امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اشعـآر فآطمـه اختصآرے ♥

#31
سـلــام کـردم و کـردی سـلــام را دادمـ
و مـانده خـاطره ی آن سـلــام در یـادمـ
سـلــام بودم و از هر سـلــام رد شدی و
سـلــام داشتـی و به سـلــام افتـادمـ
سـلــام ِ خـورده شده با سـلــام جـر خـورده
سـلــام ِ حـوصلــه ی خـودندار ِ بربادمـ
سـلــام فتـحـه به «سـیـن» و سـلــام سـاکـن «مـیـمـ»
سـلــام ِ «لــامـ» شکـسـتـه، سـلــام خـردادمـ
سـلــامـدرد گـرفتـه سـلــام های سـرمـ
سـلــام مـی ریـزد از سـلــام ِ ابعـادمـ
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردمـ
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردمـ
به های های تـو هاهای های هایـیـدمـ
به بای بای تـو بابای بای بایـیـدمـ
به جـای جـاکـشی و جـانمـاز آبکـشیـ
به جـایـگـاه تـو از جـای گـاه جـایـیـدمـ
غزل مـغازلــه مـی خـواسـتـ، عـشق یـک طرفه!
به جـاش ریـدم و خـار زبانو گـایـیـدمـ
گـره به کـار فرو بسـتـه ات فرو شده بود
گـره ز کـار فرو بسـتـه ها گـشایـیـدمـ
مـرا جـدا بکـنیـد و کـنیـد و نیـد... ولــیـ
به هیـچ جـا بروانیـد و هی بیـایـیـدمـ
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردم 
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردمـ
کـنون کـه بر کـف گـل جـام باده ی صاف اسـتـ
به صد هزار زبان بلــبلــش در اوصاف اسـتـ
ببر ز خـلــق و ز عـنقا قیـاس کـار بگـیـر
کـه صیـت گـوشه نشیـنان ز قاف تـا قاف اسـتـ
بخـواه دفتـر اشعـار و راه صحـرا گـیـر
چـه وقت مـدرسـه و بحـث کـشف کـشّاف اسـتـ
فقیـه مـدرسـه دی مـسـت بود و فتـوا داد
کـه هی پسـر! زن همـسـایـه مـان عـجـب داف اسـتـ
به درد شعـر تـو را حـکـم نیـسـتـ، خـوش در کـن
کـه هر چـه فاطمـه مـی کـرد عـیـن الــطاف اسـتـ
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردمـ
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردمـ
The spirits of madness they just sit and lampoon
Chrysalis of witness which is in the cocoon
The birds are exhausted the birds are all bored 
To study the fetus of a killed afternoon
Hello and good morning hello and good night
The endless talks are reaching to a lagoon
The world is wasted for being such a naive
Heroes would be back but alas not so soon
There are too much to say and little to think of
The Language is useless for talking to full moon
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردمـ
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردمـ
جـواب هیـچ کـسـی جـز سـکـوت چـیـزی نیـسـتـ
سـکـوت چـیـز بدی نیـسـت چـیـز تـیـزی نیـسـتـ
جـواب خـامـوشی چـیـسـتـ؟ ایـنکـه هر شب، تـو
چـراغ خـواب ِ جـدا مـانده از پریـزیـ! نیـسـتـ؟
سـکـوت یـک حـشره لــابه لــای هر کـلــمـه
حـشر زده سـت ولــی فصل تـخـم ریـزی نیـسـتـ
به روده های درازت سـکـوت چـسـبیـده
به نای و حـلــق و زبان، حـرفی از مـریـضی نیـسـتـ
خـزیـده اسـت و خـز آورده اسـت باد خـزان
و وقت آنکـه به سـوراخ ها بخـیـزی نیـسـتـ
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردمـ
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردمـ
به مـن دوباره بگـو «آ» بگـو! همـان جـوریـ
کـه خـواسـتـی کـه بگـویـی کـه عـاشقاً دوریـ!
به مـن بگـو «آ» انگـار دوسـتـم داریـ
ولــی به مـاندن ِ در ایـن اتـاق مـجـبوریـ
به مـن بگـو «آ» انگـار خـسـتـه ای از مـن
و از تـمـامـی افعـال خـیـس دسـتـوریـ
به مـن بگـو «آ» انگـار تـنگ بوده دلــتـ
کـه گـریـه هم مـی کـردی اگـرچـه مـغروریـ
به مـن دوباره بگـو «آ» دوباره «آ آ آ»
دوباره «آ آ آ آ» دوباره «آ آ آ»
زبان دچـار غمـی بود و سـعـی مـی کـردمـ
کـه خـسـتـه از کـلــمـاتـش به هیـچ برگـردم 
پاسخ
 سپاس شده توسط NəᗩG!₦ᗩ-м Dictator ، Medusa ، -Demoniac-
آگهی
#32
با اجازه ی نگار جان !

_


بريز داخل سلّول هام الکل را
به هم بريز من و منطق و تعادل را

که زود با چمدانم به راه برگردمـ
که مست باشم و امشب به ماه برگردمـ

مسافري که نمازش شکسته مثل دلش
بريز تا که به شهر ِ گناه برگردمـ

تمام راه درست آمدم .. و خسته شدم
به من اجازه بده اشتباه برگردمـ !

بريز تا بکشم درد از عقب به عقب
به هيچ تر، به زمان ِ لقاح برگردمـ

به بچّه ای که کتک خورد و پا شد از خوابش
به رخت خواب تو پاشيده بود اعصابش

سرم به گيج به زانوي تو به سينه ی تو
براي بردن ِ من آمده سفينه ی تو

که مست باشم و امشب به ماه .. پشت کنمـ
که دست ها را از زور درد ، مشت کنمـ

تنی که داغ شده از عقب بچسبانی
صدای بوسیدن روی لب بچسبانی

ستاره از وسط چشم هام جمع کنی
کنار پنجره به موي شب بچسبانی

بريز ! به بدنم ، ناخنت کشيده شده
که چسب زخمی را به عصب بچسبانی

به بچّه ای که کتک خورد و پا شد از رؤياش
به زندگی برگشتم به چند زخم و خراش

بریز داخل لیوان چای قندم را
ببند روی تنی سرد ، سینه بندم را

که صبح بود ، فراموشي ام به گريه رسيد
هنوز گيجم و سردرد دارم و ترديد

که چي گذشت !؟ که چي گفتم و چه کار شديمـ ؟
که کِی سفينه ی بی اسم را سوار شديمـ !؟

از اين جهان ِ پر از خستگی پر از تکرار
فقط دقايق بی فکر را فرار شديمت

به هيچ چيز ِ غم انگيز ، مست خنديديمـ
و بعد وارد دنيای گريه دار شديمـ

و بعد وارد دنيای گريه دار شديمـ
و بعد وارد دنيای گريه دار شديمـ ..
پاسخ
 سپاس شده توسط رامین 1993 ، -Demoniac- ، Nυмв
#33
جاده مثل دهانِ من بسته ست
من سوارِ شبی نرفتنی‌ام
از تمامِ هویّتم انگار
هیچ چیزی نمانده جز ”زنی”ام

لبِ مرزم، لبالب از فریاد
پشت سر، گریه‌های هیچ کسی
پشت سر، رازهای مخفیِ عشق
روبه‌رو، ایست‌های بازرسی

می‌روم رد شوم از آدم‌ها
می‌روم له شود غرورم را
تا که با تیغ، تا که با چاقو
وا کنم چشم‌های کورم را

روبه‌رو روشن‌اند چند چراغ
روبه‌رو احتمالِ هر خطر است
جاده هُل می‌دهد مرا به خودش
ترسم از اشتیاق بیشتر است

می‌روم در دلِ غمی دیگر
از دهانی که باز و بسته شده
قورت دادم تمامِ بغضم را
این زن از انتظار خسته شده
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان