امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دادا بیلوردی ( بنیانگذار سبک شعر زلال )

#1
مختصری از زندگینامه و نمونه ی اشعار پدر شعر زلال ( دادا )
..

مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی متخلّص به دادا از شاعران معاصر ایران زمین می باشد و در سرایش شعر در دو زبان فارسی و ترکی مهارت کامل دارد..
دادا بیلوردی در دوم بهمن 1346 هـ.ش در روستای بیلوردی واقع در استاد آذربایجان شرقی کشور ایران قدم به دنیا نهاد نام پدرش سلطانعلی است که به شغل کشاورزی می پرداخته و نام مادرش فاطمه که زنی نجیب و خانه دار بوده است . دوران زندگی ایشان اندوهناک گذشته است . همیشه در غربت حاصل از فقر ، در حسرت دیدار مادر مریضش ماند . بعد از اتمام تحصیلات ابتدائی به شهر تبریز عزیمت کرده و دوران راهنمائی را با کارگری به اتمام رسانده و از روی علاقه وارد هنرستان کشاورزی شهرستان سراب شده و بعد از اتمام دوران دبیرستان وارد دانشگاه شده و در مهندسی کشاورزی به تحصیلات عالی پرداخته و در نهایت ساکن شهر تبریز شده و در کنار رشته ی مورد علاقه ی خود به همراه ادبیات به خدمت در جامعه ادامه می دهد.
آن زمان ، غربت امان نداد و فوت مادر جوانش در دوران نوجوانی به دلیل کمبود امکانات مالی پدرش ، نگرش او را نسبت به دنیا تغییر داد . دادا روحی لطیف دارد . در طول تحصیل راضی به رنج پدرش نمی شد . نصف روز را گارگری کرده و نصف دیگرش را به تحصیل می پرداخته است که در نهایت ، وقتی که دستش به آب و نان رسید پدرش را نیز از دست داد. در سال 1378 هـ.ش با خانواده ای ساده از اهل تبریز وصلت کرده و دو فرزند پسر به دنیا یادگار گذاشته است . ابوالفضل دادا از دوران کودکی با شعر و شاعری مانوس بوده و سبک زلال در تاریخ دوم بهمن ماه 1388 هـ.ش به توسط ایشان به جهان ادبیّات تحویل داده شده است .




منابع اینترنتی جهت استفاده ی بیشتر از آثار دادا بیلوردی :
زلال های دادا : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.dadazolal.blogfa.com
غزل های دادا : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.dadabilverdi.blogfa.com

لینک های مفید:
۱- مقاله ی اثبات سبک زلال : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://hagzolal.blogfa.com/cat-11.aspx
۲- مطلب اصلی ظهور زلال (تعاریف و توضیحات): دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://hagzolal.blogfa.com/cat-14.aspx
۳- سخنرانی در خصوص زلال در اولین سالگرد تولد زلال: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://hagzolal.blogfa.com/cat-8.aspx




نمونه ای از غزل های دادا :



ای وای



عـمری گـذشت و راز نگارم عیـان نشد

وز بار ِ محنتش دل من شادمــان نشد

بس مدّعــی به مکتب ِ گلپروری شتافت

امّا یکـــــی به خاطر حق باغبـان نشد

یاران همه به عشق ِ فنـا ضجّه هـا زدند

دردا یکــی بـرای بقاء نـوحه خوان نشد

آمـد فرشته بهر ِ دعا دل بــه خاک داد

گــردش کنان مسافـر هفتْ آسمان نشد

افسوس کان رفیـق ِ پُـر از درد ِ روزگــار

بـا قـطره ای نشست و به دریا روان نشد

نـا محرمـــی بـه ساز ریـا کـــرد رقصها

یکــدم بدسـت خلـق خـدا امتحان نشد

دنیــا پُـر از حسادت و عالم پُر از غـرور

ای وای ازیـن زمـان که مرا مهربان نشد

دادا کـه غـم گـرفت دل عـاشقان ولــی

چون یار من کسی به جهان نا گران نشد



قرآن چشمانت



ای که مَردم تشنه و حیـران چشمانت

لشگــری مدفـون در زنـدان چشمانـت

چون نظر از من بُـری ترسم سپاه غم

سفره ی خون گسترد بی خان چشمانت

دیــده ام از فرط ِ محنت سوی تـار آیـد

تـار ِ تـاریکـــی زنــد هـجران چشمانـت

ای کـه چشم ِ عاشقم بــــی تو نیارامد

تا به کی دل می شود عطشان چشمانت

باده ای خالی بگردان از ســـر ِ هوشم

ساعتی مستـم نما قـــربـان چشمانت

کاش می بودم غزل در جذبه ی عشقت

لب به لب می گشتم از دیوان چشمانت

کاش اشکی بودم و جاری ز احساست

می شدم تا لحظه ای مهمان چشمانت

می کنی دیگـر دلـم مجنـون و آواره

می کُشد آخـــر مـرا مـژگان چشمانت

زورق ِ حسّ ِ تــوأم انــدر شهـود آمد

سوی دریــا می رود طـوفـان چشمانت

موج موج از تـو سرازیـرم بـــه دامـانت

مملو از شوریــدگــی همخوان چشمانت

ای مــرا سرّ ِ « الــم نشرحْ لکَ صدرک »

بحر ِ پیمانـه بُــوَد قــــــرآن چشمانت

سینه مالامال ِ سوز و داغ ِ تنهایــی ست

درد ِ تنـها مــی کشد کیـهان چشمانت

مُــردم از بــی مَردمی ِ مَردم ای معجم

آه و داد از غـــــربت ِ سوزان ِ چشمانت


شوق وصل


هنگام وصال ِ تو دلباز نمـــــی آیـــد

آوای تو می سوزد دل باز نمی آید


بر هجر نوشتم من صد نامه ی پایانی


آن وصلِ تو را افسوس آغاز نمی آید


در عالم عـــرفانی سرمست به رؤیایم


تصویر تو در خوابم بی راز نمـی آیــد


در هاله ی چشمانت جز عشق نمی بینم


وز خال ِ لبت بر من جز ناز نمـــی آید


اسرار تو را دیدم در ذهن نمــی گنجد


غیر از تو مرا لایق ، همراز نمـی آید


هرکس به خیالی دل بر نرگس تو داده


بـــی عشق تو بر حال ِ پرواز نمی آید






غریب عصر تجدّد



اجازه دهْ که زمانی تو را به خانه بخوانم


و نزد من بنشینی کمی ترانه بخوانم


ز شـوق جـام تغزّل سرود وصل سـرایم


بسان روح لطیـف تـو عـــارفـانـه بخوانم


به قلب لاله نوشتم به خطّ چشم تو داغی


که قصد کرده ام این را به هر بهانه بخوانم


اجازه دهْ که خودم را ز بند بند وجــودم


چـو نی سوا بنمایم ازین زمانه بخوانم


لبــی ز راز عجیب دل ِ سمانـه گشایم


دلیل کوچ هـــــزاران از آشیـانه بخوانم


بیـــــا که ساز درونم زلالتـــــر بنـــــوازد


گرفته زلف سخن را بدست شانه بخوانم


به آب دیده غنیّ و ز نور چون تو فقیرم


بتـاب قـد بـگشایــــم زنم جوانه بخوانم


منـــم رفیق تو دادا ، غریب عصر تجدّد،


بیـا بـرای تـو از نـو کمی ترانه بخوانم





به کجا می روی ؟ بایست



گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟


دریا و رود و چشمه ی یاران چه می شود ؟


گیــرم که سیـــل بـرده تـمام حدیث را


در این میان ، روایت ایمان چه می شود ؟!


من بـا دو برگ سبز امیدی خوشم ولی


تکلیف سخت برّ و بیـابان چـه می شود؟!


عمری به خلق وعـده ی وصل تو داده ایم


بی تو جواب عاطفه قربان ! چه می شود ؟!


باشد که این کـُره عددی بر جناب نیست


باری دگـــر حکایت وجدان چه می شود ؟!


روز شما هزار و صد و چند ساعت است !؟


با این حساب باقی دوران چه می شود ؟!


جانم فدای تو به کجا می روی ؟ بایست !


گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟!



.


درس گیر


نـور خـود بـی عـــشق در عــالم نبــارد آفتـــــاب
بــا امیـــد سبــزه زائیــدن شد آبستـن سحـــاب

درس گیــــــــــــر از اتّـفاقـات جـهان هفت رنــگ
روز نــــو می گــــردد هـر دم با هزاران انقلاب

آن گـل قـاصد کـه بیـن اطلسی ها قـد کشید
«هرزه»خواهدگشت نامش باز خواهد شد خراب

ایـن یـکـی جـوجه کــه می گیـرد ز مادر کِرم ها
خـود بسان کــرم خــواهد رفت بـر کـام عقـاب

هــر زمانی سُرخیِ صورت ، نشان شـرم نیست
گاه گاهــی بـی حیـائـی نیـــــــز دارد التـهاب

ننگ بـــر آن سجـده ای کــه از ریا دادا فروخت
حیـف بـــر آب وضو کــه خرج کردی بی حساب


نمونه ای از زلال های دادا بیلوردی

( مبتکر و مخترع سبک و قالب شعر زلال )

فریاد از آتشت


عاشق شدم تو را
آخــر چــرا مــرا ای آشنـا
در این سرای دلهره باور نمی کنی؟!
دانی کشیده ام زجـدایی من ِ بی خـواب و خور چه ها ؟!
دیوانه گشته ام ز غم هجر بی حساب
باری نباشد این چنین روا
غمگین کنی مرا
***
بی تو نمی شود
اوقات را دلم بسر کند
یــا در میــان پنـجه ی آتـش بیــاری ات
چــون اژدهـا تحمّـل سـوزش بــه جــانـفشانی ام دهــد
ای نیزه های دور دو چشمت نشان مرا
بی رحمی ات فزون شد از عدد
زخمم برین سند
***
بس بی ثمر شدم
گویا هدف به بد نظر شدم
با اینکه زیر پاست زمین با تمامی اش
انـگــار مـن بــه نـاز تـو در حــــاشیـه زیــر و زبـر شـدم
ای ماه من بتاب که جانی نمانده است
در کوی عشق در به در شدم
پُر دردسر شدم
***
فـریـاد از آتــشت
کُشتی مرا تو داد از آتشت
ای وای ازان ادای پر از عشوه های شور
کس را نــدیــده ام کــه بـــه یـــادت شــود آزاد از آتــشت
شیرین نگشت بر سر هجران در عالمی
آن تلخی ِفرهاد از آتشت
ای داد از آتـشت




مرا بنوش


مرا بخوان که داستان شده ام

به سطرهای فکرناب ِ تو روان شده ام

مرا بنوش ، رسیدم ، وَ از چهل ، دو سال هم بگذشت

ای آنکه با خیال نرم ِ تو جوان شده ام

لبی گشا که بی اَمان شـده ام

***

قیامتم ، سکوت را بشکن
بنام صبر بر دهان ِ عشق قفل مـزن

بجوش زمزمه هایم بسوی «داد» بال و پربکشنـد

بتاب ! ای جلای گلسِتـان ِ عالم ِ من

پُرم ز برگ برگهای سخن





منبع: لغت نامه دهخدا دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-887daf877e964d8995f25e4a93f30c66-fa.html -


چند نمونه ی دیگر از اشعار دادا در سبک زلال:
.
در بندر چشمانت



من در برِ چشمانت
نوشیده ام از ساغرِ چشمانت
سرمست ترین عاشقِ درگاهِ لبت هستم
غوّاصِ توأم ، نوکرِ چشمانت
در بندرِ چشمانت
*
ساحل به غمم پی برد
اینبار کـه امواجِ تـو بـر من خـورد.
آغوشِ زلالت دگــر آرام نخـواهم گشت
چشمِ تو که عشق را به من آورد
در چشم تو خواهم مُرد
*
دریا! تـو مرا دریاب
بس شعله ورم در تبم و بی تاب
دورم بکن از منّتِ هر بـرکه و استخری
دریـا! تـو رهان جانِ من از تـالاب
سیراب نما سیراب


****

زلال انتظار :
.
.
چقدر این جمعه دلگیرم
شبیــهِ ابــر بـا هـر بـاد در گیـــــرم
گهی بر کـوه میکـوبـم خـودم را گـاه بـر دریــا
گـه از داغِ غمش در حـالِ تبخیـرم
یتیــم و زار مـی میــرم
*
اگر این چشم تر گردد
برایــم جمعه چون روزِ پــدر گردد؟
یکی یعقوب وار آنگـاه بــر گـوشم چنیـن گفتـا:
کـه صد البتّه بـا خـونِ جگـر گردد
مگر آن یـار بـرگردد

>>>>>


زلال برف
.

برف میبارید و من
مات و حیران بر سپیدیِ چمن
می شدم غـرقِ تـماشـای جهـان ِ خـویشتـن
بیگمان پوسیده خواهد گشت تن
روزگاری در کفن
*
برف می بارید و باز
غنچه می نالید از سوز ِ اَیـاز
موی اسپیدِ سرم می داد بوی مرگ را
نصف شب من در تقلّا و نیاز
یاسمن در خواب ناز
*
ناگهان آمد ندا
چونکه دادا زین قفس گردد رها
در بهاران پیکرش مانندِ گل خواهد سرود
این طبیعت را بـه فرمان خدا
سبزتر از هر صدا


<<<<<

شعر می دانید چیست؟
.
.


شعر می دانید چیست؟
شعر هم نوعی بهارِ زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغِ دل پروردن است.
شعر تقسیمِ سطورِ نثر نیست
باید اندر شعر زیست
*
موسیقی در نظم هست
نظم در آهنگ، شورِ بـزم هست
گاه در یک قافیـه صد معنی و احساس بیـن.
چارچوبِ نظم ها را عظم هست
انسجـام و حــزم هست
*
ای بسا مُنشی که مُرد
ای بسا نثری که مُهرِ « مُرد» خورد
ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نامِ شعر یافت،
بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
سهمی از جنگل نبـرد
*
نی که بی نایی شود
دستِ باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نثر و چه نظم و زلال
باید همچون شهرِ رویایی شود
غـرق زیـبـایـی شود



وووووووو

گل گلدان:
.
.

ای گل که به گلدانی
وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی
دانم تو هم از غربتِ خود در قفسی نالی
دلتشنــه تـریـن عــاشـقِ بارانــی
در داخلِ زنــدانـی
*
آن ریشه کـه پیچانـدی
وآن تـارِ غمی کــه بر گلو رانـدی
از جملـه نشانـه هـای ازدیـادِ دلتنگـی ست
از فکـرتِ آدمی چـه هـا خواندی
اینگونـه گل افشاندی!؟
*
بــر لــذّتـــم افــزودی
وجدانِ خود از این جهت آسودی
امّـا مـن ِ دنیـا زده ، بیــرونِ تــــو را دیــدم
غـافـل ز درونتـم کــه می بودی
چون کوکب و داوودی
*
گلدانِ تـو تـاریک است
پاهای تو را چه کس بدینسان بست؟!
گلدانِ تــو را بــه تیـشه ی نــور در ایـن وادی
آهستــــه و نـرم بـایـــدی بـشکست
سرزنده تر و سرمست
*
وقتی که بهار آید
با سایـه ی نــورِ سبـز یار آید
در بـستـــرِ آزادیِ گلسِتــانِ احساست
گلواژه ای از عشق به بار آید
دل بـا تو کنار آید


وووووووووووووووو

و غزل و زلال در توصیف مقام والای معلم:
.

مقام معلم (غزل)
.
هدایت است و محبّـت ، تـلاش و کــــار ِ معلّــم
خـــدا شود همه ساعت ، أنیس و یـــــار معلّم
ز قفل ِ جهل هراسی ، ز دربِ بسته غمی نیست
کلیــدِ علـــم چــو بـاشــــد در اختیــــار ِ معلّم
خوشا بحالِ کسی که عطش به چشمه ی علم است
گــــرفتــه روزی ِ خـــود را ز روزگــار ِ معلّم
فـرشتـــه هیـــچ نـدارد چنین مقـام و شکــوهی
بُـــوَد کنــار ِ خــــدا او ، خــــدا کنــــار ِ معلّم
ز بذرکاریِ مهر و شکوفه بـــــاری ِ خــــــرداد
همــــیشه هست امیـــــدی در انتــــــظار ِ معلّم
تمامِ فصل ِ خــــزان و تمــــامِ فصل ِ زمستـــان
چـو شاخــه ای بُـوَد و میــوه اش بهـــــــار معلّم
کم است چون بنمایم به دست های قلم گیـــــر
هـــــــزار دستــــــه گلی را دمی نثــــــارِ معلّم
زلالتـــــر ز معلم نـدیــده کس بـــــه جهـــانی
دلــم فـــدای روانِ بـــزرگـــــــــــــوار معلّم
بـــه غیـــــرِ شعـر نچیـدم متــاعــی از دل ِ دادا
سروده ایـن غـزلش را بــــــه افتـخـــــار ِ معلّم
دادا بیلوردی - تبریز- بهار 1393 . هـ.ش
.
مقام معلم (زلال)
*
ای معلم ای عزیز!
ای همیشه با جهالت در ستیز!
روزگارت آفتــــابی بـــاد و دنیــایت زلال
تا قلم شد دستِ تو از تیغ، تیز
گشت تاریکی مریض
*
روشنی دادی مــــرا
تربیت کــردی در آبــادی مـــــــرا
با سه بخشِ ِ «آ» و «زا» و «دی» گشودم بال و پر
دادی آندم درس ِ « آزادی » مرا
یک جهان شادی مرا
*
خانه ات آباد باد
از تو هر عصر و زمانی یاد باد
ای معلّم ای چـراغ ِ زنــدگانی و وجـود
غصّه هایت یک به یک برباد باد
بر تو از حق داد باد
*
شادمان باشی تو را
محترم در هر زمان باشی تو را
ای معلّم ، ای جهانی پُـر ز لذّتـــهای تــــو
در مقام عارفان باشی تو را
جاودان باشی تو را

غزلی بسیار زیبا از استاد دادا به نام « آچدین هؤروگون » به زبان ترکی:
.
.

آچدین هؤروگون
.
.
آچدیـن هؤروگون بیـر دیشی یـوخ شانـه دن اؤتـرو
یـانــدیـردیـن اؤزون بیــــر قــوجـــا پـروانـه دن اؤترو
احساس ائـله دین کئـفلی لــرین قیمتی آرتمیش
ساتـدیـن اوجــوزا عقلیـنـی میـخـانـه دن اؤتــرو
چــؤللر قـوشـو تـک عؤمرونو داغ داشدا چوروتدون
نـامــرده بـویـون اَیـدیـن آخیــــر لانــه دن اؤتـــرو
سن ائـلـده بـاریـش یـایـماغـا باش قاتمادا یالنیز
دیـوانــــــه چــومـاق بـاغـلادی دیـوانــه دن اؤتــرو
سن ائلدن اؤتور آغلادین ، اؤز عشقینه خاطیر
اؤزگـــه دئـــدی پـس یـانـدیـن او ویـرانـه دن اؤترو
قیــرجـانــدی زمـان فیـــرتـانـا دوغـدی وطنـیمده
حلله نــدی نـه خلقـه گـــؤره ، بیـگـانــه دن اؤترو
غــــرق اولــدو رقیـبـیـم زولالیـن دالـغــالاریـــنـدا
اؤلــدوردو اؤزون بیـلمه دیــم امّــا نه دن اؤترو!
مئی لـه دولـو تـاپـدیـن دادانی یـانغی لیغیندان
سیندیـردیـن آخیــر گـؤر نئـجـه پیـمانه دن اؤترو!

غزلی عارفانه و ماورائی به زبان ترکی از دادا:
.
مسيحي له مسلمان آراسيندا
.

من اؤزگؤزوم ايله گؤرورم اؤزجانيمي چالخالانیر قان آراسيندا
عالم دولانيـر باشيما حيرتله نيـرم چؤل دولو قوربان آراسيندا
من اؤزگؤزوميله گؤرورم يئر كوره سينده سينيبان غصّه لي كؤنلوم
آرتير يارام آنجاق كيچيلير دونيا غريب جانيله جانان آراسيندا
بيرباشقا يوخي پرده چكيرسيرّيمه آيدينلاشاراق سئوگي خيالـي
اؤز دونياما باش وورماغا حيران كيمي يم كفريله ايمان آراسيندا
من اؤز گؤزوم ايله گؤرورم پارچالانير جانيمي ات تورپاغي ايچره
گيزلين كؤنوله قان سوزوبن قان اودورام عالم ِ عرفان آراسيندا
من منصورولا حافظ ايله حتّي فضولي له واريديم تانيديزمي ؟!
بير عؤمر نسيمـي لنيديم مست قيزيل قانيلـه ميدان آراسيندا
حق عرصه سي خلوتله شيب ايندي يخيلان عشقدي يالنيز بـو آراده
دينديرمه مني دالغالانيب داشسا گؤزوم وصليله هيجران آراسيندا
انساني مجازي حال ائديب باغلي يئر اوستونده كي شهرتلره آنجاق
يالقيز گزيـرم آسمان عشقيلـه بــو ميلياردلار انسان آراسيندا
جانلار آييلينجا یئنه عاشقلـري رؤياده هوس بوغمادادیر آه
قيرغين دي دوماندي ازيلير حقّه وورولموشلاري كروان آراسيندا
بو يئرده اگر ائتسه تكبّرله دومانليق يئني احساسلا را خـانليق
عشقين قوشونيلا گئنه چَرلتمه لي ييك خانليغـي طوفـان آراسينـدا
گؤردوم حقه ناحقّ بَـتـَر اوخشاياراق ديل ياريلير سؤز اؤزو آغلير
بيردن اوره ييم ياندي تك آ للاهه مسيحي له مسلمان آراسيندا
هـردن گئجه قوينوندا قولاق پنجره سين تيتره ديبن جانيمي اوْدلور
بير غملي سيزيلتي سَسي طغيان ائدَرك يانغي بيابان آراسيندا
تعجيل ائـلـه اي گولشنمين واله و سرمست غزلخواني دادا گل!
آواره دي پيمانـه م انَا الحق دييَن عالم دوْلو اصلان آراسيندا

یک زلال بسیار زیبای ترکی بهارانه از دادا
مناسب ادبیات کودک و نو جوان:

.
یاز ( اوشاق شعری )
.
.
.
یاغدی یاغیش
آیـریـلیبان آغـلادی قیـش
شاختا کؤچوب گئتدی داها یئتیشدی یاز
آی گول آچیل بیرده دانیش
منله باریش
*
گولدی داغی
عطیرله نیرسه تورپاغی
من سئویـرم آتـام آنـام ایـله گـزه م
یاشیل یاشیل باغچا باغی
سحر چاغی
*
آچدی چیچک
اوستـونه قـوندی کَپه نک
حیاتیمیزدا « یا کریم » ائـو چَکه رَک
قوشلار اونا گلدی کؤمک
قالمادی تک
*
گؤز دولانیر
گؤزده گؤزه للیک قالانیر
بیـر آغاجین گوللری هئی آلچـالانیر
باخجاغین آغزیم سولانیر
تورشالانیر
پاسخ
آگهی
#2
ساقی رسالت ( شاهکاری از دادا در مدح پیامبر اکرم ):
***
ساقی رسالت
***
به میان عشقبازان تو چه عاشقی خـدا را !
که نـدای یا محمّد(ص) ز خـداست آشنـا را
نسزد بجز تـو اَلـْحق به کسی چنین رسالت
که به مُهر ختم گشتــــی سر ِ خیل انبیــا را
نـه کـلاس علم رفتی نـه قلم بدست بـودی
همه نـانـوشتــه خـوانــدی کلمـات بــاصفا را
تو جهانِ معجزی خـود به عنایت الهـــی
نتوان نوشت مدحـت چو کلام ِ وحــی یـارا!
عطشم چو میگساران ، کرم از تو باد ساقی!
بـده بــاز جام ِ باقــی چشَم آن خم ِ وَلا را
وَ سَلامــی عـن فؤادی بکَ کـلّ یوم ٍ اَلْحَقْ
یَـتَـقَـدّمَ الــوَفــاکَ حَـسَنـا ً الـــــیَ السّکــارا
وَ حَیـاتـک الیُـواسی معــا ً الـصّبــوح روحــــــی
لـک أن یکــون زاکـــی مـن عـذاب ِ وَالفــرارا
همه شب به وصل موعود هله چشم انتظارم
کـه شراب صبحگـاهــی دهـی از کرم دادا را

***
ایضاح:
در این غزل کلمه ی « دادا » را با هجای کوتاه بر وزن « خدا » بخوانید.
معنای لفظی بیت ششم:
همیشه سلامم از دلم برای تو باد ، براستی که وفای تو به مستان خوب پیش می رود .
معنای لفظی بیت هفتم:
به جان تو « روحم » با شراب صبحگاهی همدردی می کند برای تو اینکه از عذاب و روگردانی « پاک بشود ».


دادا بیلوردی – 1371 هجری شمسی
منبع: سایت شعر ایران

عکس:

دادا بیلوردی ( بنیانگذار سبک شعر زلال ) 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Photo دادا بیلوردی - بنیانگذار شعر زلال

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان