امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه باور باباطاهر

#1
طاهر چوپانی ساده بود که در دهی زندگی می کرد روزی او از چراع برگشت در راه جوانی دید که اوای خوشی را می سرود از او پرسید تو چه کاره ای؟؟ 
جوانک گفت شاعر. 
چگونه شاعر شدی؟
جوانک طاهر ساده رو برانداز کرد و گفت در کوهی که بره های خود را اب میدهی یخ ان را بشکن غسل برای شاعر شدن کن!!
.
.
.
.
6ماه بعد
.
.
.
.
طاهر این کار را کرد و به ده برگشت مردم خنده کنان طاهر را مسخره می کردند پس از ان کدخدا گفت طاهر چه شده ؟؟؟
وی ماجرا را گفت 
کدخدا نیز برای خنداندن مردم گفت شعرت را بگو 
طاهر سرود (ی چیزی شبیه این)
نصیب کس مبو درد دل مو             که بسیاره غم بی‌حاصل مو
کسی بو از غم و دردم خبردار              که دارد مشکلی چون مشکل مو
کدخدا متعجب گفت مردم طاهر شاعر شده مردم هر که به فکر ایندگان است شعر های او را بنویسد
  we are live for our self not for showing that to 
otherBlush
پاسخ
 سپاس شده توسط mahru
آگهی
#2
جالب بود
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان