امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسیحیت در حد واسط دوره باستان و عصر جدید..//.

#1
 
قرون وسطی دوره ای هزار ساله در تاریخ اروپاست که در کتاب های متداول تاریخ، آغاز آن را قرن پنجم میلادی ذکر کرده اند. مورخین، این عهد را با حرکت مداوم و مهاجرت های پی درپی اقوام ژرمن و نیز «یورش های بزرگ)(1) توصیف کرده اند. انتهای قرون وسطی را نیز اواخر قرن پانزدهم میلادی ذکر کرده اند که مقارن با آغاز عصر رنسانس غربی است. در تاریخ نگاری جدید غرب، از این دوره هزارساله، به دوره میانه تاریخ اروپا یاد شده است. گو این که این دوره، در میانه دو کانون آتن در یونان باستان و فلورنس در ایتالیای جدید است. به عبارت دیگر؛ قرون وسطی، دوره ای از تاریخ اروپاست که عصر باستان را از عصر جدید جدا می کند. «مورخان با عطف توجه به مقتضیات موضوع و روش علم خود و با اتفاق نظری که به مرور با هم پیدا کرده اند، تفکیک دوره ای از تاریخ را از دوره دیگر، موجه و مسلم می شمارند، با این حال آن چه بیش تر مسلّم است، این است که مردم قرون وسطی هیچ گاه تصور نمی کرده اند که در عصری زندگانی می کنند که بعدها فقط به عنوان حدّ واسط میان دو دوره ماقبل و مابعد شناخته خواهد شد، به نحوی که گویی عصر آنها اصلاً در متن تاریخ نبوده و نسبت بدان جمله معترضه ای بیش نیست و می توان به سهولت آن را در بین الهلالین قرار داد و علی السویه تلقی کرد. به یقین مردم قرون وسطی نیز به مانند مردم زنده هر عصر دیگر در استمرار زمان واقعی یعنی زمان حال و حاضر به سر می برده اند و خود را حتی نسبت به گذشتگان، آگاه تر و بیناتر می پنداشته اند. برای آنها نیز مثل ما گذشته انسان فقط دوره خامی و ناپختگی او قلمداد می شده است، همان طوری که آینده او نیز صرفاً در قالب تصورات موجود، قابل فهم می نموده است».(2)
انسان عصر قرون وسطی، هم شاگرد اندیشمندان باستانی است و هم آموزگار اندیشه های مدرن؛ او هم بر سر سفره پیشینیان خود نشسته و از آن بهره برده است و هم خود بر سفره زمانه اش چنان غذاهایی چیده که آیندگان بتوانند از آن بهره برند. بی شک، این تأثر از گذشته و تأثیر در آینده در موارد مختلف، شدت و ضعف دارد؛ نه همه اندیشه های باستانی توانسته اند با قوت لازم، در قرون وسطی بسط یابند و نه اندیشه های قرون وسطایی توانسته اند در تمامیت خود در عصر مدرن، پذیرا شوند. به عنوان مثال؛ اندیشه های عرفانی باستانی در عصر قرون وسطی به شکل قوی تری وارد شده است. «سنت های عرفانی باستانی اعم از غنوصی یا نوافلاطونی تا حدودی در آثار دیونوسیوس مجعول، رنگ مسیحی به خود گرفته است و با این که تعلق این شخص به کلیسای رسمی مسیحی کاملاً مورد شک است، ولی عملاً خواه ناخواه، نه فقط اغلب عرفای رسمی مسیحی در طی قرون متمادی از آن زمان تا بدین روز از افکار و آثار او الهام گرفته اند، بلکه اشخاصی چون طوماس آکوینی نیز که در درجه اول یک متکلم رسمی مشائی در قرن سیزدهم میلادی است و گرایش خاصی به عرفان ندارد، باز از این آثار بی بهره نمانده است». متقابلاً فلسفه یونان باستان لااقل در همه بخش هایش نتوانسته در قرون وسطی مورد استقبال قرار گیرد. چه، «مسیحیان همیشه نسبت به طبیعیات و مابعدالطبیعه و حتی فلسفه اخلاق ارسطو بدبین بوده اند و در کنار رساله طیمائوس افلاطون به عنوان فلسفه طبیعت که مورد استفاده بعضی از آنها بوده و هندسه اقلیدس که به عنوان نمونه ای از تعلیمات آموزنده مستدل بدان رجوع می کرده اند، در میان آثار ارسطو فقط به منطق او توجه داشته اند».(3)
1. رابطه فلسفه و دین
مهم ترین چیزی که فلسفه قرون وسطی را از فلسفه قدیم جدا می کند، این است که در قرون وسطی بیش تر ین سعی فلسفه در اثبات مدعیات دینی مسیحیت صرف شده است. تا آغاز قرون وسطی، هیچ گاه فلسفه برای اثبات حقانیت مدعیات دین و مذاهب خاصی به کار نرفته است. پیش از این، فلسفه سیری آزاد برای احراز حقیقت و واقعیت داشته است، ولی از آغاز قرون وسطی، کلامی شده (درخدمت علم کلام قرار گرفته است). اگر برخی مستشرقین، فلسفه اسلامی را هم فلسفه اسکولاستیک می دانند، بدین لحاظ است که می خواهند بگویند فلسفه اسلامی هم رنگ کلام اسلامی به خود گرفته و در خدمت دین اسلام قرار گرفته است.(4) به هر حال، یکی از پرسش های مهمی که هم در عالم مسیحیت و هم در عالم اسلامی ذهن متفکران به ویژه متکلمان و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است، مسئله «رابطه فلسفه و دین» و نیز «رابطه عقل و وحی» است(5) و مراجعه به کتاب های تاریخ فلسفه(6) به خوبی سیر این مباحث را نشان می دهد. پاسخ به این پرسش، از این حیث مهم بوده که تکلیف انسان را به هنگام تعارض استنتاجات عقلی با داده های وحیانی (دینی) مشخص می کرده است. در دنیای غرب، آن چه در خصوص جمع میان فلسفه و دین بیان شده را این گونه می توان جمع بندی کرد: «میان فلسفه و دین بدون این که تباین نو تضادی باشد نوعی رابطه عموم و خصوص من وجه وجود دارد و احتمالاً بتوان همین رابطه را به عینه، میان وحی و عقل نیز به دست آورد. مطلق وحی نیاز از عقل است و از این لحاظ، گویی عقل باید کوشش دائمی به خود هموار دارد تا درجه به درجه با کشف امکانات نهفته خود و احتمالاً با رسیدن به نوعی عقل ذوق و یا حتی قدسی، خود را بدان نزدیک سازد با این که ایمانی که در دل موءمن پیدامی شود، گویی نیازی به این کوشش که به هر طریق در درجات متداول خود استدلالی و برهانی است، ندارد».(7) در عالم اسلام، نیز مسئله جمع میان دین و فلسفه قائل داشته و دارد: یکی از کسانی که در تاریخ فلسفه اسلامی به این مسئله اندیشیده، فارابی است.(8) وی، فلسفه را عین آراء اهل مدینه فاضله می داند و معتقد است که رئیس فیلسوف مدینه فاضله فارابی، نبی است و دین صحیح به نظر او نیز، عین فلسفه است. بر اساس نظر فارابی، اگر دین تقسیم به دو جزء اصول و فروع می شود فلسفه هم مشتمل بر حکمت نظری و حکمت عملی است. حکمت عملی مانند فروع دین موءسس بر اصول و حکمت نظری است.(9) ابن رشد(10) نیز در این خصوص تأملاتی داشته است. وی، قائل به «حقیقت دوگانه» است که بر اساس آن، دو گونه حقیقت وجود دارد: حقیقتی که ناشی از عقل و فلسفه است و به فلاسفه اختصاص دارد و حقیقتی که ناشی از دین است و به عموم مردم اختصاص دارد. از نظر وی، این دو نوع حقیقت، حتی اگر با هم متناقض هم باشند به این دلیل که هر یک از آنها به گروهی متمایز تعلق دارند قابل جمع اند.(11) تنیدگی و جمع فلسفه و دین (الهیات) در تاریخ اندیشه غرب، بیش از هر زمان دیگر در قرون وسطی صورت گرفته است. این تنیدگی در قرون وسطی به اندازه ای است که برای فهم فلسفه قرون وسطی باید الهیات مسیحی را و برای فهم الهیات مسیحی باید فلسفه را فراگرفت. اتین ژیلسون در این خصوص می نویسد:
مورخانی که در تاریخ فلسفه قرون وسطی تحقیق می کنند باید همان مشکلاتی را بررسی کنند که سایر مورخان فلسفه بررسی می کنند و همان شیوه هایی را به کار بندند که آنها به کار می بندند. تنها وجه امتیاز عمل آنها، این است که کتاب های فلسفی محض را به ندرت می خوانند. اما کسی که در تاریخ الهیات قرون وسطی تحقیق می کند اگر تعداد زیادی کتب فلسفی نخوانده باشد چندان پیشرفتی نخواهد داشت. تفسیر کتاب «جمل» پتر لومبارد، یا «خلاصه الهیات» مربوط به قرن سیزدهم، همواره مجموعه های کاملی بوده اند که در آنها معقول از منقول انفکاک ناپذیر است. در این گونه کتاب ها هرچند میان فلسفه و الهیات تمایزی کمابیش آشکار می توان یافت، اما هرگز از یکدیگر جدا نیستند. فروپاشی فلسفه قرون وسطی از وقتی آغاز شد که فلسفه و الهیات نسبت به همبستگی خویش بدگمان شدند و آن را آمیزشی نابسامان و آشفته شمردند و از آن سرخوردند. بهترین دانش جویان آن عصر به تحصیل «الهیات» می پرداختند.(12)
2. مسیحیت؛ روح قرون وسطی
هر دوره ای از تاریخ، روحی دارد که تا زمانی که آن روح را نشناسیم، امکان شناخت دقیق مسائل آن دوره ممکن نخواهد بود. روح هر دوره ای بیش از هر جای دیگر در فلسفه آن دوره بازتاب می یابد؛ جایی که مهم ترین و اساسی ترین پرسش های مربوط به هستی در آن رقم می خورد. «مطالعه هر دوره ای از تاریخ، از جهتی صرفاً کوششی برای فهم روح حاکم بر فلسفه آن دوره است. البته فلسفه نیز در هر عصری، صورت و اوصاف و ممیزات خاصی پیدامی کند و محقق و جوینده واقعی گویی نه فقط در مکان، بلکه در زمان باید سیر و حرکت کند)(13). از این روست که برای فهم فلسفه قرون وسطی نیز، باید روح آن دوره را یافت. تفکر در قرون وسطی در فضایی صورت می گرفته است که آکنده از باورهای دین مسیحیت بوده است و بدون شک متفکر قرون وسطی نمی توانسته از این فضا متأثر نباشد. از همین روست که متفکران قرون وسطی سخت در تکاپو بوده اند تا عقل و فلسفه خود را با به گونه ای با باورهای مذهبی آیین مسیحیت هم سو و حتی محک بزنند تا آنجا که آنسلم قدیس در مناجاتی معروف می گوید:
خدایا، من سعی ندارم به اعماق راز و سرّ تو پی ببرم؛ زیرا تصور نمی کنم که عقل من برای این کار کافی باشد، ولی از حقیقتی که در دل من است و بدان عشق می ورزم، می خواهم حداقل چیزی بفهمم. سعی من این نیست که بفهمم تا ایمان بیاورم، بلکه ایمان دارم برای این که بفهمم؛ زیرا تصور می کنم بدون ایمان هیچ نمی توانم بفهمم.(14)
کاپلسون بر این باور است که خصلت پیوستگی فلسفه قرون وسطی با الهیات مسیحی باعث شده که برخی از محققین عصر مدرن، در اصل فلسفه بودن آن تردید کنند:
امروزه روز فلسفه قرون وسطی، لااقل در نگاه اول، نزد بسیاری افراد احتمالاً به صورت چیزی جلوه گر می شود که به کلی با دریافت آنها از فلسفه بیگانه است. یکی از دلایل این امر، پیوند استواری است که در قرون وسطی بین فلسفه و الهیات برقرار بود. غالب فلاسفه قرون وسطی الهی دان(15) نیز بودند و این معنا حتی در مورد ویلیام آکمی هم صدق می کند. و این پیوند میان فلسفه و الهیات، بلاشک در جهت و شیوه ای که مسائل فلسفی محل بحث قرار می گرفتند، موءثر بود. بنابراین، احتمال دارد جهاتی چند از فلسفه قرون وسطی پژوهندگانی را که موءمن به دین مسیحیت نیستند سردرگم سازد.16......ادامه دارد....ب
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  مکتوبات دوره‌ی رنسانس و تاریخ‌نگاری
  تحولات دوره افشاریه

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان