امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نقد و بررسي فيلم آواتار

#31
با تشکر من نقد های زیادی بر این فیلم دارم ولی ابتدا این نقد آقای رائفی رو ببینید.ایشون بهتر از من توضیح می دهند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://dl.aviny.com/clip/siyasi/laye-chaharom-jodae-nader-az-simin.wmv

این فیلم اشکالات زیادی دارد ونمی دونم فیلم هایی در تاریخ سینمای ایران بهتر از این بودند وچرا اونها انتخاب نشدن.
این فیلم ضعف های بسیاری داشت.تابه حال فیلمی با این ضعف برنده جایزه اون جشونواره هانشده بود.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"دختر و افسر مرزی"

نقد و بررسي فيلم آواتار 4
((...زنده باد صلح بین المللی,مرگ بر جنگ افروزان...))
استالین_آخرین سخنرانی سال 1952
عضو گروه تاریخ انجمن
پاسخ
 سپاس شده توسط serpico ، نانا☀2012
آگهی
#32
آواتار یا نمایه (به انگلیسی: Avatar) یک فیلم علمی-تخیلی سه‌بعدی است.[۳] این فیلم توسط جیمز کامرون نوشته و کارگردانی شده و در تاریخ ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹ به نمایش درآمد.

آواتار محصول کمپانی آمریکایی فاکس قرن بیستم است. آهنگساز موسیقی این فیلم جیمز هورنر (تایتانیک) می‌باشد. استین وینستن مسئول جلوه‌های ویژه فیلم نابودگر ۲ نیز تا قبل از مرگش به جیمز کامرون در زمینهٔ طراحی این فیلم کمک می‌کرده‌است.

در سال ۱۹۹۵ کامرون نمایشنامه آواتار را یه اتمام رساند. این فیلم چندین سال در دست ساخت بوده‌است و در لس‌آنجلس، نیوزیلند و خلیج مکزیک فیلمبرداری شده‌است.

آواتار پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای جهان است و تنها فیلمی است که فروشی بیش از ۲ میلیارد دلار داشته است.
پاسخ
 سپاس شده توسط яê¥нαñê ، mersde13 ، PANIZ ETEMADI ، ღ مهدی ღ
#33
سه گانه « بتمن » به کارگردانی کریستوفر نولان را می توان آغاز کننده جریانی تازه در فیلمهای اَبَر قهرمانی در هالیوود دانست. شخصیتی که کریستوفر نولان از بتمن در اولین سه گانه خودش به نام « بتمن آغاز می کند/ Batman Begins » ارائه داد چنان متحول شده و غیرمنتظره بود که تا مدتها پس از اکران این فیلم همگان منتظر بودند تا ببینند آیا می توان قهرمانان را در چنین قالب شکننده ای پذیرفت یا خیر! بحث بر سر تغییر و تحول اَبَر قهرمانان ادامه داشت تا اینکه قسمت دوم با نام « شوالیه تاریکی/ The Dark Knight » در سال 2008 روانه سینماها شد و اینبار نولان تصویری به مراتب شکننده تر از بتمن، نسبت به فیلم قبلی ارائه داده بود. در واقع می توان اینطور برداشت کرد که در « شوالیه تاریکی » خبری از قهرمان نبود و هر آنچه که مردم در سالهای گذشته به عنوان قهرمان از بتمن سراغ داشتند در این فیلم رنگ باخت و بتمن به عنوان انسانی معمولی تر از گذشته که نقاط ضعف بسیاری دارد و می توان بر او غلبه کرد، به مخاطبان معرفی شد. حال بعد از جنجال های فراوانی که « شوالیه تاریکی » بوجود آورده بود، سومین قسمت از سه گانه بتمن و آخرین آنها به نام « شوالیه تاریکی بر می خیزد » روانه سینماها شده، آن هم در شرایطی که انتظارها از این فیلم به شدت بالا رفته بود و همگان انتظار ارائه شاهکاری دیگر از کریستوفر نولان را می کشیدند.

« شوالیه تاریکی بر می خیزد » 8 سال بعد از اتفاقات قسمت دوم رخ می دهد. بروس وین ( کریستین بیل ) اینروزها مردی به شدت شکسته شده و حوصله هیچکاری را ندارد. او سالها پیش اعتبار خود را به جهت مصلحت شهر از بین برد و حالا منزوی تر از هر زمان دیگری خانه نشین شده و با خدمتکار باوفایش آلفرد ( مایکل کین ) روزگار می گذراند؛ اما آیا شهر گاتام دیگر هرگز نیازی به حضور بتمن نخواهد داشت؟ مطمئناً اینطور نیست.

به تازگی سربازی خشن و بی رحم به نام بَن ( تام هاردی ) که مدتها قبل توسط راس القول ( لیام نیسن ) از لیگ سایه ها اخراج شده بود ، به شهر گاتام برگشته و قصد دارد تا این شهر را به ویرانه ای مطلق تبدیل کند تا هیچکس نامی از گاتام و ساکنانش به خاطر نداشته باشد. بَن به حدی دیوانه وار رفتار می کند که کسی توان ایستادن در مقابل او را ندارد، او مدتهاست عقل را بر خود حرام کرده است. بروس وین با مشاهده وضعیت خطرناک شهر گاتام و احتمال پایان حیات این منطقه ، تصمیم می گیرد دوباره لباس بتمن را بر تن کند و به مبارزه با بَن برود. اما او مانند سابق در این راه تنها نیست و باید روی کمک همراهان جدیدش نظیر گربه ای حیله گر و مرموز به نام سلینا ( آنا هاتاوی ) نیز حساب کند...
« شوالیه تاریکی بر می خیزد » به مراتب نسبت به دو قسمت قبلی از پیچیدگی های بیشتر فیلمنامه بهره برده است. نولان در قسمت جدید شخصیت های جدید زیادی را به داستان اضافه کرده و با دقت تلاش کرده تا پرداخت شخصیت آنها را به بهترین نحو ممکن انجام شدو که باید گفت در این راه کاملاً موفق بوده است. فکر می کنم « شوالیه تاریکی بر می خیزد » از معدود فیلمهای تاریخ سینما باشد که شخصیت های مکمل زیادی را در خود جای داده اما به همان اندازه که پرداخت شخصیت اصلی داستان برای تماشاگر مهم است، به پرداخت شخصیت های مکمل داستان هم توجه کامل داشته است .

خوشبختانه در این قسمت کرکترهای نه چندان محبوب تاریخچه بتمن نظیر " زن گربه ای " چنان با ظرافت پرداخته شده اند که امکان ندارد مانند سابق به هنگام تماشای آن با خود بگویید که : « ای وای دوباره باید این گربه بی مزه را با عشوه های عجیب اش تحمل کنم! ». خیر! اینبار خبری از پر کردن بی جهت زمان فیلم با شخصیت زن گربه ای نیست و نولان بجای اینکار ، این شخصیت را در بطن داستان جای داده است و حتی بعضی از قسمتهای کلیدی داستان نیز به وسیله همین شخصیت به جلو هدایت می شود.

همه این اتفاقات به این دلیل هست که نولان برعکس اغلب کارگردانان هالیوودی، اعتقادی به در راّس بودن شخصیت اصلی داستان و مکمل بودن دیگر بازیگران ندارد و از همه بازیگران در جهت روایت داستان فیلمش بهره می می گیرد. نکته جالب درباره قسمت سوم بتمن این هست که خودِ شخصیت بتمن تا حدود زیادی به حاشیه رانده شده و اینبار نولان بیش از هر زمان دیگری به کرکترهای مکمل داستانش اجازه داده تا داستان را به جلو هدایت کنند. اما انتقادی که می توان بر این سبک وارد دانست این هست که « شوالیه تاریکی بر می خیزد » بیش از هر زمان دیگری فلسفه گرا شده و تقریباً به وضعیتی رسیده که نام « بتمن » را می توان از آن حذف کرد!
جاناتان و کریستوفر نولان در « شوالیه تاریکی بر می خیزد » فیلمنامه بی نقصی ارائه کرده اند که پیچش داستانی آن واقعاً هیجان انگیز و پرکشش هست. شهر گاتام در قسمت سوم بتمن بیش از هر زمان دیگری آشفته هست و نولان ها هم با فیلمنامه شان این شهر را بیش از هر زمان دیگری تبدیل به ویرانه ای بی قانون کرده است. اما این دو برادر در فیلمنامه شان متاسفانه عنصر « بتمن » را تا حدود زیادی به حاشیه رانده اند چنانکه اصلا نمی توانیم باور کنیم که در حال تماشای یک فیلم اَبَر قهرمانی هستیم! نولان ماهرانه بتمن که خلق و خویی قهرمان منشانه دارد را به کنار رانده تا تماشاگر شهر گاتام را بدون قهرمان بیابد و زمانی هم که بتمن را وارد عمل می کند، آنچنان او را معمولی جلوه می دهد که شما تا پایان فیلم فراموش خواهید کرد که این آقا روزی یک اَبَر قهرمان بوده !

اوج نقطه قوت فیلمنامه برادران نولان را باید خلق صحنه های حماسی و پیچش ناگهانی داستان و رفتار شخصیت ها دانست. در جایی از فیلم ما شاهد هستیم که بتمن افسرده تر از هر زمان دیگری به جای قدرت نمایی به ارائه دیالوگ های فلسفی اقدام می کند اما نولان رفته رفته این ویژگی را از بتمن سلب می کند و در اواخر فیلم ما با بتمنی روبرو می شویم که قدرت نمایی، مشخصه بارز شخصیت او بود. در مورد دیگر شخصیت های کلاسیک فیلم هم نولان دست به تغییرات اساسی زده، به عنوان مثال درباره شخصیت زن گربه ای باید گفت که او برخلاف سری های گذشته چندان بامزه نیست! در واقع نولان به هیچ عنوان اجازه نداده که عشوه های زن گربه ای به درجه ای برسد که فضای تاریک داستان را تحت شعاع قرار دهد و حتی از دیالوگ های معروف او و بتمن که بیشتر از در کمدی در می آمد هم در این قسمت خبری نیست. تماشاگران قدیمی تر سینما احتمالاً با تماشای این شخصیت های دگرگون شده تا حد زیادی غافلگیر خواهند شد اما می توانم با قاطعیت به شما بگویم که نولان به بهترین شکل ممکن این شخصیت ها را وارد فاز جدیدی از سری داستانهای بتمن کرده و امکان ندارد که در آینده این شخصیت ها بخواهند دوباره به شکل کلاسیک گذشته شان بازگردند.

یکی از مهمترین نگرانی های طرفداران « شوالیه تاریکی بر می خیزد » قبل از ساخته شدن « شوالیه تاریکی بر می خیزد » این بود که ایا کرکتر بَن ( که تا حدود زیادی شبیه به هانیبال لکتر هم هست ) آنقدر قوی و پخته هست که بتواند با شاهکار تکرار نشدنی " جوکر " در « شوالیه تاریکی » مقایسه شود یا خیر. باید بگویم که مقایسه بَن با جوکر تا حدود زیادی درست نیست چراکه دیدگاه آنها نسبت به شرارت تفاوت های زیادی با یکدیگر دارد. جوکر در « شوالیه تاریکی » عاشق هرج و مرج بود و هیچ دلیلی هم برای شروع آشوب هایش به جز اینکه از اینکار لذت می برد نداشت، او عاشق خرابکاری و هرج و مرج بود و خیلی سخت بود که بخواهیم نوع دیدش به جهان پیرامونش را تعریف کنیم، اما بَن صرفاً به دلیل انتقام از شهری که از آن نفرت دارد مشغول تخریب و نابودی هست ( البته همه هدف او این نیست اما اگر بخواهم به آن اشاره کنم بخشی از داستان را لو داده ام! ) و باید بگویم که از لحاظ جنون دست کمی از جوکر ندارد. البته او برخلاف جوکر علاقه ای به تمسخر و بازی با قربانیان خود ندارد و ترجیح می دهد کار را بدون حاشیه به پایان برساند. اما باید صادقانه بگویم که شما نباید جوکر و بَن را با یکدیگر مقایسه کنید چراکه دنیای این دو بسیار با یکدیگر متفاوت هست.

جلوه های ویژه کامپیوتری در « شوالیه تاریکی بر می خیزد » بی نقص و عالی هستند. در اینجا خبری از شلوغی های رایج جلوه های کامپیوتری نیست و همه موارد بطور منظم اجرا شده اند و باعث سرگیجه نمی شوند. سکانس های اکشن فیلم عالی و بی نقص کارگردانی شده اند. در جریان داستان چندین تعقیب و گریز تماشایی به وقوع می پیوندد که فیلمبرداری عالی و هیجان بسیار زیاد آن سبب می شود تا بر روی صندلی های خودتان میخکوب شوید. مبارزات شلوغ در فضاهای آزاد تماشایی و با وسواس فراوان ساخته شده بطوریکه شما در عین حال شاید 100 بازیگر را در صحنه ببینید که در حال آشوب هستند اما هیچکدام از آنها کم کاری و یا بی تفاوتی از خود نشان نمی دهد، مبارزات بسته هم اگرچه تعداد آنها زیاد نیست اما به خوب رهبری شده اند و لذت کامل تماشای یک سکانس اکشن را برای شما به ارمغان می آورند. پیشنهاد شخصی بنده این هست که این صحنه ها را با کیفیت عالی صدا و تصویر ببینید تا متوجه زحمات تیم جلوه های ویژه فیلم شوید. فکر می کنم جلوه های صوتی « شوالیه تاریکی بر می خیزد » را باید از همین الان یکی از امیدهای اصلی کسب جایزه اسکار بدانیم. در مورد موسیقی فیلم هم بدانید که هانس زیمر افسانه ای سازنده آن بوده و شنیدن قطعات اش واقعاً لذت بخش و عالی هست. موسیقی زیمر مخصوصاً در لحظات پایانی فیلم واقعاً تاثیر گذار است.

بازی بازیگران مشهور هالیوود در » شوالیه تاریکی بر می خیزد» عالی و بی نقص انجام شده. کریستین بیل در نقش بروس وین، افسرده و عاشق پیشه هست و بسیار هم شکننده. وی به خوبی توانسته حس ضعیف بودن بتمن را حتی از زیر نقاب به تماشاگر انتقال دهد. تام هاردی هم با اینکه همواره ماسک بر روی صورت داشته اما به خوبی توانسته با استفاده از حرکات دست و بدن ، عملکرد بی نظیری از خودش ارائه داده باشد. باید گفت که بازی در چنین نقشی برای یک بازیگر ریسک بالایی به حساب می آید چراکه اولاً صدایش به واسطه آن ماسک به درستی به گوش نمی رسد و ثانیاً اینکه چهره اش همواره در پشت ماسک باقی می ماند، اما تام هاردی ( که بازیگر شناخته شده ای هم هست ) تمام این موارد را کنار گذاشته و عملکرد بی نظیری هم از خود ارائه داده است؛ اما شخصاً فکر نمی کنم که اعضای آکادمی زیاد به این نوع نقش آفرینی علاقه ای داشته باشند و بخواهند نام او را حتی در بین کاندیدهای احتمالی اسکار هم قرار دهند. آنا هاتاوی در نقش زن گربه ای بازی بسیار خوب و روانی ارائه داده است. هاتاوی صدای نازکی دارد و اغراق نیست اگر بگوییم شباهت هایی هم به گربه دارد! اما بازی او در « شوالیه تاریکی بر می خیزد » جای هیچ انتقادی را باقی نمی گذارد؛ البته شانس تا حدود زیادی به هاتاوی روی آورده چراکه زن گربه ای در « شوالیه تاریکی بر می خیزد » چنان متفاوت با گذشته است که به این راحتی ها نمی توان بازی او را با « میشل فایفر » مقایسه کرد. جوزف گوردن لوییت در نقش کارآگاه بلیک هم یکی از تازه واردهای فیلم به حساب می آید که اثر خود را به خوبی می گذارد.گری اولدمن و مایکل کین هم مثل گذشته سرحال و عالی هستند. مورگان فریمن در نقش فاکس یک غنیمت برای فیلم به شمار می آید. فاکس مخترع است و دیالوگ های شنیدنی هم بر زبان می آورد؛ چه چیز بهتر از اینکه دیالوگ های ماندگار را از زبان مورگان فریمن بشنویم! لیام نیسن هم که در این فیلم فقط در فلاشبک ها و رویاها قابل مشاهده هست، حضور موفقی را تجربه کرده و سرانجام ماریون کاتیلارد که روابط عاطفی اش با بروس وین به نظرم قانع کننده نیست. شاید بشه این بخش را از ضعف های « شوالیه تاریکی بر می خیزد » برشمرد چراکه فاقد جذابیت است.

سه گانه « بتمن » سرانجام به پایان رسید. نولان با ساخت سه گانه « بتمن » نگاه جدیدی را به دنیای اَبَر قهرمانان مطرح کرد که مدتها بود خلاً آن احساس می شد. سالها بود که تماشاگران این قهرمانها را فنا ناپذیر می پنداشتند و هدفشان از تماشای آنها بر پرده سینما تنها سرگرم شدن بود. اما نولان با سه گانه بتمن به ما آموخت که قهرمان فنا ناپذر وجود ندارد. نولان به ما آموخت که می توان در هنگام تماشای یک فیلم با کلیشه های از پیش تعیین شده ، دیالوگ های پر محتوا شنید و از پیچش داستانی و دقت در جزییات فیلمنامه متحیر شد و در نهایت او به ما نشان داد که قهرمانان هم مردمان عادی هستند و ضعف های فراوانی دارند و چنانچه در انتهای این فیلم هم می بینیم، می توانند سرنوشت دیگری از آنچه برای آنها متصور می شدیم داشته باشند. بی شک نولان با ساخت این سه گانه، تفکر جدیدی را به ژانر اَبَر قهرمانی وارد کرد که شاید در آینده حتی باعث تغییر رفتار قدتمند ترین قهرمانان کمیکی نظیر « سوپرمن » هم شود!
منتقد : میثم کریمی


این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.

به جمع طرفداران مووی مگ در فیس بوک بپیوندید


شوالیه تاریکی بر می خیزد : The Dark Knight Rises

کارگردان : Christopher Nolan

نویسنده :Jonathan Nolan ، Christopher Nolan

بازیگران :

Christian Bale ... Bruce Wayne / Batman

Tom Hardy ... Bane

Anne Hathaway ... Selina Kyle / Catwoman

Liam Neeson ... Ra's Al Ghul

Joseph Gordon-Levitt ... John Blake

Gary Oldman ... Jim Gordon

Marion Cotillard ... Miranda Tate

Morgan Freeman ... Lucius Fox

Michael Caine ... Alfred

و...

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال )

زمان : 164 دقیقه
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط serpico ، نانا☀2012 ، AmItiSe
#34
(جزیره دریچه / جزیره شاتر)

کارگردان: Martin Scorsese

نویسنده گان: Dennis Lehane (نویسنده رمان)، Laeta Kalogridis و Steven Knight

جمله فیلم: یک نفر گمشده

ارائه شده در سال 2010 (محصول 2009)

جمله فیلم – از نگاه من-: به سمت هر کس نشانه بروی سه انگشت به طرف خود توست!

نمره کلی من: 20/18.5



خلاصه:

تدی دانیلز (لئوناردو دی کاپریو) به جزیره ای می رود تا در مورد فرار یک زندانی تیمارستانی تحقیق کند و از این طریق به راز قتل همسرش نیز پی ببرد اما...

نقد من:

مارتین اسکورسیزی را باید با فیلم های سیاه نگر (Film Noir) ش شناخت. نگاهی به فیلم های پیشین این کارگردان مشهور سینما -که پس از سال ها نامزد شدن بالاخره توانست جایزه اسکار کارگردانی را برای فیلم Departed به دست آورد و به قول یکی از منتقدان حالا با خیال راحت سراغ چنین فیلمی برود- نشان می دهد که تلقی او از دنیای ما آدم ها دنیایی پر از فساد و بی عدالتی و خشونت است و اصولاً فیلم های موفق او نیز (در میان خیل نسبتاً عظیم کارهایش) مربوط به همین دسته آثارند




(نگاه کنید به راننده تاکسی -که خیلی ها می گفتند و می گویند باید به جای "راکی" اسکار می گرفت و من مخالفم!- و یا Raging bull با آن فساد اخلاقی قهرمان – یا بهتر بگویم ضد قهرمان اش -که در این فیلم هم از رابرت دونیرو به عنوان شخصیت اصلی استفاده کرد- و یا دار و دسته نیویورکی ها با یادآوری خشونت ذاتی امریکائی ها -و از اینجا بود که همکاری اسکورسیزی با دی کاپریو آغاز شد و تا به امروز هم ادامه داشته است- و فیلم اسکاری اش؛ "Departed" -که ابا دارم از ترجمه فارسی آن که به نظرم مرده و مرحوم و رفته و ... هیچکدام بار معنایی تمام این کلمه که به مفهوم کسی ست که رفته و دیگر باز نمی گردد را ندارند؛ اصولاً ترجمه در همه جا کار درستی نیست- که بی عدالتی و فساد اداری را به نمایش می گذاشت)

فیلم اخیر این پیر کار کشته سینما اما انگار رنگ و بوی دیگری دارد و البته این تنها در ظاهر ماجراست و رگه های سیاه ذهن او هنوز چشم ها را می نوازند! مگر می شود پس از عمری راه رفتن در یک مسیر به آسانی از آن بازگشت؟!

"جزیره شاتر" تنها یک شخصیت دارد و آن شخصیت اصلی ست. قرار نیست با کس دیگری در داستان آشنا شوید و برای همین روی شخصیت پردازی دیگران کار نشده و لزومی هم به انجام این کار نبوده است. بنابراین، این پردازش می تواند به خوبی ما را با این شخص آشنا کند. نوع این شخصیت پردازی اما از درون به برون است. نمونه این گونه شروع از درون و رسیدن به برون را در "A beautiful mind" نیز دیده بودیم و البته "یک ذهن زیبا" فیلمی برگرفته از واقعیت- و عاطفی-روانشناسی بود. این چنین روشی در نمایاندن حالات انسان می تواند به بهترین وجه به درک اعمال فرد کمک کند و علاوه بر همذات پنداری –که اصل لازم برای برقراری ارتباط در همه فیلم هاست- به درک موقعیت اجتماعی دسته ای از افراد جامعه که شناخت کمتری در مورد آنان بوده کمک شایانی کند. اگر "یک ذهن زیبا" در این مورد موفق بود، "جزیره شاتر" را بایدب نمونه بعدی این دسته نامید. هر چند در فیلم Stay نیز با شخصیتی مشابه روبرو بودیم، اما آن فیلم در همذات پنداری با شخصیت اصلی کمکی به بیننده (یا در اصل درگیر شده با آن حادثه) نمی کرد و گیرایی داستان بر اساس فیلمنامه بی نقص، فضاسازی عالی و گره گشایی های به موقع و به اندازه و درستش پیش می رفت، هر چند ببینیم که در فیلم Stay اصلاً بحث بیماری در میان نبود و ماجرا بر اساس افکار فردی مرده در حال پیشرفت بود! با این حال در "یک ذهن زیبا" و هم چنین "جزیره شاتر" به درکی کامل از دنیای درون یک بیمار (و اتفاقاً در هر دو در یک فرد با اختلال عصبی) می رسیم.

Shutter (دریچه) به قسمتی از دوربین گفته می شود که هنگام باز و بسته شدن آنی اش نور و تصویر را روی فیلم بر جا می گذارد. می توانیم این اسم را تنها اسم جزیره بدانیم یا به معنای آن نیز فکر کنیم. با این حال تجربه نشان داده که -به خصوص از فیلمسازان بزرگ- استفاده بی هدف از هر وسیله مشهود در چنین فیلم هایی بعید است. از نام فیلم در نهایت به این خواهیم رسید که معادل همان چشم بر هم زدن و دریافت تصویر است.. آنچنانکه تدی در انتها این شاتر را باز و بسته می کند و واقعیات زندگی و کرده هایش را می بیند.

shutter island از لحاظ ژانر در دسته هیجانی-روانشناسی قرار می گیرد، همانگونه که فیلمی مثل Stay نماد تمام قامت این دسته فیلم ها در دهه اخیر بود و اینجاست که داغ دلمان تازه می شود که چرا فیلمی مثل "آل" که قرار است در این ژانر واقع شود تنها ادای آن را در می آورد و تحسین های فیلم تنها به چند اشاره و ارجاع زیبای آن منتهی می شود و در اثر گذاری شاهد هیچ حادثه ای نیستیم و در عوض این "جزیره شاتر" است که هوش از سرمان می برد و ما را درگیر خود می کند و در همذات پنداری با بیماران دچار اسکیزوفرنی همراه می کند. نباید همواره از نبود امکانات و خطوط قرمز سخن گفت.. "جزیره شاتر" تقریباً عاری از صحنه های ممنوعه ماست.. باید اشکال کارمان را در کمبود تجربه و ذهن های خلاق در فیلمنامه ها و کارگردانی هنرمندانه جستجو کنیم.. هرچند نمی توانیم از تاثیر دوربین های پیشرفته و تجهیزات رایانه ای جلوه های ویژه که نداریم نیز غافل شویم.

فیلمبرداری فیلم عالی ست! فضاسازی اسکورسیزی عالی ست! جلوه های ویژه در خدمت کلیّت فیلم و تقریباً غیر قابل تشخیص است، بهتر از این دکوپاژ و صحنه آرایی را نمی توانید در عالم سینمای امروز پیدا کنید! گره گشایی ها همراه با صحنه های تاثیر گذار و به یاد ماندنی از کار در آمده اند. به کار گیری مارک روفالو در نقشی دوگانه با چهره ای که هم می تواند نقش های کمدی بازی کند (Just like heaven ،13 goning on 30، Rumor has it و ...) و هم در فیلم های جدی تاثیر گذار باشد (All the kings men ،Zodiac ،In the cut ،Blindness و ...) انتخابی هوشمندانه به نظر می رسد و بن گینگزلی نیز بازی متوسطی ارائه می کند (بیش از این هم از این نقش انتظار نمی رود). تنها اشکال فیلم تا حدی مربوط به بخش های انتهایی فیلمنامه است؛ آنجا که رئیس و مسئولین تیمارستان یکباره پس از دو سال تصمیم می گیرند تا ماجرا را برای بیمارشان توضیح دهند و معلوم می شود که تدی خود به دلیل زیابده روی در مصرف مشروبات الکلی و عدم تعادل روانی در گیر جنایتی شده که به دلیل عظیم بودنش دچار بیماری ذهنی فرافکنی و فراموشی خواسته و ناخواسته شده. این احتمالاً به چشم و گوش بیننده عادی که به دنبال کشف معمای داستان است ضروری به نظر برسد (و اغلب نیز این بیننده عادی ست که حق دارد!) اما این گره گشایی نهایی بیشتر ما را به این حس می رساند که داریم فیلم می بینیم.. به نظرم نویسنده می توانست گره گشایی غیر مستقیم تری (به مانند آنچه برای یاد آوری ؟ از خاطراتش نشان داد) ارائه کند. با این حال می توان پایان بندی سریع فیلم را به این صورت توضیح داد که: اندرو لیدیس از کنترل خارج شده و راهی جز زدن آخرین تیرها وجود ندارد.

بودن این گونه فیلم ها در دنیای امروز یک غنیمت است! در روزگاری که هرکس نمی خواهد -و شاید نمی تواند- جز خودش را درک کند به چه چیزی بهتر از این گونه فیلم ها نیاز داریم؟ (نمونه خوب اخیرش را در فیلم "طلا و مس" برای آشنایی با بیماران دچار "ام اس" دیدیم) هرچند رگه هایی از افکار سلطه طلبانه در فیلم اسکورسیزی مشهود است که البته امیدوارم این ها تنها زائیده افکار من باشد! اما وقتی به اثر ذهنی فیلم دقت کنیم نمی توان از این آثار غافل شد): وقتی رئیس تیمارستان را تا انتهای فیلم تعقیب می کنی و به او مضنون هستی که: ای وای! دارد چه ها می کند با این بیماران بدبخت در این جزیره دورافتاده و بر سر مغز و احساس آن ها چه نمی آورد، خواسته و ناخواسته یاد کشور های امپریالیستی (به خصوص ایالات متحده امریکای خودمان!) می افتم و محاصره اقتصادی چند کشور با ساز ناموافق و آن احساس توطئه ای که نسبت به این رئیسان به ظاهر زورگو و در واقع -از دید خودشان- خیرخواهان سرنگ به دست که آمپول های آرامبخش را در تن ما بد کرده های فراموشکار که دیگران را مسئول بدبختی های خود می بینند فرو می کنند -تا شاید سر عقل آئیم- اما آیا تمام این ها احساس ناقص یا انتخابی دولت و ملتی چون ماست که برای خود دشمن تصور می کند یا واقعیت امر چنین است؟ پاسخ به این سوال چندان سخت نیست.. کافی ست به تاریخ گذشته خود – والبته بسیاری از کشورهای استعمار شده دنیا- نگاهی بیندازیم و دوران استعمار کهنه و جدید و آن هجوم های بی امان و تصمیم گیری برای اموال و انفس این سرزمین و جنگ های تحمیلی شان و آن همه عقب ماندگی صنعتی و فرهنگی که با اختیار برایمان وضع کردند و دست آخر و در دوره خودمان به همین سلاح هایی که با هر کدام می توانند هزاران نفر را در جا به آسمان بفرستند و تنها به بهانه شک شان مانع استفاده ما از بهترین منابع انرژی می شوند. چرا؟ چون خاصیت نظام امپریالیستی و کاپیتالیستی متکی به اصول داروین چنین است: قدرت بیشتر، ضامن بقاست!

جمله نهایی تدی اما جالب است: جمله ای نیمه سوالی با مفهوم اینکه: بهتر است مثل یک انسان خوب بمیری تا اینکه مثل یک هیولا زندگی کنی. شاید تنها راه نجات برخی انسان ها و جوامع اطرافشان حذف آن هاست (چنانکه اسلام بر حذف مشرکین جنگ طلب اصلاح ناپذیر تاکید دارد) چنانکه در فیلم Lobotomy (برداشت قسمتی از مغز) به عنوان راه حل نهایی درمان پیشنهاد می شود.



رمز گشایی:

فیلم برای بسیاری (حتی برخی کارشناسان) جنبه دو پهلو یا حتی وارونه داشته به طوری که در برنامه "سینما یک" که به پخش فیلم و نقد آن پرداخته شد برداشت نهایی از فیلم اینگونه بود که تدی دانیلز واقعاً یک روانی نیست و به قول پزشکی که در غار با او ملاقات می کند به دلیل خورانده شدن دارو به او توهم بیمار بودن به او راه می یابد و در واقع افراد این جزیره در حال اجرای یک سری اعمال جراحی عجیب و غیر انسانی بر روی مغز انسان ها هستند. این مسئله شاید با نازی بودن دکتر کاولی و ماجرای اندرو با نازی ها و به نوعی جبران مافات کرده های اندرو (عمل جراحی بر روی مغز او) جور در بیاید در زیر توضیحاتی در مورد نادرست بودن این بینش ارائه خواهم داد:

در ابتدا باید توجه داشت که چنانچه فیلم را برای بار دوم تماشا کنید تمام رفتارهای تدی دانیلز غیر عادی ست و به افراد روان پریش شباهت دارد. دارویی که ادعا می شود تا به حال به او داده شده کلروپرومازین است که برای درمان سایکوز به کار می رود.

ورود تدی به جزیره از آنجا آغاز می شود که او به همراه چاک در کشتی است.. سوال اینجاست که اگر او واقعاً یک مارشال است چرا نام همکارش را به یاد ندارد و اصلاً او را تا قبل از این سفر ندیده است؟

در بین پزشکان زندان نیز ظاهراً بحثی در مورد درمان پذیر بودن یا نبودن تدی دانلیز در بین است (جایی که او به جلسه خصوصی شان وارد می شود را یادآور می شوم) و البته دکتر کاولی (بن کینگزلی) چرا باید چنین بیماری را چنان برای به خاطر آوردن حقیقت گذشته اش رها کند تا اتوموبیلش را هم آتش بزند؟ و البته کاولی هم پس از این ماجرا و از دست دادن اتوموبیل نازنینش است که حاضر به اتمام این بازی می شود.

خاطرات او از جنگ جهانی دوم و رفتاری که با سربازان آلمانی تسلیم شده داشته اند می تواند دلیلی بر رفتار جنون آمیز او و پناه بردن ثانویه اش به الکل بوده باشد (و دقت داشته باشید که این رویاهای او چیزی نیست که بتواند توسط پزشکان در ذهن او ایجاد شود). زندگی اندرو لیدیس پس از فاجعه جنگ جهانی و سپس الکلی شدن و از دست دادن بچه ها و به قتل رساندن همسر دچار یک شوک بزرگ می شود؛ شوکی که باعث انکار همه گذشته، و در عوض فرافکنی به صورت انداختن تقصیر مرگ اعضای خانواده به گردن شخصیتی دیگر می شود. در واقع گناه و ضربه ناشی از آن باعث به وجود آمدن حالت شبه روانی در او شده است. او شخصیتی را مسئول مرگ همسر و فرزندانش قلمداد می کند و در ادامه با ساختن شخصیتی خیالی (مریض شماره 67) سعی می کند در ذهن خود به دنبال مقصر ماجرا بگردد. این نوع خود فرا فکنی یکی از مهمترین مسائلی ست که در روانشناسی و روانکاوی مورد بحث قرار گرفته است. دقت کنید که تدی دارد به دنبال بیمار شماره 67 (در ادامه ماجرا مشخص می شود که خودش است) می گردد!



حالت عصبی نگهبان ها را وقتی از کنار اندرو رد می شوند را ببینید؛ او را از قبل می شناسند و می دانند الان در چه وضعیت خطرناکی است.فرد مصاحبه شونده در مورد فرار بیمار شماره ۶٧ هم در موقعیتی به اندرو می گوید (برایش می نویسد): "فرار کن". او می داند که اندرو در آزمایشی ست که می تواند به مکان های مختلف برود و حالا فرصت فرار نیز خواهد داشت.

صحبت های نگهبانی که اندرو را از کنار جزیره به مکان اولیه باز می گرداند همه نشان از آشنایی قبلی نگهبان با او دارد. او خشونت را جزئی از انسان می داند و می خواهد از اندرو حرف بکشد.



سیگار و قرص هایی که او مصرف می کند بنا به گفته پزشک خیالی ذهن اندرو قرص هایی برای تغییر افکار و ایجاد کننده رعشه ها و سردرد نیستند (پزشکان مجبورند به او بگویند که انگار میگرن دارد). در واقع این ها پلاسبو (دارو نما) هایی برای جدا کردن اندرو از داروهایی ست که تا به حال برای آرام نگه داشتن او به او می خورانده اند و در واقع اندرو حالا در "سندرم ترک" (Withdrawal syndrome) این دارو ها دچار عوارض سردرد و هالوسینیشن (تصاویر غیر واقعی و صداهای غیر واقعی که می بیند و می شنود) که از علائم عادی افراد دچار سایکوز یا اسکیزوفرنی است ..

علاوه بر این ها در سایت Screenrant مطلب جالبی خواندم (برخی دیگر از مطالب این قسمت نیز از این سایت برداشت شده است): آتش و آب دو نماد متضاد هم هستند. جایی که اندرو آتش می بیند زمان فرار او از واقعیت و وقتی آب می بیند زمان رویارویی او با واقعیت است (مکانی که در آن فرزندان و همسرش را مرده می یابد). آتش را در زندان شماره 3 و در پیدا کردن شخص غیر واقعی مقصر و همچنین در مکان پیدا کردن پزشک (دکتر سولاندو) در غار داریم که زمان فرافکنی اوست.


او در حال طرح تئوری خیانت و اجرای عمل های پیچیده در جزیره (در فانوس) است. پزشکان (شیهان و کاولی) می خواهند به او این اجازه را بدهند تا با گشتن در جزیره بفهمد که چنین تئوری اشتباه است.
Edward (Teddy) Daniels در واقع شکل به هم پیچیده ای از همان نام واقعی او یعنی Andrew Laeddis است. این فرافکنی ناخودآگاه شخص به گونه ای است که به طور کامل تمام آدرس ها را از ضمیر خود پاک نمی کند و همیشه راهی برای بازگشت به حقیقت باقی می گذارد. حتی نام Rachel Solando نیز تحریف شده نام Dolores Chanel (نام همسر اندرو) است. در عین حال نام کوچک این پزشک خیالی نام کوچک فرزند کوچک و محبوب اندرو نیز هست.

چطور ممکن است زندانی با این امکانات و با افرادی به این خطرناکی دارای سیستم برق جبرانی نباشد و موقع از کار افتادن سیستم مراقبت (برق حصارها) اندرو بتواند به بخش C که همیشه از آن به عنوان مکان ممنوعه یاد می شد وارد شود؟ آن هم در حالی که یکی از نگهبان ها هم او را در حین ورود می بیند و مانع او نمی شود! در واقع این بخش های A تا C مراحل ضمیر ناخودآگاه اندرو (انسان) هستند. هر چه بیشتر در آن فرو می رود بیشتر به چیزهایی برمی خورد که می خواهد مخفی کند. اندرو بر خلاف بقیه بیماران آزاد است تا به قسمت های مختلف جزیره برود و البته تمهیداتی هم برای این مسیر دیده شده (مثل خالی نگه داشتن تفنگ نگهبانان) و اما اشکالاتی هم در این بین به دلیل سوابق نظامی اندرو پیش میاید (مثل آتش زدن اتوموبیل کراولی).

مسئله مهم اما پایان بندی فیلم است: اندرو با جمله ای که می گوید خیلی ها را به اشتباه می اندازد: مردن مثل یک انسان خوب بهتر از زندگی مثل یک هیولاست. این جمله خطاب به چاک نیست! خطاب به خودش است: او در روز قبل واقعیت را دریافته و حالا می داند که اندرو لیدیسی است که همسرش را کشته، او حالا دوباره تصمیم می گیرد به جای اینکه با این ذهن پریشان و احساس گناه زندگی کند به نوعی مرگ مصنوعی (برداشته شدن قسمت مهمی از مغز، به نوعی که خاطرات گذشته اش پاک شوند) را انتخاب کند.



در حاشیه:

- فیلم در بین منتقدان نمرات نسبتاً قابل قبولی گرفته است (و البته درجه تفاوت زیادی هم بین آن ها وجود دارد که جالب توجه است). راجر ایبرت اما به آن درجه A- داده که درجه بالایی است.

- داستان فیلم ظاهراً در سال 1954 می گذرد و ارجاعات ذهنی به فجایع آلمان نازی از آنجا ناشی می شود.









زنی که در ابتدای ورود اندرو به او "هیس" می دهد یک دیوانه است. او از بازی ای که برای اندرو طراحی شده لذت می برد!
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط serpico ، نانا☀2012 ، AmItiSe
#35
به دلیل پیشنهاد کاربران و فعال نبودن انجمن در مبحث مربوطه ..هر کاربری از نظر و دیدگاه خود هر فیلمی را که مورد علاقه خودش باشد ..نقد ساده ای میکند

موضوع مهم شد با تشکر
پاسخ
 سپاس شده توسط نانا☀2012
#36
با تشکر از شما کاربران گرامیAngel
cof cof
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic
آگهی
#37
(09-11-2012، 16:45)setare82 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
با تشکر از شما کاربران گرامیAngel

با تشکر از شما ستاره خانومHeart
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Shocked «انتقام جویان» به یک قدمی «آواتار» رسید!
  استقبال از «برادرم خسرو» در بازار فيلم جشنواره كن
  استقبال از «برادرم خسرو» در بازار فيلم جشنواره كن
  پايان تدوين فيلم «سلام بمبئی»
Rainbow بالاترين دستمزد بازي در فيلم براي اين بازيگران است
  اصرار ارشاد براي اكران یک فيلم پر حاشیه
  10 فيلم پرفروش اين هفته/ «سيندرلا» در جايگاه چهارم
  نمايش فيلم «رئیسعلی ‌دلواری» تا پایان خرداد ۹۴
  5 اسفند در سینما آزادی اكران فيلم «رستاخیز» در جشنواره رويش
  «باب اسفنجی»پرفروشترين فيلم اين هفته سينماهاي جهان+تصاويروجدول

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان