امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قرآن کریم و معنای واقعی زندگی

#1
استفاده از كلمه «الى» كه معناى اصلى آن بیان غایت است، در آیات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسیله تقرب زا، اشاره به هدف نهایى بودن خداوند دارد همان گونه كه وسایل تقرب، اهداف میانه و مقدماتى به حساب مى‏آید. نشانه‏ها و گرایش‏ها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذیرفته شدن، نخستین نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخیلى، بایستى خود براى عملیاتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجویى و خداخواهى) درصدد دست‏یابى به راه‏ها و وسیله تقرب به خدا و به كارگیرى آن برآید. كیهان‏شناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت كنترل هستى بخش و ذره ذره‏ى آن را در حال انجام دادن وظیفه مى‏شناسد.70 بركات این وظیفه‏شناسى به گونه‏اى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنین تئورى، بایدها و نبایدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسویى و همنوایى با كل هستى را به خود مى‏گیرد و رعایت آنها وسیله تقرب به خداوند شمرده شده است. بایدها و نبایدها تمام ابعاد و صحنه‏هاى زندگى را، حتى فعالیت‏هاى روحى رانیز فرا مى‏گیرد. انسان معنا گرا در هر موقعیتى كه قرار دارد، باید وظیفه خود را به صورت واقع بینانه بداند و با یاد خدا به آن عمل كند. این روند تا آنجا قابل توسعه است كه در سراسر زندگى انسان جائى براى انگیزه جز خداجویى نباشد. پیامبر كه به چنین مرحله‏اى از خداجویى رسیده بود، مأموریت یافت كه به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از این راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو كه پروردگار جهانیان است هدف زندگى خویش معرفى كند.
«قل انّ صلاتى و نسكى و محیاى و مماتى للَّه رب ّالعالمین» (انعام /162)
«بگو نماز، عبادت‏ها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانیان است.»
بر پایه توضیحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفریدگار هستى هدفمند، با طرح خواسته‏هاى خود در قالب بایدها و نبایدها كه جلوه ربوبیت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسیر بى انتهاى تكامل مى‏باشد.
ساز و كار عینیت دهى به معناى زندگى
قرآن به انسان مى‏آموزد كه با جدیت در پى دست یابى به «صراط مستقیم» (حمد /6) و «سبیل اللَّه» (عنكبوت /69) باشد. هدف رسیدن یا نزدیك شدن به مقصد و غایت است كه در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدین ترتیب باید حقیقت راه رسیدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غایت اصلى یعنى خداوند شفافیت مناسب پیدا كند.
راه به سوى خدا، پیشینه سازى روش بندگى است كه حقیقت آن را قوانین و رفتار خداپسندانه و خداجویانه تشكیل مى‏دهد. در این گونه زندگى تصمیم بر این است كه به اعمال نفوذ سایر نیروهاى انگیزه بخش – از قبیل طاغوت، شیطان و هواى نفس كه در عرف قرآن معبود شناخته شده‏اند – پایان داده شود.
خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دینى را راه مستقیم به سوى خود معرفى مى‏كند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مریم /36 و یس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم» یس 61 و مشابه آن، معنایى جز رعایت بایدها و نبایدهایى ندارد. هنگامى كه كارى (در حوزه‏هاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبیعت) با یاد خدا انجام داده مى‏شود، انسان در حال عبادت است.71 فعالیت با انگیزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراین به كارگیرى عنوان «صراط مستقیم» در مورد دستورات و مقررات دینى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبیر حقیقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعایت خداجویانه، معناى درست راه مستقیم به سوى خدا را تحقق مى‏بخشد. عبادت به معناى یاد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است:
«و ما خلقت الجّن و الانس الاّ لیعبدون» (ذاریات /56).
«من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادتم كنند.»
مقصود آیه بیان هدف نهایى آفرینش انسان نیست تا با راه بودن و پل بودن عبودیت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنكه براساس آیه «واعبد ربّك حتىّ یأتیك الیقین» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى كه یقین نام دارد مى‏باشد.72
یاد كرد این نكته خالى از فایده نیست كه در تفكر اسلامى در اهداف میانى و مقدمات، هدف غایى یعنى شهود و حضور یاد خدا نیز به گونه‏اى مطرح است، بدون چنین شهودى عمل صالح كه نردبان تعالى شمرده شده است، شكل نمى‏گیرد. ممكن است طرح عبادت به عنوان غایت خلقت نمایانگر این حقیقت باشد كه هیچ گا بندگى خالى از شهود نیست. بر این اساس عبادت مى‏تواند هدف غایى شمرده شود. نقش و مراتب پرستش
بسیارى از خداپرستان، پاى بندى به بایدها و نبایدهاى ارزشى را متكى بر سیر و سلوك معنوى دانسته و گفته‏اند كه در غیاب شعائر و مناسك، احساس ژرفا دارى حیات آدمى ناپدید73 مى‏شود و جامعه را فساد و زوال تهدید مى‏كند.74
الكسیس كارل از میان گونه‏هاى مختلف سیر و سلوك معنوى، نیایش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى كرده است، وى بر این باور است كه حتى شكل طوطى وار و تمرینى این سلوك معنوى نیز زمینه كاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مى‏آورد و در اثر آن در چهره نیایش گر، حس وظیفه‏شناسى، كمى حسد و شرارت و تا اندازه‏اى حس نیكى و خیرخواهى نسبت به دیگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مى‏نماید.75
شایسته است كه براى ارزیابى بهتر درك و تصور این طبیب، جراح، فیزیولوژیست و زیست‏شناس مشهور فرانسوى، از نقش نیایش، پاره‏اى از سخنان وى را در این رابطه به مطالعه بگیریم:
«نیایش هنگامى كه مداوم و پرشور و حرارت است، تأثیرش بهتر آشكار مى‏شود… انسان خود را آنچنان كه هست مى‏بیند، از خود خواهى‏اش، حرصش، گمراهى ها و كج‏فكرى‏هایش و از غرور و نخوتش پرده بر مى‏دارد، براى انجام تكلیف اخلاقى رام مى‏شود، براى كسب خضوع فكرى اقدام مى‏كند و در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار مى‏گردد.
پاسخ
 سپاس شده توسط 0000000000Aida0000000000
آگهی
#2
معناى زندگى از منظر قرآن
قرآن در باب معناى زندگى پیشنهادى ارائه مى‏دهد كه درواقع همان نظریه بى‏پیرایه و تحریف نشده ادیان توحیدى است كه بر هدفدارى كیهان و تقاضاى سرشت انسان تكیه دارد. به رغم وسوسه‏افكنى‏هاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزینه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، دیدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سیماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مى‏درخشد و به سایر انسان‏ها نیز نوید آرامش، آسایش و سعادت مى‏دهد.
جان هیك، خوشبینى كیهانى در اسلام را مستند به این داده‏هاى قرآنى مى‏داند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نام‏هاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كریم، ودود، محیى، عفو، رحیم، هادى و این كه خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد65 و اراده او تحقق خواهد یافت، وى درباره امیدآفرینى و قدرت جهت‏دهى و امیدآفرینى اسلام مى‏گوید:
«در واقع واقعیت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قیاس با یهودیت یا مسیحیت كه هر دوى آنها عمیقاً از روشنگرى اروپایى تأثیر پذیرفته‏اند، نیرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ایمان و اعتماد میلیون‏ها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم نامیده مى‏شود زندگى مى‏كنند… این ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مى‏شود كه به توصیه نوعى شیوه زندگى كامل مى‏پردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مى‏ورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ایمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مى‏بخشد».66
جان هیك در آموزه‏هاى اصیل ادیان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حیات، نوعى همانندى را مشاهده مى‏كند و بر این باور است كه جهان‏بینى ادیان مى‏تواند خاستگاه گرایش‏ها، شیوه زندگى خاص و تعیّن هدف شمرده شود.67 ولى امتیاز اسلام در این است كه هم اكنون به صورت عینى و ملموس مشغول ایفاى چنین نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنین مزیتى، ترسیم و تصویر هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مى‏دهد تا انسان مسلمان با تقلید از غرب، گرفتار درد بى‏معنایى نگردد.
تصور كلى معنا
در تصور قرآن نظام كیهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت دیگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مى‏خواند تا زندگیش جهت پیدا كند. این فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشریح شده خود را بازمى‏یابد تا فرصت سیر تعالى طلبانه براى انسان بیش از پیش فراهم آید.
این كه آفرینش آسمان‏ها و زمین و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مى‏خورد و غایت‏مندى و حكیمانه بودن آفرینش آنها مورد تأكید قرار مى‏گیرد. در آیاتى، تذكر داده مى‏شود كه برخوردار زیستن انسان، جزء اهداف آفرینش هستى مى‏باشد، و او ضمن استفاده از بركات كیهانى در جهت بهسازى زندگى این جهانى، از طریق تماشاى نشانه‏هاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نایل مى‏آید.69 در این رابطه مطالعه دو آیه زیر به عنوان نمونه كافى مى‏نماید كه مى‏گوید:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایآت لأولى الألباب الذین یذكرون اللَّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بى‏شك در آفرینش آسمانهاو زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏هایى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابیده‏اند، یاد مى‏كنند و در مورد آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند (و مى‏گویند): پروردگارا! این‏ها را بیهوده نیافریده‏اى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فیه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه إن فى ذلك لآیات لقوم یتفكرون» (جاثیه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دریا را مسخّر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شكر نعمتهایش را بجا آورید. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در این نشانه‏هایى است براى كسانى كه مى‏اندیشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نیز تجلى‏گاه نشانه‏هاى خداوند و خاستگاه رویكرد به او مى‏شناسد، به این دلیل كه در آفرینشش (همچون كل جهان) نشانه‏هاى خدا و در سرشتش میل به او نهفته است. آفرینش حكیمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمینه رهایى از غفلت و ارتباطگیرى فعال با خدا را فراهم مى‏آورد. بر این اساس قرآن تمام دین خدا را پدیده تعبیه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسلیم شدن به نداى ضمیر خود او قلمداد مى‏كند.
«و فى الارض آیات للموقنین و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاریات 20-21)
و در زمین آیاتى براى اهل یقین است و در وجود خود شما نیز آیاتى است! آیا نمى‏بینید!
«إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین و فى خلقكم و ما یبث من دابة ءایات لقوم یوقنون» (جاثیه /3-4)
«بى تردید در آسمانها و زمین نشانه‏هایى براى مؤمنان وجود دارد و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانه‏هایى است براى اهل یقین.»
«فأقم وجهك للدین حنیفا فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آیین خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفریده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبیین شده و سامان یافته هدایت آفرینش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نیز دعوت به سوى خدا، و پیامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبیر «و داعیا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» یوسف /108 گواه قرآنى این نام گذارى مى‏باشد. گویا انسان در غیاب نبوت و بعثت پیامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمى‏دهد و خدا را هدف خود تلقى نمى‏نماید، در اثر این غفلت در دام هدف‏هاى تخیلى اسیر مى‏شود. بر این اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پدید مى‏آید. با توجه به چنین واقعیت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسیله تقرب و نزدیكى به او سخن مى‏گوید:
«و أنیبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید.»
«اللَّه یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب» (شورى /13)
«خداوند هر كه را بخواهد بر مى‏گزیند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمایى مى‏كند.»
«یا ایّها الذین آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا الیه الوسیلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! تقواى الهى پیشه نموده و در پى وسیله تقرب به او باشید.»




برون رفت و پیشنهادها
سنگینى حس بى‏معنایى براى متدیّن و بى‏دین قابل درك است. دانشمندان – اعم از دین‏دار و بى‏دین – به رهایى انسان‏ها از این نوع رنجورى، مى‏اندیشند و پیشنهاد ارائه مى‏دهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پیشنهادها به سه دسته، تقسیم‏پذیرند: منكران هدف كیهانى در پى تصویر معناى قراردادى و درون زادند و به نه‏هاى مختلف در این وادى سخن گفته‏اند. از باب نمونه نیچه از اراده آهنین سخن مى‏گوید و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مى‏زند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحیه علمى را كلید حل مشكل شمرده‏اند.43 والتر. تى. استیس كه هدف كیهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهایى از آن تأكید دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهم‏هاى كوچك سعادت‏زا، توهم عشق، قدرت، شهرت و…، را تأمین‏كننده رضایت به زندگى،44 مى‏شناسد.
نوع دوم، پیشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى یافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كیهان و اهداف (كیهانى بیشتر به مطالعات روان‏شناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چیست» را در داخل وجود خود انسان جست‏وجو مى‏كنند.
تولستوى (اصلاح‏طلب نامدار روس) از این دسته است. وى انسان را پى‏گیر سعادت شخص و تأمین نیازهاى زندگى حیوانى خود مى‏شناسد ولى براى او توفیق دست‏یابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نیز پیش‏بینى مى‏كند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناخته‏اى، فعال مى‏شود و تعقیب سعادت شخصى را – به دلیل اصطكاك منافع شخصى افراد – ویرانگر و خصومت‏زا – معرفى مى‏كند و تأكید دارد كه تحقق چنین هدفى – به دلیلى حركت زندگى به سوى مرگ افزایش تلخ‏كامى‏ها – ناممكن مى‏باشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مى‏خواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نوامیس مسلط بر ماده، نبات و حیات حیوانى و چگونگى تبعیت موجودات از آنها، فرامى‏خواند تا به او بفهماند كه ذات حیوانى او نیز باید از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مى‏گوید سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقیقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت دیگران كار مى‏كنند تو هم دیگران را بیش از خودت دوست بدار تا دیگران نیز تو را بیش از خودشان دوست بدارند.
انسانى كه نظر عقل را مى‏پذیرد در پى تأمین سعادت خود و دیگران راه مى‏افتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حیات دیگران را نیز هدف زندگى خود مى‏شناسد، هیچ گاه مرگ را سبب انقطاع حیات و سعادت خود نمى‏داند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازیانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزایش محبت، كاهش و افزایش رنج و عذاب را در پى دارد. حیاتى كه در راه محبت صرف مى‏شود در معرض تهدید درد و الم قرار نمى‏گیرد.48 وى مى‏گوید:
«مرگ و الم ناشى از خیالات ست كه ما را مى‏دواند تا برسیم به راه راست كه عبارت است از خضوع حیات بشرى از ناموس عقل و ظهور حیات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حیات و شریعت حُب، به راه افتاد، دیگر نه مرگى مى‏شناسدو نه دردى مى‏فهمد»49 و «وجدان حساس مى‏فهمد كه حیات عبارت است از فرمان‏بردارى دائمى ضمیر حیوانى از ناموس عقلى كه مى‏تواند حس مهربانى را كه در طبیعت انسان است، از قید و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حیات است در انسان بزرگى و حكومت نماید.»50
دكتر ویكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پایه‏گذار مكتب «معنادرمانى» یكى دیگر از حامیان تفكر یاد شده مى‏باشد كه معنایابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در این راه را عامل گونه‏هاى مختلف روان رنجورى مى‏شناسد كه با دست‏یابى به معنا، درمان‏پذیرند.
از منظر این مكتب، معنایابى اساسى‏ترین نیروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذت‏جویى و قدرت كه مورد باور فروید و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بایسته انسان در ضمیر ناخودآگاه او نهفته‏اند و با كمك بیرونى در افق دید وجدان و ضمیر آگاه ظاهر مى‏شود و بدین‏وسیله زمینه انتخاب و بیرون رفت از تحیّر فراهم مى‏گردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بى‏معنا به خودشكوفایى نایل مى‏آید:
«آموزش … مى‏بایستى مأموریت اساسى خود را در پالایش وجدان فرد ببیند. تنها ظرفیت و توانمندى وجدان هنوز هم پیدا كردن معنا… مى‏باشد… بشر مى‏بایستى با قدرتى مجهز گردد كه ده‏ها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در ده‏ها هزار وضعیت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبه‏رو مى‏سازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. این درخواست‏هاست كه توسط یك وجدان هشیار بر او الهام مى‏شوند. تنها با فضیلت یك وجدان بیدار است كه او مى‏تواند در برابر اثرات یك خلأ وجودى… یعنى روحیه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محیط، مقاومت كند.»52
با پاسخگویى به این نداها و تحقق بخشیدن به معناى زندگى، خودشكوفایى، هویت انسانى و انسان بودن، تأمین مى‏گردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت یك آرمان یا شخص دیگرى قرار مى‏گیرد یعنى خود واقعى‏اش را تحقق مى‏بخشد.53
فرانكل فرمان‏ها و خواسته‏هاى ضمیر ناخودآگاه را نداى خداوند54 مى‏داند. بر این اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ایشان دیندار است و دیندارى ناخودآگاه، مى‏تواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بیمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بیمار، در معنایابى مى‏داند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مى‏داند كه بیمار را متوجه معناى گمشده‏اش مى‏سازد تا با احساس مسئوولیت، براساس آن، رفتارش را تنظیم كند. «لوگوتراپیست» به چشم پزشكى مى‏ماند كه مى‏كوشد به بیمار امكان بیشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببیند. یعنى وظیفه دارد كه به میدان دید بیمار وسعت بخشد تا آنجایى كه معنا و ارزش‏ها در میدان دید و حیطه خودآگاه او قرار گیرد56 و دیندارى ناخودآگاهش بار دیگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باریكى از تعقیب هدف زندگى بر پایه تفكر دینى در سخنان تولستوى مسیحى و فرانكل یهودى دیده مى‏شود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربه‏گروى روان‏شناختى و نوعى از رویكرد امانیستى سامان یافته است و نه بر پایه اهداف كیهانى و هدف آفرینش.
در پایان این بخش مقاله، باید یادآورى كنیم كه بازگشت به دامن دین به قصد دست‏یابى به معناى زندگى نیز یكى از پیشنهادهاست كه توسط اسقف‏ها58 و افرادى مثل انیشتاین59 و والتر وایس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هیچ‏گونه آمادگى براى پذیرش آن ندارد، به این دلیل كه انسان آن دیار، به جهان بى‏هدف خو گرفته است.61
جان هیك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنه‏هایى به سوى ذات متعال» و بى‏توجهى انسان غربى در قبال آنها مى‏گوید:
«هر اشاره‏اى از ساحت متعال با دیواره‏اى نفوذناپذیرى در ذهنى برخورد مى‏كند كه به طور غیرارادى هر چیزى را به شیوه طبیعت‏گرایانه تفسیر مى‏كند… این مانع عقلى… است كه اطمینان مى‏دهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكیتى عمیقاً ریشه‏دار در باب ساحت فراطبیعى است.»62
نامبرده، جاى دیگر، با اشاره به آغاز جایگزینى نگرش طبیعت‏گرایانه به جاى نگرش دینى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ریشه‏دار شدن آن در قرن بیستم مى‏گوید:
«طبیعت‏گرایى (در جهان غربى ما) واقعیت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. این واقعیت چنان عمیق و ریشه‏دار شده است كه ما دیگر آن را نمى‏بینیم بلكه هر چیز دیگر را از خلال آن مى‏بینیم.»63
سایر پیشنهادها نیز در درمان درد و بى‏معنایى، ناتوان مى‏نماید چه آن كه در آنها نه توان آرمان‏دهى دیده مى‏شود و نه ضمانت اجرایى، به همین دلیل تاكنون توفیق بیرون آمدن از خلوت انزوا نصیب هیچ یك از آنها نشده است


بنیان‏گذاران علم – همچون گالیله، كپلر و نیوتن – عمدتاً انسان‏هاى متدیّن بودند كه در مورد اغراض خداوند تردیدى نداشتند. با وجود این، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ایده غایت را به منزله چیزى كه طبیعت را ضبط و مهار مى‏كند، از طبیعت‏شناسى جدیدشان خارج كردند… به این دلیل كه هدف علم را پیش‏بینى و ضبط و مهار رویداد، مى‏دانستند و معتقد بودند كه جست‏وجوى غایات براى رسیدن به این هدف بى‏فایده است… به همین دلیل از قرن هفدهم به این سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و دیگر كسى تمایلى به آن نشان نمى‏داد. اگر چه كنار رفتن علت غایى آرام و تقریباً بى‏سر و صدا صورت گرفت اما بزرگترین انقلاب تاریخ بشر بود… از آن جا كه این انقلاب بدین نحو پدید آمد، طى سیصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سیطره علم تجربى‏اند، تصویر خیالى جدیدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بى‏هدف، بى‏شعور و بى‏معناست… این است آن چیزى كه دین را كشته است… به همراه ویرانى تصویر دینى جهان، اصول اخلاقى و در حقیقت كلیه ارزش‏ها، ویران شدند. اگر یك هدف كیهانى وجود داشته باشد و در طبیعت اشیا، شوقى به سمت خیر باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانین اخلاقى ما از چیزى بیرون از ما ناشى نشوند… پس این ارزشها باید مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وایس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتریش) علم و اقتصاد سرمایه‏دارى را با هم مقصر مى‏داند به این معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهیت تجربى دارد و منطق را بر واقعیت‏هاى مشهود تطبیق مى‏كند به همین دلیل از اظهارنظر درباره غایت‏ها به خصوص غایت نهایى و ارزش‏ها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهایى هستى ریشه دارد، ناتوان مى‏باشد و تنها مى‏تواند ارزش‏هاى وابسته به فرهنگ‏ها را تجزیه و تحلیل كند و نسبى بودن آنها را نتیجه بگیرد و این گونه ارزش‏ها را هدف‏هاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سویى، با رشد فزون‏خواهى در عرصه اقتصادى، عقلانیت مصلحت‏اندیشانه، سودگرایانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به دیگران را در خود نهفته دارد، پذیرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهایت هدف زندگى و ارزش‏هاى اخلاقى را تحت تأثیر قرار داد.
دیدگاه‏هاى یاد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحلیل عامل كنارگذارى دین و چشم‏پوشى از خاصیّت معنادهى آن به زندگى است با تأكید بر این واقعیت كه بى‏معنایى با آثار نهایت زیانبارش در سطح جهان آسایش و آرامش را از میان برده است.
فرانكل از بین آثار گسترده جهانى احساس بى‏معنایى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مى‏كند كه عبارتند از افسردگى، اعتیاد و تجاوز31 كه هر كدام مصادیقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زیرمجموعه افسردگى را تشكیل مى‏دهد. اعتیادگونه‏هاى مختلفى دارد و تجاوز نیز با جلوه‏هاى گوناگون، امنیت را در زندگى اجتماعى به تهدید مى‏گیرد.
نامبرده بر این باور است كه ناكامى در معناجویى گاهى منتهى مى‏شود به گزینش بدیل و جایگزین و در قالب قدرت‏طلبى، پول‏پرستى، حرص و آز، لذت‏طلبى و عملیات جنسى، ظاهر مى‏گردد. بر همین اساس «فروید و آدلر كه با بیماران روان رنجور و ناكام‏مانده در جست‏وجوى معنا روبه‏رو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مى‏كردند انسان به ترتیب با اصل لذت‏جویى و تلاش براى برترى، به حركت درمى‏آید. اما در واقع قدرت‏جویى و… لذت‏جویى هر دو جایگزینى براى معناجویى ناكام مانده مى‏باشد.»33
نسبیت اخلاقى یكى دیگر از پى‏آمدهاى سیطره احساس بى‏معنایى در حیات انسان‏هاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنج‏هاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ریشه در چیزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. باید مجعولات خود ما و بیان خوشایندها و بدآیندهاى ما باشند. خوش‏آیندها متغیرند. چیزى را كه انسانى، فرهنگى یا گروهى از مردم مى‏پسندند، انسان دیگر، فرهنگ دیگر یا گروه دیگر نمى‏پسندند. این، یعنى نسبیت اخلاق. این نتیجه‏گیرى از بى‏هدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنین نتیجه‏اى را مورد تأكید قرار دادند.34 این مبناى اخلاقى كم‏كم در قالب رفتار نیز آشكار گردید. والتر وایس كف مى‏گوید:
«این روند موانع را از سر راه نیروهاى غیرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ویرانگرى جنبش‏هاى گروهى ]یعنى جنبش‏هاى توده‏اى فاشیست‏ها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كرده‏اند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استیس، به قصد یادآورى پى‏آمد خطرناك‏ترى براى نسبیت اخلاقى مى‏گوید:
«هیچ تمدنى نمى‏تواند بدون آرمان و به عبارت دیگر بدون ایمانى راسخ به نظریه‏هایى اخلاقى، به حیات خویش ادامه دهد. درگذشته، آرمان‏ها و نظریه‏هاى اخلاقى ما ریشه در دین داشت اما زیربناى دینى آرمان‏هاى ما، سست و ضعیف شده‏اند و روبناى آن‏ها آشكارا متزلزل است… وقتى راه‏هاى علاجى را كه عموماً پیشنهاد مى‏شود بررسى مى‏كنیم، به نظر مى‏رسد احتمالاً هیچ یك از آن‏ها موفق نیستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گویى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتناب‏ناپذیر خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بى‏معنایى اسیر شده است به گونه‏اى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكل‏ترین مسائل تبدیل شده است كه باید سرانجام از آن گره بگشاید ولى دیوانه‏وار از ایفاى این وظیفه روى گردانده و در عوض هدف‏هاى ساخته و پرداخته دیگران را چنان كه گویى از خود اوست دنبال مى‏كند.37
شكاكیت موجود، سنگینى خاص خود را دارد. تردیدافكنى به دیدگاه داروین، راسل، مارسل، فروید… و خلاصه نمى‏شود. به تصوّر والتر. تى استیس:
«جهان بى‏معنا و زندگى انسانى بى‏معنا، موضوع اصلى بخش عظیم از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخص‏ترین فلسفه‏هاى دوران مدرن از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیوست‏هاى امروز، جهان دقیقاً همین است كه هست و این پاسخ همه تحقیقات است. هیچ دلیلى وجود ندارد براى این كه چرا این‏گونه است.»38
كمترین پیام سخن والتر این است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گسترده‏اى براى اثبات بى‏معنایى صورت گرفت است. همزمان با تلاش‏هاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخیر و مهار طبیعت، تولید كالا و نیاز نیز به صورت فزاینده و انبوه، جریان داشته است. صورت طبیعى گسترش تولید، گسترش نیاز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نیز در برابر، آگاهى‏هاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مى‏كند.39 تنوع فراورده‏ها، به تلاش بیشتر براى افزایش قدرت تصاحب، فرامى‏خواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نماید و با خرید كالاها، با خوردن یك داروى آرام‏بخش، میگسارى، شركت در مجالس عیش و یا با توسل به دیدنى‏ها و یا خواندنى‏هاى پوچ و بیهوده، و بالاخره دست زدن به فعالیت‏هاى جنسى، موقتاً بیزارى خود را پنهان كند.40
بنابراین فرار انسان از جست‏وجوى معنا و تن دادن او به اهداف دیگران، خلاف انتظار نمى‏نماید چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مى‏گوید: یكشنبه‏ها افسردگى ویژه‏اى – چون افراد به كار اشتغال ندارند – به سراغ آنها مى‏آید و علت آن تهاجم اندیشه‏هایى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمى‏اندیشد و در روز تعطیلى متوجه مى‏شود كه از زندگى خود خشنود نیست و معنا و ارزشى كه این همه تلاش و زحمت را توجیه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همین اساس مى‏گوید ماشینى‏تر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غایى بى‏معنایى زندگى شدت مى‏بخشد، زیرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت یك كارگر متوسط زیادتر مى‏شود41 ]و او فرصت توجه به بى‏معنایى را بدست مى‏آورد[.
 
پاسخ
 سپاس شده توسط 0000000000Aida0000000000
#3
آلبرت انیشتین مى‏گفت:
«مذهبى بودن به معناى یافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چیست؟» مى‏باشد»
ویكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انیشتین مى‏گوید:
«اگر ما این نظر را بپذیریم آنگاه ممكن است اعتقادو ایمان را اعتماد به معناى غایى و نهایى تعریف نماییم.»19
اروپاى پیش از عصر روشنگرى، دین را منشأ الهام‏گیرى معناى زندگى مى‏شناختن، تمام آنها – چه مشركان قدیم و چه مسیحیان متأخرتر – پیش از گالیله چنین مى‏اندیشیدند كه:
«جهان از طریق طرح و هدف، ضبط و مهار مى‏شود… افلاطون و ارسطو و نیز همه عالم مسیحیت در قرون وسطى به این پیش‏فرض (كه یك نظم یا طرح كیهانى وجود دارد كه هر موجودى را مى‏توان در تحلیل نهایى برحسب جایگاهش در این طرح كیهانى، یعنى برحسب هدفش تبیین كرد) قایل بودند»20
چنین نگرشى، انسان را نیز به هدف‏دارى فرامى‏خواند و به زندگى او جهت مى‏داد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نیز طرح بایدها و نبایدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نیز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غایت‏مندى زندگى یهودیان21 و مسیحیان22 تأثیر داشت.
تا زمانى كه نگاه دین در ساحت هستى‏شناسى و انسان‏شناسى چیره بود، زندگى در غرب تكیه بر معناى برون‏زاد داشت و تحركات شبانه‏روزى انسان‏ها براساس آن سامان مى‏یافت. در این رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دین نیز این معنا را قبول دارند! ژان‏پل سارتر (فیلسوف اگزیستانسیالیست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سایه دین باورى این گونه به تصویر مى‏كشد:
«تا زمانى كه آدمیان به خدایى آسمانى باور داشتند مى‏توانستند او را خاستگاه آرمان‏هاى اخلاقى خویش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكمیت خدایى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صمیمى بود. ما مى‏توانستیم مطمئن باشیم كه شر در عالم هر قدر هم زیاد باشد در نهایت، خیر بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گویا اتفاق‏نظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گالیله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ریشه‏اى آغاز شد، به سرعت توسعه یافت و به ثمر نشست. براساس این تحول، فعالیت‏هاى معناشناختى برون‏گرا جاى خود را به معناشناسى درون‏گرا داد. رویكرد جدید به جاى جستجوى معنا، آفرینش معنا را پیشنهاد مى‏كرد، این پیشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشید، البته به بهاى فراموشى دین و معناى پیشنهادى آن24 براى زندگى. و نیز ناپدید شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دین به عنوان منبع معنا بخش، به صورت‏هاى مختلف تحلیل شده است. فرانكل مى‏گوید:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فن‏آورى خود بزرگ‏بین، ابزارهاى سركوب‏گرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر این باور است كه تا ظهور داروین عقاید دینى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظریه تكامل به عنوان یك كشف علمى و بى‏اعتبار شدن توصیف دینى از جهان طبیعى، گویى دین یك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى دیگر یعنى اصول اخلاقى ایستاد. احساس ضرورت پیشرفت و موفقیت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمایه‏دارى نوین، پاى دیگر دین را نیز بریده است. و دیگر كسى به از خودگذشتگى نمى‏اندیشد. در جامعه سرمایه‏دارى كنونى خداوند دیگر نه آفریننده جهان است و نه مشوق ارزش‏هاى اخلاقى از قبیل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استیس (فیلسوف بریتانیایى 1886-1967) دیدگاه دیگرى دارد، وى مى‏گوید:
«اكتشافاتى همچون: خورشید مركز عالم است، انسان از نسل نیاكانى میمون‏وارند و زمین صدها میلیون سال قدمت دارد، ممكن است پاره‏اى از جزئیات آموزه‏هاى كهن‏تر دینى را منسوخ كنند و یا ممكن است آن‏ها را وادارند تا بار دیگر در چارچوب عقلانى جدیدى بیان شوند، اما آن‏ها به ذات خود بینش دین، خدشه‏اى وارد نمى‏كنند، این ذات عبارت است از ایمان به وجود طرح و هدف در عالم، ایمان به این كه جهان یك نظام اخلاقى است و ایمان به این كه در نهایت، همه چیز به خیر و خوشى تمام مى‏شود. این اعتقاد قلب روحیه دینى را تشكیل مى‏دهد. دین با هر نوع ستاره‏شناسى، زمین‏شناسى و فیزیك مى‏تواند سازگار افتد اما نمى‏تواند با جهانى بى‏هدف و بى‏معنا بسازد. اگر نظام امور بى‏هدف و بى‏معنا باشد پس زندگى انسان نیز بى‏هدف و بى‏معنا خواهد بود و هر چیز عبث و بیهوده است، هر تلاشى در نهایت بى‏ارزش است.






عامل یا ارزشى كه به زندگى جهت مى‏دهد باید خود را در قالب میل و گرایش انسان به نمایش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 این ویژگى در مورد چیزى قابل پیش‏بینى مى‏نماید كه هم رغبت و رضایت رعایت كننده‏اش را برانگیزاند و هم تماشاگر بیرونى را به شگفت و تحسین وادارد. در تعریف زندگى معنادار، آمده است:
«طبیعى‏ترین الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسیار ارضاكننده‏اند و هم وقتى از منظرهاى بیرونى نسبت به خود فاعل‏ها مورد قضاوت قرار گیرند قابل ستایش یا ارزشمندند… ظاهراً معنا وقتى مطرح مى‏شود كه كشش ذهنى با جاذبه عینى هماهنگ شوند.»12
بى‏تردید ضرورت دست‏یابى به ارزش كه دو ویژگى دلپذیرى و توجه مثبت را به زندگى مى‏دهد و سبب معنادارى آن مى‏شود، بین سایر ضرورت‏هاى مانند و مشابه ندارد و باید از ضرورت آب و نان كه اصل حیات را استوار نگه مى‏دارد، ملموس‏تر باشد، بدان دلیل كه اگر ارزش حیات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
دیدگاه ویكتور فرانكل (دانشمند اطریشى و مبتكر معنادرمانى) الهام‏بخش‏تردیدناپذیرى بیشتر ضرورت یاد شده است كه مى‏گوید:
«معناجویى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس ناامیدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دست‏آورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّى‏تر فرمان مى‏دهد.
با همه این‏ها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنایى، زندگى را تجربه مى‏كند و در بند اسارت آثار و پى‏آمدهاى خردكننده این بحران گرفتار آمده است؟گزارش زیر كه مربوط به كشور امریكاست مى‏تواند نمونه گویایى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در میان مردان جوان به طور قابل ملاحظه‏اى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمین علت مرگ و میر در ایالت متحده فهرست شده است، در میان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومین و در میان دانشجویان دومین مقام را دارد… مطالعه‏اى كه توسط دانشگاه ایالتى «ایداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجویى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دلیل اقدام‏شان «زندگى براى آنها یعنى هیچ» بوده است. از این (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فیزیكى عالى بودند و سرگرمى‏هاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهى‏شان خوب عمل مى‏كردند و رابطه آنها با گروه خانوادگى‏شان خوب بود».15
جدیت هشدار نهفته در این گزارش وقتى خود را نشان مى‏دهد كه بدانیم كه جامعه امریكا یكى از برخوردارترین جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهیم دید تنها یكى از پى‏آمدهاى منفى احساس پوچى مى‏باشد.
اخطار شدید ویكتور فرانكل و اریش فروم (به ترتیب) نیز در این رابطه قابل مطالعه است كه مى‏گویند:
«امروز معناجویى اغلب ناكام و نافرجام مانده است… ما روان‏پزشكان بیش از هر زمان با بیمارانى روبه‏رو هستیم كه از یك احساس بیهودگى و پوچى شكایت مى‏كنند… برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنت‏ها و ارزش‏ها نمى‏گویند كه او باید چه بكند. حال انسان كنونى نمى‏داند كه چه باید بكند و یا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمى‏داند كه اساساً چه مى‏خواهد بكند. در عوض او مى‏خواهد كارى را بكند كه سایرین مى‏كنند كه همرنگى جماعت است یا او كارى را مى‏كند كه سایرین از او مى‏خواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آیا كودكان ما صدایى خواهند شنید كه به آنها بگوید كجا مى‏روند و براى چه زندگى مى‏كنند. آنها نیز مثل سایر افراد بشر احساس مى‏كنند كه زندگى باید معنا و مفهومى داشته باشد… آنها طالب سعادت، حقیقت، عدالت، عشق و خلاصه چیزى هستند كه خود را وقف آن نمایند، آیا ما قادریم این خواست آنها را برآورده كنیم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مى‏رود و به جایش انبوهى از قطعات خرد و بى‏ربط مى‏ماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به این قطعات مى‏نگرد – همچون كودكى كه باید از تكه‏هاى كوچك رنگینى كه در دست دارد خانه‏اى بسازد – با این تفاوت كه كودك مى‏داند خانه چیست و در تكه‏هاى بازیچه‏اى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمى‏شناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ریخته، نمى‏بینند و حیرت‏زده در تكه‏هاى بى‏معنا و كوچكى كه دارند خیره مى‏مانند… كسى را فرصت آن نیست كه درنگ كند و ببیند آیا به راستى هدف‏هایى كه دنبال آنهاست از خواسته‏هاى خود وى سرچشمه مى‏گیرند؟».18
این گزارش‏ها زندگى انسان غربى را به تصویر مى‏كشد، در واقع بحران بى‏معنایى زندگى یك پدیده غربى است. البته این بیمارى به جاهاى دیگر نیز سرایت كرده و رو به گسترش مى‏باشد، مگر این كه با شناسایى عوامل پیدایش و شناخت آثار آن، پیش‏گیرى به عمل آید. خاستگاه و آثار خلأ معنایى


مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعالیت هاى جزئى و كلى زندگى توضیح مى دهد و با تأكید بر اهمیت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنایى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنایى را در این دیار توضیح مى دهد. و در ادامه چهار دیدگاه و پیشنهاد براى حل مشكل بى معنایى روایت مى كند و سپس به توضیح دیدگاه قرآن پرداخته جایگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در این دیدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدایت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، این تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصادیق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحیه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاینده مى یابد. مقاله در پایان به نگاه قرآن به پیدایش بى معنایى در زندگى مى پردازد و بر این باور تأكید مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبیعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است.
كلید واژه‏ها: خدا، قرآن، عبادت، آزادى، آرامش روحى، زندگى، پوچى، آیات خدا، معناى زندگى، سرمایه دارى، قرب الهى
نگاه نخست
حیات انسان واقعیتى است كه به وسیله آن حركت، احساس، لذت، حقیقت‏جویى، كمال‏طلبى1، عینیت پیدا مى‏كند. آدمیان، در بستر تداوم پدیده حیات به بركت فعالیت سیستم‏هاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصت‏هاى فراهم آمده، در فاصله میان تولد و مرگ، به قصد پاسخ‏گویى به نیازهاى مادى و معنوى خویش، به كنش و واكنش‏هاى آگاهانه جسمى و روحى شبانه‏روزى مى‏پردازند تا عمر را به پایان برند.
بسته عمل و عكس‏العمل هر انسان، فعالیت‏هاى به ظاهر پراكنده‏اى را كنار هم قرار مى‏دهد كه هر كدام با هدف‏گیر و توجیه روشنى جامه عمل مى‏پوشد. این كه یكایك اجزاى رفتار طبیعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مى‏پذیرد، گذشته و حال نمى‏شناسد و «تمام انسان‏هاى كره خاكى، از نخستین روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام داده‏اند، انگیزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دریافته‏اند، مثلاً تشنه شده‏اند و آب خورده‏اند. فلسفه و هدف پیدا كردن آب و آشامیدن آن، همان سیراب شدن بوده است كه خودآگاه یا ناخودآگاه به دست مى‏آوردند».2
خرده رفتارها و ریزكارها، در عرصه زندگى انسان با معیار خیر، مصلحت و خردپذیرى، به هدف‏دار و بى‏نتیجه یا با معنا و پوچ، دسته‏بندى مى‏شوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمینه‏ساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه یك «براى» و یك «معنى» دیگر داشته باشد ولى در نهایت منتهى شود به چیزى كه غایت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف یك اقدام جزئى كه در ضمیر آگاه یا ناآگاه انسان جاى مى‏گیرد گرد و غبار بى‏تفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جایگزین آن مى‏سازد و در عین زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نیز مطرح مى‏كند،4 از این رو در تعریف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقیقت منظور كه آگاهى و اشتیاق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معینى است كه آن حقیقت را قابل وصول مى‏سازد.»5
ولى معناجویى براى زندگى كه در حوزه‏هاى دین‏شناسى، هستى‏شناسى، انسان‏شناسى، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مى‏گیرد و «متفكرى كه در فلسفه حیات مى‏اندیشد، باید حیات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمت‏ها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفریننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حیات، كه مهم‏ترین چیز براى هر انسان است، كه خود «نمى‏تواند یك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چیزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بى‏ارزش و خالى از معنا است».7 در حقیقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از این است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چیزى در زندگى ما شایسته احترام عظیم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به این دلیل به هستى‏شناسى رومى‏آورد كه بداند آیا ماهیت عالم، به خصوص ماهیت غایى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآمیز دارد یا توجه خصمانه؟ یا این كه در قبال او بى‏تفاوت است.9 اثبات موضع‏گیرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دریافت معنا یا چیز شایسته احترام از خارج است و احراز بى‏تفاوتى جهان، این پیام را گوش‏زد مى‏كند كه خود انسان باید دست به تولید معنا بزند، به همین دلیل معنا به دو دسته «برون‏زاد» و «درون‏زاد» تقسیم شده است، یعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مى‏یابد یا با گزینش و تعهد درونى به آن هستى مى‏بخشد.
پاسخ
 سپاس شده توسط 0000000000Aida0000000000
#4
ادغام شد ..

لطفا اینجور موضوعاتو در 1تاپیک بزنید.
قرآن کریم و معنای واقعی زندگی 1
پاسخ
 سپاس شده توسط |мιѕѕ мєняαѕα|


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یکی دو آیه از قرآن
  قران کریم تکامل را تاییدمیکند.
  تفسیر های قرآن
Star نکاتی مهم که باید درباره قرآن بدانید
  نگاهی اجمالی به زندگی ثامن الائمه
Star __کتابی جنجالی درباره واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام
  قرآن و تحریف
  فایل تحت وب کتاب قرآن به ترجمه فارسی
  زندگی نامه مختصری از حضرت خدیجه (س)
  استفاده از قرآن و سنت در راستای ساخت جامعه قرآنی ضروری است

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان