت.داخل خانه رفت تا به مادرش رسیدگی کند و دید که حال مادرش بهتر شده بود خوش حا شد و مادرش
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
را بوسید و تصمیم گرفت دوباره نزد اهنگر باز گردد و از او بخواهد که دوباره برای کار قبولش کند.صبح روز بعد وقتی که به سمت اهنگری حرکت کرد در باغچه ی خانه یک نهال جدید را دید و رفت چند هفته گذشت
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و ان نهال بزرگ می شد .یک روز پسر بچه از خواب بیدار شد حیاط خانه پر شده بود از سکه ی طلا تعجب کرد و گمان کرد هنوز خواب است نزد مادرش رفت و او را با خود به حیاط اورد
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و فهمید که بیدار است این سکه ها از درخت داخل باغچه بودند و این درخت همان دانه ی زردی بود که چند هفته ی پیش روی زمین پیدا کرده بود واین شد که پسر بچه ی فقر حالا عزیز ده شده و به فقیر ها کمک می کنه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پایان
**************
واقعا زحمت کشیدم اپلود کردن عکس و نوشتنش خیلی طول کشید و سپاس و نظر بدین
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این عکس مال وقتی هست گل رو از دورش در میاریم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این صفحه ی اول داستان است که معرفی می کند
نام کتاب=درختی که سکه ی طلا می داد
طراح نقاشی=سید امیررضا فیض ابادی
نویسنده=سید امیررضا فیض ابادی
قیمت=250 تومان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خب دیگه از این جا به بعد نوشتنی هم دارد
خوب بچه ها میخوام براتون داستان زندگی یک پسر بچه ای بگم که حالا یک فرد خوب و دوست داشتنی توی ده شده و به همه کمک
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
می کنه و بهتون یاد بدم که اگر یک روزی فردی پولداری شدید به هم و سن و سال خودتون زور نگید و به ان ها فخر نفروشید و بدونید که ادمی اگر به کسی بدی کند هیچ وقت ادم موفقی نیست
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان شروع شد...
روزی پسر بچه ی فقیری در یک ده دور افتاده زندگی می کرد.مادر پیر و مریضی داشت.برای خرج زندگی خود و مادرش مجبود بود در یک مغازه ی اهنگری شاگردی کند ودر قبال ان پول کمی می گرفت.صبح روزی از خواب بیدار شد.
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و متوجه شد مادرش حال خوبی ندارد بنابر این به سرعت پیش اهنگر رفت و از او خواست مقداری پول به او بدهد اهنگر با عصبانیت پسر بچه را از مغازه بیرون کرد و او گریه کنان ناراحت به سمت خانه حرکت کرد
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
که ناگهان یک دانه ی زرد که روی زمین افتاده بود را دید دانه را برداشت و زمانی که به خانه رسید ان دانه را در باغچه ی خانه کاشت.داخل خانه رفت تا به مادرش رسیدگی کند و دید که حال مادرش بهتر شده بود خوش حا شد و مادرش
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
را بوسید و تصمیم گرفت دوباره نزد اهنگر باز گردد و از او بخواهد که دوباره برای کار قبولش کند.صبح روز بعد وقتی که به سمت اهنگری حرکت کرد در باغچه ی خانه یک نهال جدید را دید و رفت چند هفته گذشت
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و ان نهال بزرگ می شد .یک روز پسر بچه از خواب بیدار شد حیاط خانه پر شده بود از سکه ی طلا تعجب کرد و گمان کرد هنوز خواب است نزد مادرش رفت و او را با خود به حیاط اورد
ادامه در صفحه ی بعد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و فهمید که بیدار است این سکه ها از درخت داخل باغچه بودند و این درخت همان دانه ی زردی بود که چند هفته ی پیش روی زمین پیدا کرده بود واین شد که پسر بچه ی فقر حالا عزیز ده شده و به فقیر ها کمک می کنه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پایان
**************
واقعا زحمت کشیدم اپلود کردن عکس و نوشتنش خیلی طول کشید و سپاس و نظر بدین