امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

( داستان كوتاه و زيبا قلب كوير )

#1
 کویر داغ بود و تب داشت.در میان این گرما و خشکی بوی زندگی می آمد.قلبی همچنان میتپید...این 




صدای قلب درخت است.درختی بی شاخ و برگ اما عاشق..       روزهاست که دختر منتظر این روز است...روزی که باران به دیدنش می آید...        بادی ملایم و سوزان تن کویر را گرم تر میکند.باد بر 




ذره ذره درخت نفوذ میکند.خورشید بالا آمده...تب کویر بالا رفته و شعله ی قلب درخت لحظه به لحظه داغ تر میشود...عشق به باران دیوانه اش کرده!                               






 اما باران...با قلبی آکنده از آرامش و قلبی از آرامی مسیر را طی میکند...موهای درختان پیر را شانه میزند...جوانه های کوچک را تکان میدهد...مثل اینکه قرار خود را با درخت فراموش کرده است! 






 بار دیگر درخت نگاهی به اطراف انداخت اما باران را ندید.میدانست اگر تا ساعاتی دیگر باران را نبیند این داستان به پایان میرسد...آخرین ورق کتاب درخت باز شد اما هنوز باران اینجا نیست.                                           






 درخت به آرامی چشمانش را بست.صدای بسته شدن کتاب درخت سکوت کویر را شکست.دیگر قلبی نمیتپید..رنگ زندگی داشت کم کم از وجود کویر پاک میشد اما باز هم باران نیامد...
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان