امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازی تموم بود

#1
ساعت سه بار زد به سرم : دنگ ! دنگ ! دنگ !
يک مرد ... يک فرشته ... نه ! يک تکه قلب سنگ
که رو به روی قصه من ايستاده بود
با يک نگاه خسته ... و يک خنده قشنگ
می گفت عاشقم شده بودی ؟! دفاع کن
با سرنوشت تلخ خودت ـ با خودت ! ـ بجنگ
می گفت پشت اين همه در هيچ چيز نيست
جز سرنوشت ، مرگ ، غروبی سياه رنگ
من ايستاده بودم و هی زنگ می زدم
در آن زمان مرده که می رفت بی درنگ
ساعت سه بار ... زد به سرم ، عاشقش شدم
[ رنگ سياه ... صحنه خالی ... صدای زنگ ]
بازی تمام بود برای تو و من و
يک قلب زنگ خورده ، و حالا سه تا فشنگ
در دست های خسته من تير می کشند
من را ببخش ... دست خودم ... بنگ ! بنگ ! بنگ !     
" هدی قریشی شهری " 
..
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Smile «نفرت‌بازی»، «از زمین تا ماه» و «بازی‌های خطرناک»

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان