23-09-2014، 20:11
طاهر چوپانی ساده بود که در دهی زندگی می کرد روزی او از چراع برگشت در راه جوانی دید که اوای خوشی را می سرود از او پرسید تو چه کاره ای؟؟
جوانک گفت شاعر.
چگونه شاعر شدی؟
جوانک طاهر ساده رو برانداز کرد و گفت در کوهی که بره های خود را اب میدهی یخ ان را بشکن غسل برای شاعر شدن کن!!
.
.
.
.
6ماه بعد
.
.
.
.
طاهر این کار را کرد و به ده برگشت مردم خنده کنان طاهر را مسخره می کردند پس از ان کدخدا گفت طاهر چه شده ؟؟؟
وی ماجرا را گفت
کدخدا نیز برای خنداندن مردم گفت شعرت را بگو
طاهر سرود (ی چیزی شبیه این)
جوانک گفت شاعر.
چگونه شاعر شدی؟
جوانک طاهر ساده رو برانداز کرد و گفت در کوهی که بره های خود را اب میدهی یخ ان را بشکن غسل برای شاعر شدن کن!!
.
.
.
.
6ماه بعد
.
.
.
.
طاهر این کار را کرد و به ده برگشت مردم خنده کنان طاهر را مسخره می کردند پس از ان کدخدا گفت طاهر چه شده ؟؟؟
وی ماجرا را گفت
کدخدا نیز برای خنداندن مردم گفت شعرت را بگو
طاهر سرود (ی چیزی شبیه این)
نصیب کس مبو درد دل مو که بسیاره غم بیحاصل مو
کسی بو از غم و دردم خبردار که دارد مشکلی چون مشکل مو
کدخدا متعجب گفت مردم طاهر شاعر شده مردم هر که به فکر ایندگان است شعر های او را بنویسد