آنگـاه کـه خسـته شــدیـ، آنگـاه کـه از پـا درآمـدی .... مـهـم نیـسـت! باز مـقـاومـت کـن! باز بجنگ و شــکـسـت بخور! ایـن بار شــکـسـت بهـتری خواهـی خورد!
سـامـوئل بکـت / مـالـون مـیـمـیـرد
یـک چـیـزی در زندان یـاد گـرفـتم کـه مـیـخواهـم برایـت بگـویـم .... آدم نبایـد هـیـچـوقـت به آن روزی کـه آزاد مـیـشــود فـکـر کـند، فـکـر کـردن به آن آدم را دیـوانه مـیـکـند..... بایـد به فـکـر امـروز بود و بعـد به فـردا .... بایـد هـمـیـن کـار را کـرد ایـن کـاری اسـت کـه آدمـهـای کـارکـشــته مـیـکـنند .... تازهـواردهـا سـرشــان را به دیـوار مـیـکـوبند و مـیـپـرسـند چـقـدر دیـگـه بایـد بمـونیـمـ.
چـرا به روزی کـه هـنوز نیـامـده فـکـر مـیـکـنیـ؟
جان اشــتایـن بک / خوشــهـهـای خشــم
مـا سـمـِ مـار را با پـادزهـر خنثـی مـیـکـنیـم ....
امـا سـمـِ کـلـمـات را چـگـونهـ؟
نمـیـدانمـ؟
حالـم خوب نیـسـت!
حسـیـن پـناهـی / گـزیـده اشــعـار
وقـتـی آدم یــک نـفـر را دوســت داشـتـه بـاشـد بـیــشـتـر تـنـهاســتـ. چـون نـمیــتـوانـد بـه هیــچ کـس جز بـه همان آدم بـگـویــد کـه چـه احســاســی دارد. و اگـر آن آدم کـســی بـاشـد کـه تـو را بـه ســکـوت تـشـویــق میــکـنـد، تـنـهایــی تـو کـامل میــشـود...!
عبـاس معروفـی / ســمفـونـی مردگـانـ
الـبـتــه کــه دوســتــت دارم احمـق جـانـ، ولـی آزارت می دهـم. دلـیــلـش هم صـاف و ســاده ایــن اســت کــه دوســتــت دارم. ایــن را می فـهمـیــ؟
آدم کـســانـی را کـه بـه آنـهـا بـی تـفــاوت اســت آزار نـمی دهـد.
ارنـســتـو ســابـاتــو / قـهرمانـان و گـورها
نـه بـا کـســی بـحث کـن، نـه از کـســی انـتـقـاد کـن! هرکـی هرچـی گـفـت بـگـو حق بـا شـماســت و خودت را خلـاص کـنـ!
آدمها عقـیــدهات را میــپرســنـد، نـظرت را نـمیــخواهنـد! میــخواهنـد بـا عقـیــدهی خودشـان موافـقـت کـنـی .....
بـحث کـردن بـا آدمها بـی فـایــده اســتـ!
زویــا پیــرزاد / چـراغها را من خاموش میــکـنـم
روزگـار نـکـبـتـی شـده ؛
آن قـدر کـه آدم دلـش میــخواهد مدام بـه خاطره هاش چـنـگ بـیــانـدازد
و آنـجاها دنـبـال چـیــزی بـگـردد .
عبـاس معروفـی / عطر یــاس