امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت بهلول و اندرزی حکیمانه

#1
حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد



آورده‌اند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....

شیخ احوال بهلول را پرسید.

گفتند او مردی دیوانه است.

گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند.

شیخ پیش او رفت و سلام كرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی هستی؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی.

فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد می‌كنی؟ عرض كرد آری..

بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

عرض
كرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه كوچك برمی‌دارم،
به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌كنم و در
موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه كه می‌خورم «بسم‌الله»
می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..



بهلول برخاست و دامن
بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام
خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.



مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.

بهلول پرسید چه كسی هستی؟

جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمی‌داند.



بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟

عرض كرد آری...

سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و
خلق را به خدا و رسول دعوت می‌كنم و چندان سخن نمی‌گویم كه مردم از من ملول
شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب
كلام داشت بیان كرد.

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی..

پس
برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از
دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمی‌دانید.

باز به دنبال او رفت تا به او رسید.



بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟

عرض
كرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه
آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان كرد.

بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.

خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.



بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.

بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و

اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود.

جنید گفت: جزاك الله خیراً! و

ادامه داد:

در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای
خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر
عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد.

و در خواب كردن این‌ها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد.
پاسخ
 سپاس شده توسط پيشي ي ملوس ، ستایش***
آگهی
#2
bohlulSmile
پاسخ
#3
بهلول چه ذهني داري....{چه مخي هستي}Tongue
تنهایـے یـعـنے:

هنۅزҐ נوستݜ נاړے..

ۅڵے حق نـנاړے بهݜ نزנیڪ بݜے!

چۅכּ اۅכּ נیـگﮧ تنها نیست..
پاسخ
#4
عالیه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حکایت بهلول و اندرزی حکیمانه 1
پاسخ
#5
قبلا خوندم ولی خوب بود .....سپاس
نبستـه ام به كس دل،نبستـه كس به مـن دل
چو تخته پاره بر موج 
رهـــا
رهــــــــا 

رهـــــــــــــــــــــــ ـــــــا من
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان