23-01-2013، 21:22
چی شد بلاخره
|
رمان بچه مثبت |
|||||||||||||
23-01-2013، 21:22
چی شد بلاخره
به به چه قدر طرفدار قسمت جدیدش رو گذاشتم براتون
به تیپ بژ رنگم نگاه کردمو و در آینه به خودم چشمک زدم. هیچ آرایشی جز رژ گونه نکردم چون در این مدت پی برده بودم متین از این کارها خوشش نمیاید. . عباس آقا مرا تا در دانشگاهمان رساند و رفت . کیف پر از تنقلات و دوربینم را روی شانه ام جابه جا کردمو به سمت بچه ها راه افتادم متین مشغول توضیح موارد ایمنی بود . نگاهش را بدون منظور روی تمام بچه ها میگرداند و خیلی جدی مشغول توضیح بود . در کسری از ثانیه نگاهش به من افتاد و رشته کلام از دستش در رفت . سریع نگاهش را از من گرفت و گفت :خوب کسی سوالی نداره.؟ فرناز با عشوه فراوان گفت :میشه شماره موبایلتونو بدید ممکنه لازم بشه . متین پوفی کشید و شماره اش را که از قضا رند هم بود گفت و من فقط نگاهش کردم . با گفتن بفرمایید سوار اتوبوسها بشید خودش جلوتر از همه راهی شد. از پشت سر بر اندازش کردم قد بلند و چهارشونه....به احتمال نود و نه درصد ورزشکار بود. هنوز در افکارم دست و پا میزدم که یکی محکم زد پس سرم . -آخ....... برگشتمو به بهروز که باز مثل کنه به نازنین چسبیده بود نگاه کردمو گفتم :الهی دستت بشکنه که مخمو ناکار کردی. -مخ تو همین طوریشم داغون بود. کل کل منو بهروز ادامه داشت تا بقیه بچه ها هم به ما رسیدند و همگی با هم سوار اتوبوس دوم شدیم. شقایق با لحن کاملا جدی گفت :ای بمیری ملی که بدون آرایشم انقدر نازی. کورش با خنده گفت الان دقیقا ازش تعریف کردی یا فحشش دادی.؟ -هر دو . منو یلدا کنار هم نشستیم و شقایق و کورش هم جلویمان و بهروز و نازنین هم پشت سرمان . با ورود متین به اتوبوس همه ساکت شدیمو نگاهش کردیم .لیستی را که در دستش بود بالا آورد و مشغول خواندن اسامی شد. همه با متلک و مسخره بازی جواب حضور غیابش را دادند به اسم من که رسید بدون اینکه سرش را بلند کند نامم را خواند و منتظر پاسخم شد و اینطوری بود که من فهمیدم هنوز نتوانستم جایی در قلب بچه مثبتمان باز کنم که حتی او متوجه حضور من هم نشده دوباره نامم را خواند و اینبار با خودکار روی اسمم را خط کشید و من فهمیدم که هنوز خیلی کار باید روی او انجام دهم. -ای بمیری چرا نمیگی حاضرم ؟ بدون اینکه جواب یلدا را بدهم با اخم به متین خیره شدم و در دل گفتم :آدمت میکنم ...حالا ببین نازنین که با بهروز قهر کرده بود کنار من و یلدا به زور خودش را جا داد که این کارش مصادف با له شدن رانهای پاهایمان بود . بهروز با حرفهای لوسش سعی در رام کردن نازنین داشت غافل از اینکه هر لحظه به حالت تهوع منو یلدا اضافه میکرد و از همه بدتر ناز کردنهای نازنین بود که مرتب مثل دختر بچه ها میگفت دیگه دوست ندارم. شقایقو کورش هم که سر هندزفیری موبایل کورش توی سرو مغز هم میزدند . واقعا دیگه به نقطه انفجار رسیدم و بلند داد زدم ساکت. همه نگاهها به سمتم چرخید و از همه خنده دارتر نگاه یلدای بیچاره بود که همراه با آن چشمای ورقلمبیده اش دستش را هم روی قلبش گذاشته بود تند تند نفس میکشید. از دیدن چهره اش خنده ام گرفت و گفتم :چی شدی؟ با حرص گفت :زهر مار با اون صدای خرس مانندت همچین داد زدی تو تمبونم ج.. کردم. -خوبه توهم .... بهروز گفت :ملی خدا وکیلی یه لحظه فکر کردی تو امریکن ایدل هستی و صداتو ول دادی... -نخیرم آقای نسبتا محترم ....به خاطر حرفای منت کشی شما و ادا و اصول بانوتون اینطوری شدم .......واقعا که تو غرور نداری؟ اصلا چرا یه چیزی بهش میگی که بعدش بخوای منت کشی کنی. بهروز با لودگی گفت:نازی کیف کردی ملی چی گفت ...هان....نازی خانم ...نازی جونم. ناازنین ایشی گفت و منو یلدا پوفی کشیدیم . -باز شروع کردند بیا بریم ملی -باشه یلدا جونم....آآآ..بهروز من چی گفتم مگه بهت که نازی باید کیف کنه؟ -همینکه من وقتی دارم ناز نازی و میکشم برم امریکن آیدل تا صدای جوونای مردم شکوفا بشه. با کولم زدم تو سرش و گفتم :خاک تو سرت ....حال به هم زن من که اگه جای نازی بودم عمرا با توی..... نازی با ناز گفت :وا....ملی دلتم بخواد. بهروز و نازنین نگاه عمیقی به هم کردند ونازنین باز کنارش برگشت . -خاک تو سرتون که قهر و آشتیتونم مثل آدم نیست. خدا را شکر متین توی این اتوبوس نبود و گرنه هر چه ریسیده بودم پنبه شده بود......اوه حالا همچین میگم انگار طرف کشته مردمه.....خاک تو سرم که با خودمم درگیری دارم ..اهبا پیاده شدنمان از اتوبوس نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد را به ریه هایم فرستادم . کورش باز به فرناز گیر داده بود و کنار هم راه میرفتندو فرناز بی دلیل یا با دلیل هر چند لحظه یکبار قهقهه های مسخره ای سر میداد. نازی و بهروز هم زودتر جیم زدند . یلدا گفت:ملی حالا تصمیمت چیه؟ -در مورد؟ -چه میدونم همین شرط بندیو اینا. -نمیدونم. شقایق با هیجان گفت:من میدونم برو پشت سرشو و لیز بخور تا اون مجبور شه کمکت کنه بعدم نگاه بی قرارتو تو چشماش..... -عق.......خاک تو سرت با این فکر کردنت تو یا فیلم هندی زیاد میبینی یا بازم گیر دادی به این رمانای حال به هم زن عاشقانه. -گمشو بی احساس من مطمئنم این راه جواب میده. -بی خیال گلم من حاضرم زیر کامیون برم و تو بغل این یارو نرم ....ضمنا نگاه بی قرار از کجام بیارم. یلدا با خنده گفت:میخوای به جای تو شقایق بره ...بچم استعداداش داره هرز میره. -خودتو مسخره کن . -باشه بابا بد اخلاق....جنبه شوخیم نداری همینطور که با شقایق کل کل میکردیم سوار تویوپ شدیم و با جیغ به پایین سر خوردیم . پایین که رسیدیم از بس جیغ کشیده بودیم نفس نفس میزدیم. -خاک تو گورت ملی باز که دماسنجت به کار افتاد. -دماسنج؟ بینیم را فشار داد و گفت منظورم نوک بینیته عین دلقکا قرمز شده. -بینیه من الان از سرما سرخه .اما بینیه تو کلا همیشه عین دلقکا خنده داره. -مار زبونتو بزنه . با خشم نگاهش کردم و از او رو برگرداندم . من زیاد اهل قهر کردن نبودم اما تازگیها شقایق رفتار جالبی نداشت و این باعث میشد نتوانم مثل قبل از کنار شوخیهایمان با هم بگذرم. شقایق بلند طوری که من بشنوم گفت:اه.....باز خانم قهر کرد دیگه واقعا خیلی بچه ننه بازی در میاره. بی توجه به حرفهای او به یلدا به طرف بالا برگشتم . از داخل اتوبوس چوب اسکیم را که پارسال مامان از سویس برایم آورده بود را برداشتم . میدانستم که دوستانم هیچ کدام تبحر من در اسکی را ندارند ،برای همین تنها شروع کردم. بچه های کلاس که یک گوشه جمع شده بودند با شنیدن صدای یوهوی من به سمتم برگشتند . من هم به سمت آنها تغییر مسیر دادم با رسیدن به آنها هر کدام چیزی گفتند و من در مقابل تعریفهای آنها فقط تشکر کردم. فرهاد میمون با آن صدای نکره اش گفت :عالی بود ولی فکر نکنم به تو اسکی به پای متین برسید. انقدر تعجب کردم که دهنم باز موند . -واقعا ...چه جالب. متین چشم غره ای به میمون رفت و گفت:فرهاد اغراق میکنه. مریم یکی از دخترای محجبه کلاس گفت :آخ جون بچه ها مسابقه آقا متین و ملیسا جون دیدنیه . و قبل از اینکه ما جواب بدهیم شروع به تشویق کردند جالبی کار این بود که اکثر دخترا متین را تشویق میکردند و همه پسرا جز میمون هم منو. رو به متین گفتم :سوسکت میکنم. بدون اینکه نگاهم کند پوزخند زد و گفت :باشه من آمادم و کلاهش را پایین تر کشید.
23-01-2013، 23:04
ممنون عزیزم :cool::cool:ولی خیلی کم می زاری از این یکمی بیشتر بزاری خیلی خوب می شه:cool::cool::cool::cool:
حرف شما متین اما نوشته ها دیر به دیر میرسه به دستم
سلام به دوستا وخوانندگان عزیزم چند تا از هوادارای همیشگی رمان بچه مثبت میدونن من بعد از گذاشتن هر قسمت به همه ی کسانی که پاسخ ارسال کردن پیام میدم بنا بر این زیاد وقت خودتون رو تلف نکنید هر وقت پیام دادم بیاید بخونید یکی دیگه اینکه لطفا خواهشا جون مادرتون اسپم ندید {ازتون هم ممنونم که تا حالا این کار رونکردید}والا سپاس روبرای همین گذاشتن سوم اینکه چند وقت بود بقیه ی رمان رو نمیذاشتم {به خدا اصلا یادم رفته بود که باید بگذارم }از بچه ها هم ممنونم که خبرم کردن بعضی ها میگن که چرا کم میذاری اینو از من نپرسید نوشته ها خیلی دیر به دیر میرسه اگه سوالی هم داشتید پیام بدید. . . . . . . . . . . . . . . . . چاکر شما پرنوش
23-01-2013، 23:53
ممنون عالیه
23-01-2013، 23:57
مرسی دم دوستت جزغاله بااین داستانش!!!
24-01-2013، 0:08
عاشق خودت و این رمانت شدم
بعدیش رو یادت نره ها
24-01-2013، 0:27
شما هم اینهمه پاسخ ندید دیگه روح من حساسه احساساتی میشم میرم ریمارو مجبور میکنم کل رمانش رو بیاد همینجا یه شبه بنویسه ها:bighug::4chs::9lp::L13::4fv:
24-01-2013، 11:54
دستت درد نکنه پرنوش جون اگه میشه مث اوندفعه بقیشو که گذاشتی خبرم کن
24-01-2013، 15:06
عاشقتم دوست دارم دیگه داشتم خل می شدم ممنون که بالاخره گذاشتی
| |||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|