امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مری و مکس...خاطره ای غم انگیز

#1
مدتی پیش پستی گذاشته شد با عنوان (رفاقتهای ماندگار تاریخ سینما) که خیلی برام جالب بود و ذهنمو درگیر کرد .
همیشه فکر میکنم رد و اندی هنوز در کنار هم درون اون جزیره توی مکزیک زندگی میکنند ، در حالی که اندی سرگرم تعمیر کردن قایق های قدیمی و رد هم در حال رسیدگی به کارهای هتل است . ( رستگاری در شاوشنک )
و شاید همین سال پیش برتی و لیونل ، چه کسی فکر میکنه روزی آنها از هم جدا بشوند ؟
اما زمانی که حرف از دوستی و رفاقت در سینما پیش میاد حداقل در ذهن من یکی یک رفاقت بیشتر جاودانه شده ، رفاقتی که هجده سال به طول انجامید اما دو سر اون حتی یک بار هم همدیگر رو از نزدیک ندیدند .
یکی در استرالیا و دیگری در آمریکا و تنها خوشی آن دو که این رفاقت رو هجده سال به دنبال خود کشید دیدار همدیگر بود که باعث شد عشقی میان یک دختر 8 سال و یک مرد 44 ساله پدید بیاید که در قالب انیمیشن به کارگردانی آدام الویت در سال 2009 منتشر شد . ( مری و مکس )

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مری و مکس...خاطره ای غم انگیز 1


داستان فیلم

سال 1976
یک دختر بچه تنها در خانه ای میان کوه Waverley در استرالیا به همراه مادر و پدرش زندگی میکند خانواده نسبتا فقیر که حتی قدرت خرید اسباب بازی و لباس نو برای دخترشان ندارند ، مادرش برای تامین نیازهای زندگی مجبور به دزدی از فروشگاه ها میشود و پدرش هم که مردی الکلی است در یک کارخانه چای کیسه ای کار میکند .
گذشته از وضع اقتصادی ضعیف این خانواده مری از یک لکه مادر زادی که روی پیشانیش است هم رنج میبرد و برای همین مساله میان هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار میگیرد .
نزدیکترین دوست به مری همسایه پیرش است که در جنگ جهانی پاهایش را از دست داده و برای همین ترس شدیدی در رو به رو شدن با جامعه درون وی شکل گرفته ،مری پر است از سوالات کودکانه و به دنبال کسی که حاضر باشد به او جواب دهد نامه ای به فردی می نویسد تا که شایداز این راه بتواند دوستی پیدا کند
نامه مری به مردی 44 ساله در نیویورک که از چاقی زیاد و اختلالات روانی رنج میبرد میرسد . ( مکس جری هوروویتس )
مکس قادر به ارتباط برقرار کردن با اطراف خود نیست از این رو هیچ دوستی ندارد ، مادر و پدرش او را زمان کودکی در باغی رها کردند و مکس بعد از آن به تنهایی بزرگ شده بود . مکس از پنج شنبه ها متنفر بود چون باید توی کلاس مقابله با پرخوری شرکت میکرد از نظر مکس مردم گیج کننده هستند چون وقتی در پیاده رو با کلاه کاسکت راه میرود همه به او میخندند. او عاشق خوردن ساندویج شکلاتی که خودش آن را اختراع کرده می باشد و همیشه آرزو دارد تا کلکسیون کامل نوبلیت ها را داشته باشد.

مکس چهار بار نامه مری رو خواند و بعد از اینکه 18 ساعت به بیرون زل زده بود تصمیم گرفت که جواب مری را بدهد .
مری دیزی دینکل عزیز ممنون که برایم نامه نوشتی. نامه تو را ساعت 9 شب بعد از کلاس مقابله با پرخوری خوندم من قصد دارم وزن کم کنم چون دکتر روانشناسم همیشه میگه عقل سالم در بدن سالم (و بعد میبینیم که آن دکتر برای اثبات عقل خود به بالای میز رفته و روی یک دستش ایستاده !)
دوستی عمیقی میان مکس و مری از همان نامه اول شکل میگیرد و از همان نامه ابتدا مکس نقاشی که مری از خودش کشیده بود رو کنار آینه خود میگذارد تا همیشه در جلوی چشمانش باشد .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مری و مکس...خاطره ای غم انگیز 1

دوستی میان آن دو 18 سال طول میکشد و مری توسط اطلاعاتی که از مکس راجع به اختلالات ذهنی میگیرد روانشناس میشود و با پسر مورد علاقه اش ازدواج میکند. در همین بین مکس درون یک مسابقه تلوزیونی برنده میشود و از آنجایی که قدر بدست آوردن ثروت را می داند با آن پول کلکسیون کامل نوبلیت ها را میخرد و با بقیه آن هم تمام شکلاتهای تولید شده توسط کارخانه شکلات سازی را خریداری میکند ، حدودا چهار گاراژ پر از شکلات !
مکس دیگر به تمام آرزو هایش در زندگی رسیده بجز دیدار مری که از تمام آرزوهای قبلی براش مهم تر بود .
مری که به روانشناسی برجسته در استرالیا مبدل شده بود کتابی با عنوان درمان سیندروم اسپرگر نوشت و به چاپ رساند در این کتاب او نام مکس را به عنوان مریض خود و کسی که توانسته بود درمان کند نام برده بود .
که این موضوع باعث عصبانیت شدید مکس شد و وی برای پایان دادن به این دوستی حرف M که از دستگاه تحریر خود کنده بود را با پست برای مری فرستاد .
بسته مکس به دست مری رسید و وقتی مری حرف کنده شده را دید تصمیم گرفت تمام کتابهای که تا آن روز به چاپ رسیده بود را از بین ببرد ، شوهرش او را ترک کرد و مری دوباره تنها شده بود آخرین بسته ارسالی مری به مکس قوطی کنسروی بود که روی آن با مداد نوشته بود متاسفم .
اما جوابی به مری نرسید از این رو قصد خود کشی کرد ، آیا مکس او را نبخشیده بود ؟
به بالای میز رفت و طناب دار را دور سر خود بست در همین هنگام درب خانه اش به صدا درآمد و همسایه پیرش که از جامعه میترسید به ترس خود پایان داد و بسته ای که از طرف مکس بود را به مری داد .
مری عزیز من تو بخشیدم و به همراه این نامه کلکسیون کامل نوبلیت هام رو هم برات میفرستم با آرزوی دیدار تو مکس جری هوروویتس .
تنها آرزوی مکس خوردن یک لیوان شیر شیرین غلیظ به همراه تنها دوستش بود .
مری به نیویورک سفر کرد تا که ادامه زندگیش را با بهترین دوستش سپری کند ، به ساختمانی که مکس در آن زندگی میکرد میرسد سوار آسانسور میشود و اتاق مکس را پیدا میکند درب را باز میکند
- مکس .......... ؟
- مکس ماییم بلاخره رسیدیم ......... ؟!
اما جوابی نگرفت آن روز صبح مکس بعد از خوردن آخرین شیر غلیظ شیرینش در آرامش مرده بود .
مری به کنار صندلی مکس میرود و دست او را میگیرد ناگهان نگاهش به نامه هایی که خود برای مکس میفرستاد میافتد که مکس آنها را برای اینکه همیشه جلوی چشمانش باشد به سقف خانه خود زده بود .

دیالوگ های قابل تامل مکس در فیلم
- من در یک خانواده یهودی به دنیا آمدم. و قبلاً به خدا اعتقاد داشتم. اما از وقتی که کتاب‌های زیادی خوندم، بهم ثابت شد که خدا ساخته تصورات منه .
- با اینکه من یک کافر هستم اما کلاه یهودیم را سرم می‌کنم تا مغزم را گرم نگه دارد .
- هیأت منصفه اعضای برجسته اجتماع هستند که تا حالا قتلی را مرتکب نشدند .
- اول عاشق خودت باش . - وقتی جوان بودم دوست داشتم هر کس دیگه‌ای باشم به جز خودم. دکتر برنارد گفت اگر توی یک جزیره تنها بودم، مجبور می‌شدم به همنشینی باخودم عادت کنم. گفت باید با خودم کنار بیام. با تمام عیب و نقص‌ها، ما خودمان عیب و نقص‌ها را انتخاب نمی‌کنیم. آنها بخشی از وجود ما هستند و باید با آنها کنار بیاییم .
تم فیلم
گمنامی ، غفلت دوران کودکی ، دوستی ، زندگی ، اذیت کردن ، تنهایی ، کسانی که از اوتیسم رنج میبرند ، چاقی ، افسردگی و اضطراب است .
و تا بخشی به تمام این مباحث سرک کشیده شده است .

تحلیل جزئیات فیلم

فیلم پر است از دیالوگ های معنی دار در کنار استفاده فوقالعاده از رنگ با اینکه در نیویورک سیاه و سفید به تصویر کشیده شده و تنها رنگ لحظات نیویورک کلاه یحودیت مکسه اما در استرالیا رنگ قالب قهوه ای است. شاید قالب بودن این رنگ در استرالیا به دلیل این باشه که مری قهوه ای را دوست دارد و این مساله را در اولین نامه اش به مکس میگوید.
زمانی که مری به خانه مکس میرسد میبیند مکس به حالتی مرده که سرش بالاست و دارد به سقف نگاه میکند که نشان میدهد تنها خوشی مکس حتی هنگام مردن هم نامه های مری است .
شخصیت پردازی در این فیلم به صورت خارق العاده ای شکل گرفته است و تمام عناصر در این فیلم یک شخصیت جداگانه دارند.
موسیقی هم به زیبایی استفاده شده تلفیق ویلون ، جاز ، پیانو و صدای آدم در موزیکهای این فیلم حالتی رویاگونه را به فیلم منتقل کرده است ، صدای دلنشین فیلیپ سیمور هافمن برای شخصیت مکس و بری هومفریس به عنوان راوی، زیبایی فیلم رو دوچندان کرده  است.
دوستی ساده ، صمیمی اما عمیق مکس و مری به دلیل تنهایی شکل گرفت و اگر هر کدام از این دو به این مقدار تنها نبودن ابدا یک همچین رفاقتی پدید نمی امد ، اولین دلیل مرگ مادر مری تنهایی بود و این قدرت مری و مکس را نشون میدهد که تونستند از این تنهایی رفاقتی با این قدرت پدید آورند.
*******************************
نویسنده : عادل سبحانی (CinemaPara )
if I'm not back again this time tomorrow carry on carry on as if nothing really matters.
پاسخ
 سپاس شده توسط M.K.N
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  عکس های خاطره انگیز از پشت صحنه ارباب حلقه ها
  شورای عالی سینما به خاطره‌ها پیوست!
  گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»
  نیکول کیدمن به «زن شگفت‌انگیز» پیوست
  «ناهید» جایزه راجر ایبرت را گرفت/ خاطره‌گوییِ مایکل مور
  انتشار اولین تصویر از «هشت نفرت انگیز» تارانتینو
  من پریدم پیمان جا خالی داد / خاطره مهراب قاسم‌خانی از برادرشـ
  ۶ بازیگر مناسب برای ایفا نقش اسکمندر در فیلم جانوران شگفت انگیز
  10 نجات مشهور و شگفت انگیز سینما!!
  خاطره مرد شماره 1 سینما از پشت صحنه یک فیلم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان